گنجور

بخش ۴۵ - داستان کودک و رسن و چاه

شاهزاده گفت: در شهور دابر و سنین غابر، زنی بوده است که متابعت شهوات شیطانی کردی و موافقت لذات جوانی نمودی و بر اسباب معاشرت، حرصی غالب و شرهی طالب و نهمتی راغب داشت و اوقات و ساعات بر تحصیل لذات و ادراک نهمات مقصور کرده بود و این معنی ورد خود ساخته:

بردار پیاله و سبوی ای دلجوی
فارغ بنشین تو بر لب سبزه و جوی
بس شخص عزیز را که دهر ای مه روی
صدبار پیاله کرد و صد بار سبوی

روزی سبوی آب و رسن برگرفت و به طلب آب بر سرچاه رفت و کودکی طفل در بر داشت. چون به سر چاه رسید، معشوق را دید بر لب چاه ایستاده و چشم انتظار گشاده و با خود می گفت:

انتظارم مده که آتش و آب
نکند آنچه انتظار کند

حاصل الحال بعد طول المقال آن بود که چون نظر زن بر محبوب و مطلوب افتاد، حالت بر وی چنان متبدل شد که روز روشن پیش چشم او چون شب تیره نمود. مرکب شهوت، عنان صبر و وقار از دست او بستد و او عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت و مبارزت نمودن گرفت.

ای عشق چه چیزی و کجا خیزی تو؟
کز آب روان گرد برانگیزی تو

چون زمانی برآمد و خاطرش به خانه التفاتی داشت، خواست که رسن در گردن سبوی بندد، بخار شهوت، حجاب غفلت پیش چشم او چنان بداشته بود که سبوی را از کودک فرق نکرد و از غایت شره و نهایت شبق، رسن در گردن کودک بست و به چاه فرو گذاشت. هر چند کودک فریاد می کرد البته سود نداشت و فایده نکرد که در خواب غفلت، خیال محال می دید و از پیمانه عطلت، خرمن شهوت می پیمود و با خود این معنی می گفت:

یا عاذل العاشقین دع فئه
اضلها الله کیف ترشدها
لیس یحیک الملام فی همم
اقربها منک عنک ابعدها

تا مردی برسید و کودک را بر آن صفت بدید، رسن بگرفت و از چاه برآورد. حال بنده همین بود که در ساحت صبوت به میدان مسابقت بر مرکب نهمت به چوگان غفلت، گوی شهوت ربوده بود و عنان عقل و خرد به شیطان موسوس هوا داده و در هاویه هوا، زمام کام به دست غول غفلت سپرده و متابعت لعب و لهو بر خود لازم شمرده و چون موسم صبوت گذشت و هنگام عقل و تجربت رسید، از اخلاق جاهلانه اعراض نمودم و بر کسب علم و تحصیل دانش و ادخار حکمت، اقبال کردم و بدانستم که عالم جهل ظلمانیست و عالم علم نورانی و علم در وی چون آب حیات و جمله موجودات چون سنگ و سفال و خزف و صدف اند و لعل و گوهر در وی حکمت و دانش است. تا خردمندان در ظلام ضلال، آب حیات حکمت طلب کنند و از خزف و صدف و حجر و مدر او زر و گوهر حکمت و علم بیرون آرند و بدان استکمال نفس یابند.

العلم فیه جلاله و مهابه
و العلم انفع من کنوز الجوهر
تفنی الکنوز علی الزمان و عصره
و العلم یبقی باقیات الادهر

و چون همت و عقیدت با صحت عزیمت مقارن افتاد، روی به تهذیب اخلاق آوردم و از متابعت شهوات مجانبت نمودم و همت و نهمت بر تحصیل علم و حکمت مقصور گردانیدم و با خود گفتم:

رضینا قسمه الجبار فنیا
لنا علم و للاعداء مال
فان المال یفنی عنقریب
و ان العلم باق لایزال

شاه از وی پرسید: ای قره باصره سیادت و ای ثمره شجره سعادت، هیچ کس ا خود داناتر دیده ای و مهذب اقوال و افعال تر شنیده ای؟ گفت: بلی، سه کس از من در وجوه تجارب زیادت بوده اند و در شهامت و کیاست بر من راجح آمده: یکی طفلی دو ساله، دوم کودکی پنج ساله، سوم پیری نابینا. شاه پرسید: چگونه است داستان کودک دوساله؟ بازگوی.

بخش ۴۴ - داستان کدخدای با مهمان و کنیزک: گفت: جاوید باد ذات بزرگوار ملک در همیشگی تایید نصرت و تمکین قدرت. آورده اند که در قرون ماضیه و امم سالفه، مردی بود دهقان و متدین. روزی خواست که جماعتی را ضیافت سازد، چنانکه لایق دوستان موافق و رفیقان صادق باشد و در آن هر تکلف و تانق که رسم بود، بجای آرد. پس کنیزک را به طلب شیر به بازار فرستاد. کنیزک زر بداد و شیر بخرید و دعا و انائی که شیر در وی بود، سرگشاده بر سر نهاد و روی به خانه آورد. تقدیر ایزدی چنان اقتضا کرد که لکلکی ماری در دهان گرفته، در فضای هوا بر بالای انا بگذشت و از دهان افعی، قطره ای چند زهر هلاهل در شیر افتاد و هیچ کس بر آن اطلاع و وقوف نیافت. کنیزک شیر به مطبخ آورد و از آن گرنج پختند. چون انواع اطعمه و اصناف اغذیه پیش مهمانان بردند و از هر یک تناول کردند و نوبت به گرنج رسید، هر که یک لقمه به کار برد، بر جای سرد شد. اکنون درین کار، جنایت کرا بود و مستحق تعنیف و تکلیف که باشد؟بخش ۴۶ - داستان کودک دوساله: شاهزاده گفت: در روزگار ماضی، مردی لشکری بر زنی شهری عاشق بود و در مودت و محبت او بیان و برهان می نمود. روزی معشوق نزد او پیغام فرستاد:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاهزاده گفت: در شهور دابر و سنین غابر، زنی بوده است که متابعت شهوات شیطانی کردی و موافقت لذات جوانی نمودی و بر اسباب معاشرت، حرصی غالب و شرهی طالب و نهمتی راغب داشت و اوقات و ساعات بر تحصیل لذات و ادراک نهمات مقصور کرده بود و این معنی ورد خود ساخته:
هوش مصنوعی: شاهزاده بیان کرد: در زمان‌های قدیم، زنی وجود داشت که به دنبال خواسته‌های شیطانی و لذت‌های جوانی خود بود. او به معاشرت و ارتباطات، بسیار علاقه‌مند و حریص بود و تمام وقت و انرژی‌اش را صرف به دست آوردن لذت‌ها و تجربه کردن خوشی‌ها می‌کرد.
بردار پیاله و سبوی ای دلجوی
فارغ بنشین تو بر لب سبزه و جوی
هوش مصنوعی: ای دل خوش، پیاله و سبو را بردار و بی‌خیال، در کنار سبزه و جوی بنشین.
بس شخص عزیز را که دهر ای مه روی
صدبار پیاله کرد و صد بار سبوی
هوش مصنوعی: بسیاری از عزیزان هستند که در این دنیا، ای ماه‌روی من، بارها با دلخوشی و امید از من پذیرایی کردند و بارها هم از من دور شدند.
روزی سبوی آب و رسن برگرفت و به طلب آب بر سرچاه رفت و کودکی طفل در بر داشت. چون به سر چاه رسید، معشوق را دید بر لب چاه ایستاده و چشم انتظار گشاده و با خود می گفت:
هوش مصنوعی: روزی یک سفال آب و یک ریسمان برداشت و به سمت چاه آب رفت و در آغوشش کودکی داشت. وقتی به سر چاه رسید، معشوق خود را دید که بر لب چاه ایستاده و با چشمانی منتظر به او نگاه می‌کند و در دل خود می‌گوید:
انتظارم مده که آتش و آب
نکند آنچه انتظار کند
هوش مصنوعی: از من انتظار نداشته باش که آتش و آب انجام دهند، زیرا آنچه انتظار می‌رود، ممکن نیست.
حاصل الحال بعد طول المقال آن بود که چون نظر زن بر محبوب و مطلوب افتاد، حالت بر وی چنان متبدل شد که روز روشن پیش چشم او چون شب تیره نمود. مرکب شهوت، عنان صبر و وقار از دست او بستد و او عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت و مبارزت نمودن گرفت.
هوش مصنوعی: در نتیجه طولانی بودن سخن، هنگامی که زن به محبوب و خواسته‌اش نگاه کرد، حالت او به گونه‌ای تغییر کرد که روز روشن برایش مانند شب تاریک به نظر رسید. شهوات او به قدری او را تحت تاثیر قرار داد که کنترل صبر و آرامش را از دست داده و با روحیه‌ای سبک‌سر شروع به بی‌خود جولان دادن و مبارزه کردن کرد.
ای عشق چه چیزی و کجا خیزی تو؟
کز آب روان گرد برانگیزی تو
هوش مصنوعی: ای عشق، تو چه هستی و در کجا در حرکت هستی که از آب زلال جاری، تلاطم و تپش به وجود می‌آوری؟
چون زمانی برآمد و خاطرش به خانه التفاتی داشت، خواست که رسن در گردن سبوی بندد، بخار شهوت، حجاب غفلت پیش چشم او چنان بداشته بود که سبوی را از کودک فرق نکرد و از غایت شره و نهایت شبق، رسن در گردن کودک بست و به چاه فرو گذاشت. هر چند کودک فریاد می کرد البته سود نداشت و فایده نکرد که در خواب غفلت، خیال محال می دید و از پیمانه عطلت، خرمن شهوت می پیمود و با خود این معنی می گفت:
هوش مصنوعی: وقتی زمانی فرارسید که او به خانه‌اش فکر می‌کرد، تصمیم گرفت که بند را به گردن سبو بیندازد. اما بخار شهوت و حجاب غفلت چنان بر چشمش سایه افکنده بود که سبو را از کودک تشخیص نمی‌داد. او به شدت تحت تأثیر شهوت قرار داشت و بند را به گردن کودک بست و او را به چاه انداخت. هرچند کودک به شدت فریاد می‌زد، اما فایده‌ای نداشت. او در خواب غفلت، خیال ناممکن می‌دید و از پیمانه‌ی بی‌تحرکی، به غرق شدن در شهوت ادامه می‌داد و با خود این فکر را می‌کرد.
یا عاذل العاشقین دع فئه
اضلها الله کیف ترشدها
هوش مصنوعی: ای عیب‌جوی عاشقان، بگذار آن گروهی که خداوند آنها را به گمراهی سپرده، چگونه راهنمایی شوند؟
لیس یحیک الملام فی همم
اقربها منک عنک ابعدها
هوش مصنوعی: ملامت و سرزنش تو را در پی تلاش‌هایت نمی‌زنند، چون نزدیک‌ترین اهداف به تو هستند و دورترین آن‌ها از تو فاصله دارند.
تا مردی برسید و کودک را بر آن صفت بدید، رسن بگرفت و از چاه برآورد. حال بنده همین بود که در ساحت صبوت به میدان مسابقت بر مرکب نهمت به چوگان غفلت، گوی شهوت ربوده بود و عنان عقل و خرد به شیطان موسوس هوا داده و در هاویه هوا، زمام کام به دست غول غفلت سپرده و متابعت لعب و لهو بر خود لازم شمرده و چون موسم صبوت گذشت و هنگام عقل و تجربت رسید، از اخلاق جاهلانه اعراض نمودم و بر کسب علم و تحصیل دانش و ادخار حکمت، اقبال کردم و بدانستم که عالم جهل ظلمانیست و عالم علم نورانی و علم در وی چون آب حیات و جمله موجودات چون سنگ و سفال و خزف و صدف اند و لعل و گوهر در وی حکمت و دانش است. تا خردمندان در ظلام ضلال، آب حیات حکمت طلب کنند و از خزف و صدف و حجر و مدر او زر و گوهر حکمت و علم بیرون آرند و بدان استکمال نفس یابند.
هوش مصنوعی: یک مرد رسید و کودک را از چاه بیرون آورد. من نیز در آن زمان، با بی‌توجهی به تمایلات نفسانی، افسار عقل و خرد را به دست وسوسه‌های شیطانی سپرده بودم و در دنیای هوا و هوس، به خود بازی و سرگرمی تحمیل می‌کردم. اما وقتی زمان بلوغ و تجربت فرارسید، از رفتارهای جاهلانه‌ام دست کشیدم و به کسب علم و دانش و درک حکمت روی آوردم. فهمیدم که دنیای جهل تاریک و دنیای علم روشن است؛ علم مانند آب حیات است و همه موجودات دیگر مانند خاک و سفال و صدف هستند و در دل علم، حکمت و دانش همچون گوهر و الماس وجود دارد. بدین ترتیب، خردمندان در تاریکی ضلالت به دنبال آب حیات حکمت می‌گردند و از مواد بی‌ارزش، زر و گوهر علم و حکمت استخراج می‌کنند و به این ترتیب نفس خود را کامل می‌سازند.
العلم فیه جلاله و مهابه
و العلم انفع من کنوز الجوهر
هوش مصنوعی: علم دارای عظمت و احترام است و دانش از گنجینه‌های باارزش بیشتر سودمند است.
تفنی الکنوز علی الزمان و عصره
و العلم یبقی باقیات الادهر
هوش مصنوعی: گنج‌ها با گذر زمان و دوره‌ها از بین می‌روند، اما علم باقی می‌ماند و در طول زمان پایدار است.
و چون همت و عقیدت با صحت عزیمت مقارن افتاد، روی به تهذیب اخلاق آوردم و از متابعت شهوات مجانبت نمودم و همت و نهمت بر تحصیل علم و حکمت مقصور گردانیدم و با خود گفتم:
هوش مصنوعی: وقتی اراده و باورم با عزم راسخ همزمان شد، تصمیم گرفتم که اخلاق خود را اصلاح کنم و از پیروی از خواسته‌های نفسانی خودداری کنم. سپس همت و تلاش خود را تنها بر یادگیری علم و حکمت تمرکز دادم و با خودم گفتم:
رضینا قسمه الجبار فنیا
لنا علم و للاعداء مال
هوش مصنوعی: ما به تقدیر پروردگار راضی هستیم، بنابراین دانش برای ما و ثروت برای دشمنان فراهم شده است.
فان المال یفنی عنقریب
و ان العلم باق لایزال
هوش مصنوعی: پول و ثروت به زودی نابود می‌شوند، اما دانش و علم همیشه باقی خواهند ماند.
شاه از وی پرسید: ای قره باصره سیادت و ای ثمره شجره سعادت، هیچ کس ا خود داناتر دیده ای و مهذب اقوال و افعال تر شنیده ای؟ گفت: بلی، سه کس از من در وجوه تجارب زیادت بوده اند و در شهامت و کیاست بر من راجح آمده: یکی طفلی دو ساله، دوم کودکی پنج ساله، سوم پیری نابینا. شاه پرسید: چگونه است داستان کودک دوساله؟ بازگوی.
هوش مصنوعی: پادشاه از او پرسید: ای بزرگوار و ای میوه درخت سعادت، آیا هیچ‌کس را داناتر و با تربیت‌تر از خود دیده‌ای؟ او پاسخ داد: بله، سه نفر از من در تجربه و بی‌امان بودن از ترس برترند: یکی کودک دوساله، دیگری کودک پنج‌ساله و سومی پیر نابینا. پادشاه پرسید: داستان کودک دوساله چیست؟ برایم بگو.