بخش ۱۸
عشق آتش سوزان است و بحر بیکرانست همه جانست هم جانرا جانان قصه بی پایانست و درد بی دریافت عقل در ادراک وی حیرانست و دل دریافت وی ناتوان نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان و روح روحست و فتوح فتوح
بخش ۱۷: محنت و بلا امتحانست و بر دل و جانست محنت حال محبت عیان کند و کمال وی نقصان نشان کند دام بلا افکند و تخم عطا بپراکند اگر محبت باعطا نیامیزد ببلا بیاویزد محنت گوهر است و گوهر عطا محنت گل است و بلا خار روی کدام طالبست که نیست افکارئی و هر که را گل پسندیده آید از خارش گزند ناید عاشق کشتن رسم این درگاه است اولا باید که صفة صفت آن ادا شود این محنت و محبت قرینه است و محنت بر محبت دیرینه است هر چند بجانست گران نیست هزار جان باید برای دوست بلاء دوست خوش است اگر چه آتش استبخش ۱۹: لیکن روح اجساد و هیات فؤاد افراز جانست اگر خاموش باشد دلش چاک کند و از غیر خودش پاک کند و اگر بخروشید ویرا زیروزبر کند و از قصه وی کوی و شهر را خبر کند هم آتش است و هم آب هم ظلمتست هم آفتاب
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق آتش سوزان است و بحر بیکرانست همه جانست هم جانرا جانان قصه بی پایانست و درد بی دریافت عقل در ادراک وی حیرانست و دل دریافت وی ناتوان نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان و روح روحست و فتوح فتوح
هوش مصنوعی: عشق شعلهای سوزان و دریاهایی بیپایان است. این عشق تمام وجود را در بر میگیرد و جان را به جانان متصل میکند. داستانش پایانی ندارد و دردی که درک عقل از آن عاجز است، به ودیعت مینهد. دل نیز که درک عشق را نمیتواند، در دسترس عیان قرار میدهد و در عین حال آنچه را نهان است، نمایان میسازد. روح خود روح است و گشایشها نیز گشایشهای زندهای هستند.