گنجور

بخش ۳۶ - داستان پری و زاهد و زن

دستور گفت: بقای عمر شاه همواره به کام نیکخواهان باد. چنین آورده اند که در ناحیت کشمیر زاهدی بود. روزها به عبادت گذاشتی و شبها به طاعت زنده داشتی. در زی تدین و صلاح زیستی و در لباس تصون و عفاف رفتی و یکی از مشاهیر پریان و جماعت جنیان با او به مخالطت، مصاحبت و به مجالست، موافقت و به اعتقاد، اتحادی داشت و روزگار به موانست مشاهده عزیز او می گذاشت. هر گاه که زاهد را داهیه ای و نازله ای حادث شدب و واقعه ای و عارضه ای نازل گشتی، جنی به امکان قدرت و قصارای طاقت او را در آن معونت و مظاهرت نمودی و عنایت و شفقت واجب دیدی. در جمله الامر، زاهد به اختلاف و اختلاط او قوت و استظهاری تمام داشت و به مکان او مکنت و اعتدادی وافر. روزی زاهد در متکای طاعت و ماوا جای عبادت خود از طاعت پرداخته بود و پشت به محراب نهاده که جنی در آمد و در پیش زاهد به زانوی حرمت بنشست و گفت: ای دوست مشفق و ای رفیق موافق، مرا مهمی حادث شده است و سفری شاق به جانب عراق پیش آمده، نتوان دانست که احوال بر چه جمله بود و مدت مقام چند باشد، به وداع آمده ام و از تو اجازت می خواهم و سه نام از نامهای بزرگ ایزد – عز اسمه- که زبده اسما و مقدمه اجابت دعاست و مقلاد خیرات و مفتاح ابواب جنات، تحفه آورده ام که اگر مهمی پیش آید یا معظلی روی نماید، بدین نامها دفع و رفع آن کنی و گفت:

رفتم که مباد تو بی تو خوش یک نفسم
وز گردش روزگار این داغ بسم
گر مرگ نخیزد و نباید ز پسم
آخر روزی به خدمتت باز رسم

زاهد بر مفارقت او تاسف ها نمود و گفت: آری عادت روزگار غدار و طبیعت ایام مکار همین است. دوستان مخلص را از هم جدا کند و یاران مشفق را در مهامه اشتیاق، تجرع درد فراق چشاند.

کذاک اللیالی و احداثها
یجددن للمرء حالا فحالا

ولکن بنای عقیدت دوستان خالص بر عقاید ضمایر و قواعد سرایر باشد نه بر شواهد ظواهر و اگر چند مسافت میان ایشان بعد الخافقین باشد، صحایف ضمایر از جراید سرایر یکدیگر به نور صفوت عقل و قرب مودت و اتحاد ارواح بر خوانند و مکنونات درج ضمیر و مضنونات درج خاطر یکدیگر ببینند و بدانند و بگویند:

روحه روحی و روحی روحه
من رای روحین عاشا فی بدن
اوهام مصافیان چو گردد صافی
بینند به دل هر آنچه بینند به چشم

پس آن سه نام بزرگ یاد گرفت و جنی را وداع کرد. زاهد آن روز از غره صباح تا طره رواح، اشک حسرت می بارید و بر بستر تاسف و ندامت می غلتید و با خود می گفت:

در جهان چیست کز جهان بترست
جز غم من که هر زمان بترست
دست بازی اخترانم کشت
پای بازی آسمان بترست
زان ستمها که دهر با من کرد
فرقت یار مهربان بترست

زن چون دلتنگی و شکستگی او بدید، با او در آن باب بر سبیل موافقت، مشارکت و مساهمت نمود و شرایط مصاحبت و مظاهرت لازم داشت و از مرد به لطفی تمام سوال کرد و گفت: سبب چیست که در اضطراب و التهابی و آثار ضجرت و حسرت بر جنین تو مبین است؟ گفت:

و کانت بالعراق لنا لیال
سرقنا هن من ریب الزمان
جعلنا هن تاریخ اللیالی
و عنوان التذکر و الامانی
گرد آمده بودیم چو پروین یکچند
ایمن شده از فراق وز بیم گزند
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعشمان بپراکند

دوستی که به مکان او اعتمادها داشتم از جماعت جنیان و رفیقی که به محبت و اخلاص او مستظهر بودم از طوایف پریان، زندگانی به موانست او می گذاشتم و ایام مواصلت او از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب می داشتم، امروز به سفری دور دست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت و سه نام از نامهای بزرگ خدای تعالی به من آموخت که در عوایق ایام و علایق احداث بدان اعتضاد و اعتداد توانم گرفت. اکنون بگوی که ما را به کدام مهم احتیاج زیادت تواند بود، تا این سه نام که ذخیره عمر ماست بدان مراد صرف کنیم و از حضرت عزت، اجابت دعوت التماس نمائیم و حوایج و مصالح به سرادق جلال ذوالجلال عرضه داریم تا ما را در مستقبل ایام، ادخار و استظهاری حاصل آید و در باقی عمر، سبب راحت و رفاهت ما باشد که این موهبت از خداوند ما را گنج قارونی و شایگانی است. زن گفت: ای مرد حاجت زنان و همت و نهمت ایشان به هیچ چیز مایلتر و راجحتر نباشد که آلت مباشرت مردان، زیادت بود و خاطر و دل ایشان از آن نوع آمن و ساکن و مرفه و فارغ باشد و چشم ایشان به شهوت، نگران غیری نبود و ضمیر ایشان مایل و مرید دیگری نباشد. صواب آنست که دعا کنی و یک نام را شفیع آری تا خدای تعالی آلت وقاع و اهبت دفاع ترا بیشتر گرداند. زاهد چون همه ابلهان این عشوه ها بخرید و چون همه نادانان این دم بخورد. در وقت بر پای خاست و طهارتی بکرد و دو رکعت نماز بگزارد و قصه راز به حضرت بی نیاز برداشت و دست تضرع برگرفت و به ابتهال و تذلل گفت: «اللهم اجب دعوتی انک مجیب الدعوات واقض حاجتی انک قاضی الحاجات». سر دل و راز من بنده می دانی، به حرمت این نام بزرگ تو که حاجت من به اجابت مقرون گردانی. هنوز این مناجات تمام نشده بود که مخایل اجابت و علامت قبول ظاهر شد، از هر جزوی از اجزای او آلتی دیگر پدید آمد. زاهد چون خود را بر آن صفت دید، بترسید، روی به سوی زن آورد و گفت: ای نفرین و لعنت بر تو و بر حاجت تو باد که مرا معیوب و مسخ گردانیدی و زیرکان راست گفته اند که هر که به مشورت و تدبیر جاهلان کار کند، هرگز روی مطلوب نبیند و چشم او بر جمال مقصود نیفتد.

من از تو گر سخن خوردم عجب نیست
نخست آدم سخن خورده ست از ابلیس

این چه رای بود که نهادی و این چه آرزو بود که خواستی؟ زن گفت: ای مرد غم مخور و دل از جای مبر که هنوز دو نام بزرگ که قاید و اعظم اسماست با ماست. دیگر بار حاجت خواه تا خدای تعالی جمله را باز برد و به صورت خویش باز آورد. زاهد دیگر بار دست برداشت و بزبان تضرع و تخشع گفت: اللهم یا مجیب دعوه المضطرین. بار خدایا، این که دادی باز بر و مرا بدین دلیری معفو و مغفور گردان. این سخن تمام نگفته بود و این قصه غصه شرح نداده که هر چه بر اعضای او آلت مردی بود با آلت اصلی جمله منعدم و ناپدید گشت و زاهد چون مجبوب و مسلول بماند بی هیچ آلت روی به سوی زن آورد که ای ناپاک بیباک، مرا در هلاک افکندی به موجب ارادت تو یکبار چنان مسخ گشتم و هم به مقتضای اشارت و دلالت تو بی آلت مردی بماندم و عضوی که واسطه توالد و جزوی که وسیلت تناسل بود از من برفت، عیب این از کیست و تدبیر این چیست؟ زن گفت: ای مرد یک نام بزرگ دیگر می دانی، بگوی و نیاز عرضه کن تا همان آلت اول به تو باز دهد. زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آورد تا خدای تعالی آلت اول بدو باز داد و به صورت اصلی باز برد. زاهد را هر سه نام بزرگ از دست برفت و به هیچ حاجت و آرزو نرسید. گفت: سزای آن که به استصواب رای و استعلام زنان رود و به استشارت و استخارت ایشان کار کند، همین است.

از آن کرده بی شک پشیمان شوی
که در وی به گفتار نادان شوی
چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی

و سه نام بزرگ که به برکات آن مرا سه کار معظم و سه مهم خطیر به کفایت رسیدی و تا دامن عمرم سر از گریبان فراغت برآوردمی از دست رفت و چشم من روی هیچ آرزو ندید و هیچ داهیه بدان مدفوع نشد که در ایام مستقبل ذخیره تواند بود و در اوقات محنت از وی راحتی توان گرفت.

لوکان هذا العلم یدرک بالمنی
ما کان یبقی فی البریه جاهل

این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه داند که تدبیرهای زنان بی فایده و مشورتهای ایشان بی منفعت بود و اکاذیب اقوال و اباطیل افعال ایشان بی ضرر و زیان نباشد و هر که قدم در بادیه هوای ایشان نهد، هرگز به کعبه نجاح نرسد و جمال فلاح نبیند و چهره مطلوب در آینه نجح مشاهده نکند. و شاه داند که نصایح بنده از سر اخلاص و اختصاص می رود و مواعظ او از کمال صفوت عقیدت روی می نماید، چه بر بندگان مخلص، تقریر نصیحت از لوازم شریعت و مروت است تا پادشاه فرزندی را که در صدف لطف و شرف قصر شرف شاه است، به دست نهنگ تلف ندهد و خود را در چنگ عقاب اسف ننهد.

دع حبهن فان الحب اشراک
وانهن لقلب الصب اشراک
اذا تاملت ما فیهن من خلق
فلیس یجمعها حدس و ادراک

و زنان را خدیعت و حیلت بسیار است که احصا به استقصای آن نرسد و ذرات ریگ بیابان شمردن آسانتر از آنکه مکر ایشان.

بر زنان دل منه از آنکه زنان
مرد را کوزه فقع سازند
تا بود پر زنند بوسه بر او
چون تهی شد ز دست بندازند

و اگر اجازت باشم از مکر زنان داستانی بگویم. شاه فرمود: بگوی.

بخش ۳۵ - آمدن دستور ششم به حضرت شاه: وزیر صاحب تدبیر شاه نشان که صایب رای و مصلحت دان بود، پیش شاه رفت و بعد از اقامت مراسم تحیت و تقریر لوازم خدمت گفت: از رای منیر کشور گیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است و با فراست ایاس، کیاست عمرو عاص و با دهای نعمان، ذهن لقامان مجتمع و فراهم دارد و حل کننده مشکلات حوادث و گشاینده معضلات نوایب است، عجب دارم که در حادثه ای بدین روشنی و واقعه ای بدین سهلی به غلط می افتد و اباطیل اقوال ناقص عقلی، آفتاب رای جهان آرای او را حجاب تواند کرد تا بر سیاستی بدین عظیمی، بی وضوح دلیل و ظهور یقین، تعجیل فرماید و بر اقتحام واقعه ای بدین شگرفی اقدام روا دارد و فرزندی را که از وی بدل و عوض ممکن نگردد در مقیاس عقل و معیار خرد در موازنه کسی دارد که همه عالم را از او بدل و عوض ممکن است و ارزیز مغشوش را بر زر خالص رجحان نهد، از کمال عقل و امعان نظر پادشاه دور است و به فترت رویت و عطلت فکرت نزدیک و اگر این مهم وخیم و حادثه جسیم به نفاذ رسد و بر اسماع سلاطین روزگار گذرد، رای او را به رکاکت و سخافت منسوب کنند و از جوانب و اطراف عالم، مزاحمان و مفسدان سر بر آرند و با یکدیگر موافقت و مطابقت کنند و در ملک و دولت، چشم طمع باز کنند و دست تعرض دراز گردانند و به تقویض ابنیه عالیه دولت و اهدام و اعدام قواعد ملک و ملت کوشند آنگاه توجع و تفجع و تحسر و تاسف موثر و مثمر و مفید و مستفید نباشد و به پادشاه آن رسد که بدان زاهد نادان و عابد ابله رسید از استخارت و استشارت زن. شاه پرسید که چگونه بود؟بخش ۳۷ - داستان گنده‌پیر و مرد جوان با زن بزاز: دستور صایب‌رای ثاقب‌تدبیر که با بخت جوان و رای پیر بود، گفت: چنین آورده‌اند خداوندان تاریخ که به ایام قدیم در شهر زاول، جوانی بود چون نگارستانی. ازین جعد‌مویی‌، سمن‌بویی‌، ماه‌رویی‌، مشتری‌عذاری‌، گل‌رخساری که چهره او زلف و خال عروس کمال و قد او سرو باغ حسن و جمال بود.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور گفت: بقای عمر شاه همواره به کام نیکخواهان باد. چنین آورده اند که در ناحیت کشمیر زاهدی بود. روزها به عبادت گذاشتی و شبها به طاعت زنده داشتی. در زی تدین و صلاح زیستی و در لباس تصون و عفاف رفتی و یکی از مشاهیر پریان و جماعت جنیان با او به مخالطت، مصاحبت و به مجالست، موافقت و به اعتقاد، اتحادی داشت و روزگار به موانست مشاهده عزیز او می گذاشت. هر گاه که زاهد را داهیه ای و نازله ای حادث شدب و واقعه ای و عارضه ای نازل گشتی، جنی به امکان قدرت و قصارای طاقت او را در آن معونت و مظاهرت نمودی و عنایت و شفقت واجب دیدی. در جمله الامر، زاهد به اختلاف و اختلاط او قوت و استظهاری تمام داشت و به مکان او مکنت و اعتدادی وافر. روزی زاهد در متکای طاعت و ماوا جای عبادت خود از طاعت پرداخته بود و پشت به محراب نهاده که جنی در آمد و در پیش زاهد به زانوی حرمت بنشست و گفت: ای دوست مشفق و ای رفیق موافق، مرا مهمی حادث شده است و سفری شاق به جانب عراق پیش آمده، نتوان دانست که احوال بر چه جمله بود و مدت مقام چند باشد، به وداع آمده ام و از تو اجازت می خواهم و سه نام از نامهای بزرگ ایزد – عز اسمه- که زبده اسما و مقدمه اجابت دعاست و مقلاد خیرات و مفتاح ابواب جنات، تحفه آورده ام که اگر مهمی پیش آید یا معظلی روی نماید، بدین نامها دفع و رفع آن کنی و گفت:
هوش مصنوعی: در مورد عمر شاه، گفته شده که همیشه به خیر و نیکی پایدار باشد. همچنین روایت شده که در منطقه کشمیر زاهدی بوده است که روزها به عبادت می‌پرداخته و شب‌ها نیز به طاعت و اعمال نیکو مشغول بوده. او در دیانت و نیکویی زندگی می‌کرد و با لباس زهد و عفاف زندگی می‌نمود. این زاهد با یکی از جن‌ها، که از مشاهیر آن گروه بوده، دوستی و همراهی داشته است. هرگاه مشکلی برای زاهد پیش می‌آمد، آن جن به او کمک می‌کرد و او را حمایت می‌نمود. زاهد از این دوستی بهره‌مند بود و در این ارتباط اطمینان و آرامش خاصی احساس می‌کرد. روزی که زاهد در حال عبادت بود، آن جن به دیدن او آمد و گفت: ای دوست عزیز و همراه با وفا، مشکلی برای من پیش آمده و سفر سختی به عراق در پیش دارم و نمی‌دانم اوضاع چطور خواهد شد و چه مدت در آنجا خواهم ماند. به همین دلیل به دیدنت آمده‌ام و اجازه می‌خواهم. سه نام از نام‌های بزرگ خدا را به عنوان هدیه با خود آورده‌ام که دعا و درخواست‌های تو را مورد قبول قرار می‌دهد و در مشکل‌ها به تو یاری می‌رساند.
رفتم که مباد تو بی تو خوش یک نفسم
وز گردش روزگار این داغ بسم
هوش مصنوعی: رفتم تا تو بی‌خبر از من، خوش به حال خودت نباشی، و از چرخش زمان، این زخم دردناک بر من باقی بماند.
گر مرگ نخیزد و نباید ز پسم
آخر روزی به خدمتت باز رسم
هوش مصنوعی: اگر مرگ سراغم نیاید و نباشد، پس در پایان روزی به خدمتت بازخواهیم گشت.
زاهد بر مفارقت او تاسف ها نمود و گفت: آری عادت روزگار غدار و طبیعت ایام مکار همین است. دوستان مخلص را از هم جدا کند و یاران مشفق را در مهامه اشتیاق، تجرع درد فراق چشاند.
هوش مصنوعی: زاهد برای جدایی او ناراحت بود و گفت: بله، این عادت روزگار کینه‌توز و طبیعت مکار ایام همین است. دوستان وفادار را از هم جدا می‌کند و یاران مهربان را در دل اشتیاق، طعم درد جدایی را می‌چشاند.
کذاک اللیالی و احداثها
یجددن للمرء حالا فحالا
هوش مصنوعی: چنین است حال روزگار و روزهای آن که همواره وضعیت انسان را تغییر می‌دهند.
ولکن بنای عقیدت دوستان خالص بر عقاید ضمایر و قواعد سرایر باشد نه بر شواهد ظواهر و اگر چند مسافت میان ایشان بعد الخافقین باشد، صحایف ضمایر از جراید سرایر یکدیگر به نور صفوت عقل و قرب مودت و اتحاد ارواح بر خوانند و مکنونات درج ضمیر و مضنونات درج خاطر یکدیگر ببینند و بدانند و بگویند:
هوش مصنوعی: عقاید واقعی و محکم دوستان راستین باید بر اساس تفکرات و احساسات درونی یکدیگر بنا شود، نه بر اساس ظواهر و چیزهای سطحی. حتی اگر بین آن‌ها فاصله‌ای وجود داشته باشد، با کمک درک عمیق و ارتباط صمیمانه، می‌توانند از درون یکدیگر باخبر شوند و از حالات و افکار پنهانی یکدیگر آگاه شوند و درباره آن‌ها صحبت کنند.
روحه روحی و روحی روحه
من رای روحین عاشا فی بدن
هوش مصنوعی: زیبایی روح تو، روح من است و روح من، وجود تو را زنده می‌کند. عشق به تو در وجودم جاریست.
اوهام مصافیان چو گردد صافی
بینند به دل هر آنچه بینند به چشم
هوش مصنوعی: وقتی ذهن‌ها از خیالات و پندارهای نامناسب پاک و روشن می‌شوند، هر چیزی که با چشم ببینند، در دل نیز احساس خواهد شد.
پس آن سه نام بزرگ یاد گرفت و جنی را وداع کرد. زاهد آن روز از غره صباح تا طره رواح، اشک حسرت می بارید و بر بستر تاسف و ندامت می غلتید و با خود می گفت:
هوش مصنوعی: پس آن سه نام بزرگ را یاد گرفت و از جنی خداحافظی کرد. زاهد در آن روز از صبح زود تا غروب با حسرت اشک می‌ریخت و بر روی بستر افسوس و پشیمانی غلت می‌زد و به خود می‌گفت:
در جهان چیست کز جهان بترست
جز غم من که هر زمان بترست
هوش مصنوعی: در این جهان چه چیزی وجود دارد که از خود جهان ترسناک‌تر باشد؟ جز غم من که همیشه و به طور مداوم می‌ترسد.
دست بازی اخترانم کشت
پای بازی آسمان بترست
هوش مصنوعی: تاثیرات و بازیچه‌های ستاره‌ها در زندگی‌ام را احساس می‌کنم، اما از کشت و تلاش در زیر آسمان بیم دارم.
زان ستمها که دهر با من کرد
فرقت یار مهربان بترست
هوش مصنوعی: بر اثر ظلم‌هایی که زمانه به من روا داشته، از جدایی یار مهربان بیشتر می‌ترسم.
زن چون دلتنگی و شکستگی او بدید، با او در آن باب بر سبیل موافقت، مشارکت و مساهمت نمود و شرایط مصاحبت و مظاهرت لازم داشت و از مرد به لطفی تمام سوال کرد و گفت: سبب چیست که در اضطراب و التهابی و آثار ضجرت و حسرت بر جنین تو مبین است؟ گفت:
هوش مصنوعی: زن وقتی دید که او در حال غم و ناراحتی است، با او همدلی کرد و سعی کرد تا فضایی برای گفتگو و همراهی ایجاد کند. او به نرمی از مرد پرسید که چرا چنین مضطرب و ناراحت به نظر می‌رسد و آثار ناامیدی و حسرت را در او مشاهده می‌کند.
و کانت بالعراق لنا لیال
سرقنا هن من ریب الزمان
هوش مصنوعی: ما در عراق شب‌هایی داشتیم که از نگرانی‌های روزگار دور بودیم و از آن‌ها لذت می‌بردیم.
جعلنا هن تاریخ اللیالی
و عنوان التذکر و الامانی
هوش مصنوعی: ما شب‌ها را به عنوان تاریخ ثبت کردیم و یادآور آرزوها و یادها ساختیم.
گرد آمده بودیم چو پروین یکچند
ایمن شده از فراق وز بیم گزند
هوش مصنوعی: ما به جمع آمده بودیم، مانند ستاره پروین، مدتی از جدایی و نگرانی در امان بودیم.
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعشمان بپراکند
هوش مصنوعی: هرچند که ما نمی‌توانیم در وصال محبوب خوشحال باشیم، اما از آنجا که خداوند مانند گیاهان درخت ما را پراکنده کرده است، باید به ماندن خود در این دنیا رضایت دهیم.
دوستی که به مکان او اعتمادها داشتم از جماعت جنیان و رفیقی که به محبت و اخلاص او مستظهر بودم از طوایف پریان، زندگانی به موانست او می گذاشتم و ایام مواصلت او از نفایس اعلاق و ذخایر مواهب می داشتم، امروز به سفری دور دست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت و سه نام از نامهای بزرگ خدای تعالی به من آموخت که در عوایق ایام و علایق احداث بدان اعتضاد و اعتداد توانم گرفت. اکنون بگوی که ما را به کدام مهم احتیاج زیادت تواند بود، تا این سه نام که ذخیره عمر ماست بدان مراد صرف کنیم و از حضرت عزت، اجابت دعوت التماس نمائیم و حوایج و مصالح به سرادق جلال ذوالجلال عرضه داریم تا ما را در مستقبل ایام، ادخار و استظهاری حاصل آید و در باقی عمر، سبب راحت و رفاهت ما باشد که این موهبت از خداوند ما را گنج قارونی و شایگانی است. زن گفت: ای مرد حاجت زنان و همت و نهمت ایشان به هیچ چیز مایلتر و راجحتر نباشد که آلت مباشرت مردان، زیادت بود و خاطر و دل ایشان از آن نوع آمن و ساکن و مرفه و فارغ باشد و چشم ایشان به شهوت، نگران غیری نبود و ضمیر ایشان مایل و مرید دیگری نباشد. صواب آنست که دعا کنی و یک نام را شفیع آری تا خدای تعالی آلت وقاع و اهبت دفاع ترا بیشتر گرداند. زاهد چون همه ابلهان این عشوه ها بخرید و چون همه نادانان این دم بخورد. در وقت بر پای خاست و طهارتی بکرد و دو رکعت نماز بگزارد و قصه راز به حضرت بی نیاز برداشت و دست تضرع برگرفت و به ابتهال و تذلل گفت: «اللهم اجب دعوتی انک مجیب الدعوات واقض حاجتی انک قاضی الحاجات». سر دل و راز من بنده می دانی، به حرمت این نام بزرگ تو که حاجت من به اجابت مقرون گردانی. هنوز این مناجات تمام نشده بود که مخایل اجابت و علامت قبول ظاهر شد، از هر جزوی از اجزای او آلتی دیگر پدید آمد. زاهد چون خود را بر آن صفت دید، بترسید، روی به سوی زن آورد و گفت: ای نفرین و لعنت بر تو و بر حاجت تو باد که مرا معیوب و مسخ گردانیدی و زیرکان راست گفته اند که هر که به مشورت و تدبیر جاهلان کار کند، هرگز روی مطلوب نبیند و چشم او بر جمال مقصود نیفتد.
هوش مصنوعی: دوستی که به او اعتماد داشتم از میان جنیان و رفیقی که محبت و خیرخواهی‌اش را به خصوص از پریان می‌شناختم، زمان زیادی را با او سپری کردم و از دوستی‌اش بهره‌های فراوانی بردم. اما امروز او به سفری دور رفت و مرا تنها گذاشت و سه نام از نام‌های بزرگ خداوند را به من آموخت که می‌توانم در زمان‌های سخت و نیاز به آن‌ها تکیه کنم. اکنون بگو که ما به چه چیز مهم‌تری نیاز داریم تا این سه نام که ذخیره زندگی ماست، به کار بریم و از خداوند بخواهیم که دعای ما را مستجاب کند و نیازها و مشکلات خود را در محضر جلال او مطرح کنیم تا در آینده، برای ما خیر و برکت به ارمغان آورد و در باقی عمر، برای راحتی ما باشد، که این موهبت از سوی خداوند برای ما با ارزش و گرانبهاست. زن پاسخ داد: ای مرد، نیاز و آرزوی زنان بیش از هر چیز دیگری به داشتن شریک زندگی است تا دل و خاطر آن‌ها آرام و آسوده باشد و چشم‌هایشان به غیر مردان ننگریست. بنابراین، بهتر است دعا کنی و یکی از این نام‌ها را به عنوان شفیع بیاوری تا خداوند به تو کمک بیشتری کند. زاهد که مانند همه نادان‌ها تحت تأثیر این سخنان قرار گرفت، پس از آنکه وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند، با دل و جان به درگاه خداوند دعا کرد و گفت: «خدایا، دعای مرا بپذیر، که تو دعای بندگان را می‌شنوی و نیازم را برآورده کن، که تو حاجات را برآورده می‌سازی». او از خداوند خواست که با حرمت این نام بزرگ، حاجتش را برآورده سازد. هنوز دعا به پایان نرسیده بود که نشانه‌های اجابت دعا ظاهر شد و از هر قسمتی از او علامتی دیگر به وجود آمد. زاهد با دیدن این وضعیت ترسید و به زن گفت: ای لعنت بر تو و خواسته‌ات که مرا به این حال درآوردی و راست گفته‌اند که هر که با نادانان مشورت کند، هرگز به مطلوب نخواهد رسید.
من از تو گر سخن خوردم عجب نیست
نخست آدم سخن خورده ست از ابلیس
هوش مصنوعی: اگر من از تو چیزی بگویم، جای تعجب ندارد؛ زیرا نخستین انسان، آدم، نیز از ابلیس سخن شنید.
این چه رای بود که نهادی و این چه آرزو بود که خواستی؟ زن گفت: ای مرد غم مخور و دل از جای مبر که هنوز دو نام بزرگ که قاید و اعظم اسماست با ماست. دیگر بار حاجت خواه تا خدای تعالی جمله را باز برد و به صورت خویش باز آورد. زاهد دیگر بار دست برداشت و بزبان تضرع و تخشع گفت: اللهم یا مجیب دعوه المضطرین. بار خدایا، این که دادی باز بر و مرا بدین دلیری معفو و مغفور گردان. این سخن تمام نگفته بود و این قصه غصه شرح نداده که هر چه بر اعضای او آلت مردی بود با آلت اصلی جمله منعدم و ناپدید گشت و زاهد چون مجبوب و مسلول بماند بی هیچ آلت روی به سوی زن آورد که ای ناپاک بیباک، مرا در هلاک افکندی به موجب ارادت تو یکبار چنان مسخ گشتم و هم به مقتضای اشارت و دلالت تو بی آلت مردی بماندم و عضوی که واسطه توالد و جزوی که وسیلت تناسل بود از من برفت، عیب این از کیست و تدبیر این چیست؟ زن گفت: ای مرد یک نام بزرگ دیگر می دانی، بگوی و نیاز عرضه کن تا همان آلت اول به تو باز دهد. زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آورد تا خدای تعالی آلت اول بدو باز داد و به صورت اصلی باز برد. زاهد را هر سه نام بزرگ از دست برفت و به هیچ حاجت و آرزو نرسید. گفت: سزای آن که به استصواب رای و استعلام زنان رود و به استشارت و استخارت ایشان کار کند، همین است.
هوش مصنوعی: زن به مرد گفت که نگران نباشد و دلش را نبازد، چون دو نام بزرگ هنوز با آنهاست. مرد دعا کرد تا خداوند همه چیز را به او بازگرداند. موقعی که دعا کرد، معجزه‌ای رخ داد و بدنش از حالتی که داشت به حالت دیگری درآمد. در نتیجه، او بدون اعضای مردانه‌اش مانده بود و به زن گفت که او را به این وضعیت دچار کرده و حالا باید مسئولیت این اتفاق مشخص شود. زن به او گفت که باید نام بزرگی را دیگری بیابد و دوباره دعا کند تا به حالت اولیه‌اش برگردد. مرد دوباره دعا کرد و نام جدیدی آورد، اما در نهایت هیچ یک از خواسته‌هایش برآورده نشد و به این نتیجه رسید که اگر کسی به مشورت زنان اعتماد کند، باید انتظار چنین عواقبی را داشته باشد.
از آن کرده بی شک پشیمان شوی
که در وی به گفتار نادان شوی
هوش مصنوعی: اگر بخوای از چیزی که انجام دادی، به خاطر نادانی در گفتارت، پشیمان بشی، باید بدونی که نتیجه کارت چطور خواهد بود.
چنان دان که نادان ترین کس تویی
اگر پند دانندگان نشنوی
هوش مصنوعی: اگر نصیحت‌های دانایان را نشنوی، بی‌خبر از همه چیز نادان‌ترین فرد هستی.
و سه نام بزرگ که به برکات آن مرا سه کار معظم و سه مهم خطیر به کفایت رسیدی و تا دامن عمرم سر از گریبان فراغت برآوردمی از دست رفت و چشم من روی هیچ آرزو ندید و هیچ داهیه بدان مدفوع نشد که در ایام مستقبل ذخیره تواند بود و در اوقات محنت از وی راحتی توان گرفت.
هوش مصنوعی: سه نام بزرگ به من برکات و نعمت‌هایی عطا کردند که باعث شد سه کار بزرگ و مهم انجام دهم. اما وقتی که از گرفتاری‌های زندگی رهایی یافتم، زمان بسیار زیادی از دست رفت و هیچ آرزویی در ذهنم شکل نگرفت. هیچ چیز برای آینده‌ام باقی نماند که در زمان‌های سخت بتوانم به آن تکیه کنم و راحتی بیابم.
لوکان هذا العلم یدرک بالمنی
ما کان یبقی فی البریه جاهل
هوش مصنوعی: اگر این علم با آرزوها به دست می‌آمد، در زمین هیچ‌کس نادان نمی‌ماند.
این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه داند که تدبیرهای زنان بی فایده و مشورتهای ایشان بی منفعت بود و اکاذیب اقوال و اباطیل افعال ایشان بی ضرر و زیان نباشد و هر که قدم در بادیه هوای ایشان نهد، هرگز به کعبه نجاح نرسد و جمال فلاح نبیند و چهره مطلوب در آینه نجح مشاهده نکند. و شاه داند که نصایح بنده از سر اخلاص و اختصاص می رود و مواعظ او از کمال صفوت عقیدت روی می نماید، چه بر بندگان مخلص، تقریر نصیحت از لوازم شریعت و مروت است تا پادشاه فرزندی را که در صدف لطف و شرف قصر شرف شاه است، به دست نهنگ تلف ندهد و خود را در چنگ عقاب اسف ننهد.
هوش مصنوعی: این داستان را بیان کردم تا پادشاه متوجه شود که تدبیرهای زنان نتیجه‌ای ندارد و مشورت‌های آنها سودی نخواهد داشت. همچنین سخنان بی‌اساس و کارهای بی‌فایده آنها می‌تواند مضر باشد. هر کسی که به دنبال خواسته‌های آنها برود، هرگز به موفقیت واقعی نخواهد رسید و جمال کامیابی را نخواهد دید. شاه باید بداند نصایح بنده از روی اخلاص و صداقت بیان می‌شود و مواعظ او ناشی از اعتقادات خالصانه است. نصیحت کردن به بندگان مخلص، بخشی از وظایف دینی و انسانی است تا پادشاه از تلف کردن فرزندش که در آغوش محبت و عظمت اوست، جلوگیری کند و خود را در چنگال خطرات قرار ندهد.
دع حبهن فان الحب اشراک
وانهن لقلب الصب اشراک
هوش مصنوعی: به خاطر عشق‌شان دل را رها کن، چون عشق باعث درگیری و تردید می‌شود و این دل عاشق را به زنجیر می‌کشد.
اذا تاملت ما فیهن من خلق
فلیس یجمعها حدس و ادراک
هوش مصنوعی: اگر به تماشای آنچه در آن‌ها از خلقت وجود دارد بنشینی، هیچ حدس و درکی نمی‌تواند آن‌ها را در خود جمع کند.
و زنان را خدیعت و حیلت بسیار است که احصا به استقصای آن نرسد و ذرات ریگ بیابان شمردن آسانتر از آنکه مکر ایشان.
هوش مصنوعی: زنان قادرند به شیوه‌های مختلفی برای فریب و ترفند استفاده کنند که شمارش آن‌ها ممکن نیست و حتی شمردن دانه‌های شن در بیابان از شناسایی این فریبکاری‌ها آسان‌تر است.
بر زنان دل منه از آنکه زنان
مرد را کوزه فقع سازند
هوش مصنوعی: به زنان دل نبند، زیرا که زنان می‌توانند مردان را به لحاظ روحی و عاطفی آسیب‌پذیر کنند.
تا بود پر زنند بوسه بر او
چون تهی شد ز دست بندازند
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی دارای موقعیت یا ارزش باشد، به او ابراز محبت و احترام می‌کنند، اما وقتی که دیگر آن ارزش را نداشته باشد، به سادگی او را نادیده می‌گیرند و از خاطر می‌برند.
و اگر اجازت باشم از مکر زنان داستانی بگویم. شاه فرمود: بگوی.
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهید، داستانی درباره فریبندگی زنان بگویم. شاه گفت: بگو.