اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاهزاده گفت: در روزگار ماضی، مردی لشکری بر زنی شهری عاشق بود و در مودت و محبت او بیان و برهان می نمود. روزی معشوق نزد او پیغام فرستاد:
شاهزاده گفت: در روزگاران قدیم، مردی نظامی/سپاهی عاشق یک زن از شهر بود و عشق و محبت خود را به او نشان میداد. یک روز معشوق برای او پیغامی فرستاد:
بیا ای راحت جانم که تا جان بر تو افشانم
زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
هوش مصنوعی: بیا ای آرامش زندگیام که میخواهم جانم را برایت فدای کنم. بگذار کمی با تو باشم تا از دل این شور و هیجان کاسته شود.
لشکری چون پیام و سلام معشوق بشنید، آن را از مواهب ایام و نفایس ذخایر روزگار شمرد و گفت:
وقتی مرد نظامی پیام و سلام معشوق را شنید، آن را از نعمتهای زمان و گنجینههای دوران به حساب آورد و گفت:
من که باشم که تمنای وصال تو کنم؟
یاکیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
من چه کسی هستم که بخواهم به وصال تو امید داشته باشم؟ یا که هستم که درباره لب و زیبایی های ظریف تو صحبت کنم؟
کس به درگاه خیال تو نمی یابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
هوش مصنوعی: هیچکس به درگاه خیال تو راهی نمییابد، بنابراین چه بیهوده است که آرزوی رسیدن به تو را داشته باشم.
در وقت، تحفه ای که لایق معشوق یکدل و محبوب یکتا بود، راست کرد و روی به وثاق او آورد. چون به مقر و مطلب رسید و جمال او بدید، ساعتی غم و شادی گفتند. لشکری خلوتی خواست. زن در خانه طفلی دو ساله داشت بغایت فهیم و حاذق و زیرک و داهی. زن گفت: لحظه ای توقف کن تا خوردنی سازم و این طفل را بدان مشغول کنم تا بر اسرار ما وقوفی نیابد. مرد گفت: تا تو خوردنی سازی مدت گیرد و نباید که از چشم بد روزگار، به ما آسیبی رسد که این فرصت، فایت شود و این غنیمت هزیمت گردد و نیز عمر در منزل رحلت است و هر ساعت که می رود آن را عوض و بدل ممکن نیست، خاصه ساعات وصل که تمر مر الحساب و تسیر سیر الشهاب.
مردی تحفهای مناسب معشوقهاش آماده کرده و به سمت او رفت. وقتی به مقصد رسید و زیبایی او را دید، ساعتی از غم ها و شادی ها با هم حرف زدند. او درخواست کرد که لحظهای خلوت داشته باشند. زن در خانه کودکی دو ساله داشت که بسیار باهوش و زیرک بود. زن گفت: "لحظهای توقف کن تا غذایی آماده کنم و کودک را مشغول کنم تا به رازهای ما پی نبرد." مرد پاسخ داد: "در حالی که تو مشغول آمادهسازی غذا هستی، زمان میگذرد و نباید اجازه دهیم که از سوی روزگار بدی به ما آسیبی برسد. این فرصت ممکن است از دست برود و همچنین زندگی هر لحظه به سمت پایان میرود و هیچ چیزی نمیتواند جایگزین آن شود، به ویژه لحظات وصالی که مانند حرکت شهابهاست."
ان اللیالی لم تحسن الی احد
الا اساءت الیه بعد احسان
هوش مصنوعی: این شبها برای کسی خوب نگذشتند، جز اینکه بعد از لطف و خوبی، به او آسیب زدند.
باده خواه و بوسه ده، سستی مکن
روزگار از کیسه ما می رود
هوش مصنوعی: نوشیدنی را بخواه و بوسهای بده، درنگ نکن که روزگار به سرعت از ما میگذرد.
پاره ای نان در دست او نه تا بدان مشغول شود. زن گفت: تو از شهامت و کیاست و دوربینی و فراست او خبر نداری و از حجت گویی و بهانه جویی او آگاه نه ای.
یک تکه نان در دست او بگذار تا به خوردن و بازی با آن مشغول شود. زن گفت: تو از شجاعت،زیرکی، دوراندیشی و تیزبینی او آگاه نیستی و نمیدانی که او چقدر در رک گویی و بهانه آوردن تبحر دارد.
ان القدی یوذی العیون قلیله
و لربما جرح البعوض الفیلا
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که مشکلات کوچک و جزئی گاهی میتوانند تأثیرات زیادی بر روی ما بگذارند. حتی زخم کوچکی که یک پشه میزند، میتواند باعث آزار و ناراحتی شود، هرچند که به نظر میرسد که این فقط یک مشکل کوچک است. به طور کلی، این مطلب نشاندهنده اهمیت توجه به جزئیات و اثرات برخی مسائل کوچک است که ممکن است در ابتدا بیاهمیت به نظر برسند، اما در واقع میتوانند تأثیراتی بزرگ داشته باشند.
از خوی بدش چنان همی ترسم
کز وی دل من بر هجر خرسندت
هوش مصنوعی: از رفتار زشت او آنقدر میترسم که نکند دل من با دوریات خوش باشد.
مرد گفت: اگر چنین است تو بهتر دانی. آنچه از قضیت صواب و موجب استصواب لازم آید، تقدیم می کن که «الامهات اعلم بابنائها» تا بر ما خرده نگیرد و غرامتی لازم نکند. زن دیگ بر نهاد و از بهر او گرنج پخت و چون تمام شد، پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. کودک گفت: این اندکست، بیشتر خواهم. قدری دیگر بدو داد. دیگر بار الحاح کرد که این مقدار حقیر است، مرا کفایت نبود و ازو اشباعی حاصل نیاید. پاره ای دیگر بداد. هم بسنده نمی کرد و می خروشید که زیادت می خواهم. چون گرنج تمام شد، گفت: شکر و روغن خواهم. زن شکر و روغن بیاورد. کودک هم بر آن منوال اعادت و مراجعت می نمود تا لشکری از حرص و شره و فضولی کودک ملول شد، گفت: ای بدخوی بی خرد، آخر چند مکاس کنی و زیادت طلبی؟ آنچه تو داری از طعام، سه مرد را تمام بود. کودک جواب داد که بی خرد و بدخوی و بی ادب توئی نه من و اگر تو علم و عقل داری، بدانی که این شغل که تو در پیش گرفته ای و قاعده این کار که تو نهاده ای، بنایی است «علی شفا جرف هار او علی شفا حفره من النار». بدین جهان مستوجب مذمت مردمانی و بدان عالم مستحق عقوبت یزدان و بدین خوی که تو داری و این تخم که تو می کاری، هر ساعت آسمان بر تو می خندد و روزگار بر تو می گرید و زبان زمان با تو می گوید:
هوش مصنوعی: مرد گفت: اگر چنین است، تو بهتر میدانی. هر آنچه که لازم است و به درستی به انجام رسد، ارائه بده که "مادران نسبت به فرزندانشان داناترند" تا بر ما خرده نگیرد و به جبران نیاز نباشد. زن دیگ را روی آتش گذاشت و غذایی برای او پخت. وقتی غذا آماده شد، تکهای از آن را در ظرفی گذاشت و به کودک داد. کودک گفت: این کم است، من بیشتر میخواهم. او کمی دیگر به کودک داد. کودک دوباره اصرار کرد که این مقدار ناچیز است و من نیازم به این اندازه برآورده نمیشود. او دوباره از غذای بیشتری به کودک داد، اما همچنان قانع نمیشد و میخروشید که من زیادتر میخواهم. وقتی که غذا تمام شد، کودک گفت: حالا شکر و روغن میخواهم. زن شکر و روغن آورد. کودک همچنان به درخواستهای خود ادامه میداد و روز به روز بیشتر از او میطلبید تا اینکه کودکی از حرص و زیادهخواهی خسته شد و گفت: ای بدخلق و نادان، آخر تا کی میخواهی تقاضا کنی و بیشتر بخواهی؟ آنچه که تو داری برای سه مرد کافی است. کودک در پاسخ گفت: نادان و بدخوی تویی نه من و اگر علم و عقل داری، باید بدانی که این کار که تو میکنی و قاعدهای که گذاشتهای، بر لبه پرتگاه است. به خاطر این رفتار و تخمهایی که میکاری، هر لحظه آسمان بر تو میخندد و روزگار بر تو میگرید.
یا خادم الجسم کم تسعی بخدمته
اتطلب الربح فیما فیه خسران
هوش مصنوعی: ای خدمتگزار بدن، تو چقدر برای خدمت به آن تلاش میکنی؟ آیا به دنبال سودی هستی در حالی که در نهایت زیان میبینی؟
عمر در جهل و غفلت می گذاری و روزگار در حماقت و ضلالت به سر می بری و هر چه زودتر ریع و نزل این کشت برداری و بدانی که:
هوش مصنوعی: زندگیات را در نادانی و غفلت سپری میکنی و زمانت را در احمقانهترین رفتارها و گمراهیها میگذرانید. هر چه زودتر باید از این وضعیت خروج کنی و درک کنی که:
سوف تری اذا انجلی الغبار
افرس تحتک ام جمار
هوش مصنوعی: زمانی که غبار برطرف شود، مشخص میشود که آیا اسب تو قوی و ماهر است یا فقط ظاهری زیبا دارد.
باز من اگر در گرنج خواستن الحاح کردم، گرنج زیادت یافتم و شکر و روغن بیشتر گرفتم و از گریستن، رطوبات زجاجی و ملحی به حکم قوت غریزی منحل و مضمحل شد. دماغ صافی و چشم روشن گشت و تا درین بودم، گرنج بیاسود و شکر و روغن بر وی کردم تا معتدل مزاج شد و سریع الهضم گشت و اجزای شکم به حکم لطافت اجزای غذا لطیف گردانیدم تا حواس را صافی و دماغ را قوی کند. نتایج بدخویی من این بود، باز نتایج و ثمرات اندیشه تو ضعف حاسه بصر است و نقصان جوهر دماغ و استیلای برودت و یبوست و تلاشی قوت و فتور اجزا و سستی اعصاب و اعضا و کوتاهی عمر و مذمت مردمان درین جهان و عقوبت و سخط یزدان در آن جهان و ذخیره عواقب وخیم و عذاب الیم. اکنون بدخوی و نادان تویی یا من؟ مرد لشکری حاذق و زیرک بود، چون این مقالات معقول و دلالات مشروع بشنید، عجب داشت و گفت:
هوش مصنوعی: اگر من دوباره به شدت در پی خواستن گرنج باشم، گرنج بیشتری به دست میآورم و شکر و روغن بیشتری نیز میگیرم. از آنجا که گریه میکردم، رطوبتهای زجاجی و نمکی به دلیل قدرت طبیعیام حل و نابود شد. سپس بینیام صاف و چشمانم روشن شد. در این وضعیت، گرنج آرام گرفت و شکر و روغن را به آن اضافه کردم تا مزاجش متعادل شود و سریعتر هضم گردد. اجزای شکم را به خاطر لطافت اجزای غذا، لطیف کردم تا حواسم را پاک و دماغم را قوی کند. نتایج بدخویی من به این شکل بود. اما پیامدهای تفکر تو، ضعف بینایی، کمبود ماهیت دماغ، سردی و یبوست، کاهش قوت و تلاشی اجزا، سستی اعصاب، کوتاهی عمر، و مذمت دیگران در این دنیا و عذاب الهی در آن دنیا را به همراه دارد. حالا آیا تو بدخو و نادان هستی یا من؟ مردی با تواناییهای نظامی، هنگامی که این صحبتهای منطقی و استدلالهای درست را شنید، شگفتزده شد و گفت:
احلما نری ام زمانا جدیدا
ام الخلق فی شخص حی اعیدا
هوش مصنوعی: در این شعر به این موضوع اشاره شده است که انسانها به طور مداوم در حال تغییر و تحول هستند و هر نسل تازهای از انسانها به دنیا میآید که به نوعی تجدید حیات میکند. به عبارت دیگر، در هر دورهای از تاریخ، نوعی نوآوری و تغییر در ویژگیهای انسانی مشاهده میشود.
و بدانست که حق در جانب کودک راجح است و او در وزر و وبال و خزی و نکال بر خود گشوده است و بدین گناه ملوم و معاقب و مذموم و مخاطب است. بر پای خاست و از کودک عذرها خواست و با خود نذر کرد که بر امثال این گناه دیگر اقدام ننماید و خود را در وبال آجل و نکال عاجل نیفکند و به امثال این حال، رجوع نکند. پس گفت: ای کودک، مرا معذور دار و بدین دلیری که نمودم در گذار، چه من گمان بردم که به خانه دوست و معشوق آمده ام و ندانستم که به خانه بقراط و سقراط حکیم رفته ام تا چندین عواید و فواید اقتباس نمایم و چندین منافع و مناجح استفادت کنم و زن را گفت: ترا بدین کودک حکیم طبع بخشیدم و از خانه بیرون رفت و سر خویش گرفت. شاه فرمود که داستان کودک پنج ساله چگونه است؟ بگوی
هوش مصنوعی: او متوجه شد که حق با کودک است و تمامی بار مسئولیت و عواقب اعمال به دوش اوست. به همین دلیل، احساس حقارت و سرزنش کرد و تصمیم گرفت که دیگر بار چنین اشتباهی مرتکب نشود و خود را در خطر نیاورد. سپس از کودک طلب عذر کرد و با خود عهد کرد که دیگر به چنین گناهانی نزدیک نشود. او به کودک گفت: "م مرا ببخش و به خاطر جسارتی که انجام دادم، از من بگذر؛ زیرا من فکر میکردم به خانه دوستم آمدهام و نمیدانستم که به خانه حکیمان بزرگی آمدهام تا از آنها علم و دانش کسب کنم." سپس به زن گفت: "این کودک را حکمت و طبع نیکو دادهام" و از آنجا خارج شد. شاه پرسید که داستان کودک پنج ساله چه بود.