گنجور

بخش ۲۲

اگر پرسد مستی چه چیز است گویم برخاستن تمیز است نه نیست داند نه هست نه پای داند نه دست مست ندان است شراب که نشناسد خود را از دوست و دوست را از خود هم نشناسد

یکی مست شراب و یکی مست ساقی و آندیگری مست فانی و آن دیگری مست باقی شفای مخمور در شراب آشامیدنست و شفای خمار د رساقی دیدنست نه مستست هر که هشیار نیست

مست صفت عاریت ست مستی عار نباشد جز نامرد بیکار نباشد

هر که را مستی روی به خود است هرگز هشیار نبوده است مستی از پس هشیاری است پس از عافیت بیماریست جز به مستی هستی در نتوان باخت جز در مستی به نیستی سر نتوان افراخت رخنه گاه اندوه خانه هشیارانست

مرا بخانه خمار بر ده بسپاری
دگر مرا به غم روزگار مسپاری
نبیند چند مراده برای مستی را
که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری
بخش ۲۱: وفا رعایت میثاقست و غایت وفاق وفا دستگاه مشتاق است و پایگاه عشاق مایه اخلاصست و پیرایه اهل اختصاص وفاء عام پیداست و وفاء خاص جدا وفا آنستکه با دوست باشد چنانکه در دوستی خلل نیارد و آندوست بر دل نیاورد چنانکه این دوست به جفا نگریزد و آن در عطا نیاویزد این نه کار مردانست این کار بیخودانست کسی را ورای بندگی گام نیست و بر علت هستی بحکم ولایت کلام نیست مقتضی همان عیانست و اهل بصیرت را این عیان استبخش ۲۳: غلیان قرار وی آنست که سیر در نزول کند ظاهر و باطن را مشغول کند سلطان حقیقت بر سپاه بشریت قوله تعالی (قالت ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها) چون درآید خانه ویران کند و عقل را محجوب کند مرد را در شوق غایب کند نتواند ادب بساط نگاه داشتن و طرب و نشاط بگذاشتن از آنستکه چون در پوشد لباس خجلت و تشویر و اقرار میآورد بجرم و تقصیر راه نیست و از آنچه دوست می کند ویرا آگاه نیست و عادت عاشق خانه بدوشی بود و معشوق را عاشق حلقه بگوش است دوست را فرمان بود و حکم وی روان بود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر پرسد مستی چه چیز است گویم برخاستن تمیز است نه نیست داند نه هست نه پای داند نه دست مست ندان است شراب که نشناسد خود را از دوست و دوست را از خود هم نشناسد
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسند که مستی چیست، می‌گویم مستی یعنی از خود بودن و همچنین بی‌خبری از خود و دیگران. کسی که مست است، نمی‌تواند درک کند که چه چیزی وجود دارد و چه چیزی نیست. او نه پاهای خود را می‌شناسد و نه دستانش را. مستی به حالتی اشاره دارد که انسان نمی‌تواند خود را از دیگران تشخیص دهد و به همین خاطر، او در این حالت با طبیعت و روابط خود بیگانه می‌شود.
یکی مست شراب و یکی مست ساقی و آندیگری مست فانی و آن دیگری مست باقی شفای مخمور در شراب آشامیدنست و شفای خمار د رساقی دیدنست نه مستست هر که هشیار نیست
هوش مصنوعی: یکی در حال مستی از شراب است، دیگری در حال مستی از ساقی و فرد دیگر از فانی بودن مست شده است. همچنین فردی دیگر از باقی بودن مست است و درمان خمار در نوشیدن شراب است و درمان خمار در دیدن ساقی است. پس هر کسی که هشیار نیست، در واقع مست است.
مست صفت عاریت ست مستی عار نباشد جز نامرد بیکار نباشد
هوش مصنوعی: مستی که به طور موقتی و از روی عاریت است، نشان‌دهنده‌ی ضعف شخصیت است، زیرا مستی واقعی فقط به نامردان مربوط می‌شود و کسی که بی‌کار باشد، واقعاً دچار این حالت است.
هر که را مستی روی به خود است هرگز هشیار نبوده است مستی از پس هشیاری است پس از عافیت بیماریست جز به مستی هستی در نتوان باخت جز در مستی به نیستی سر نتوان افراخت رخنه گاه اندوه خانه هشیارانست
هوش مصنوعی: هر کسی که در حال مستی به سر می‌برد، هرگز به حالت هشیاری نرسیده است. مستی نتیجه‌ی از کف دادن هشیاری است و بعد از آرامش، بیماری به وجود می‌آید. جز در حالت مستی نمی‌توان زندگی را باخت و تنها در مستی است که نمی‌توان به نیستی فکر کرد. جا و مکان اندوه، در خانه‌ی هشیاران وجود دارد.
مرا بخانه خمار بر ده بسپاری
دگر مرا به غم روزگار مسپاری
هوش مصنوعی: مرا به خانه‌ی شراب بسپار و دیگر مرا به غم و اندوه زندگی واگذار نکن.
نبیند چند مراده برای مستی را
که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری
هوش مصنوعی: به جنبه‌های مختلف دل‌مشغولی‌ها و شوق‌ها بی‌توجه هستم، زیرا از این آگاهی و هوشیاری به اندازه کافی خسته شده‌ام.