گنجور

بخش ۳۴ - داستان صعلوک و شیر و بوزنه

کنیزک گفت: بقا باد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی. آورده‌اند که در مواضی دهور و سوالف سنین و شهور، جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند و هر کس به مایحتاج وقت خویش مشغول شدند و مالی وافر و تجملی فاخر با آن جماعت همراه بود و در آن رباط، صعلوکی متوطن بود، چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید، طمع دربست که چون عالم به ردای قیری متردی شود، خود را در کاروان افکنَد و دست ظفر به غنیمت رسانَد که چنین فرصتی در مدتی دست ندهد و چنین حالی در حولی روی ننماید و اگر غفلت و تقصیری در راه آید و فرصت فایت شود، بعد از فوات اوقات، ندامت دستگیر نبود و پشیمانی مربح نباشد. چون رویِ زرد و موی‌ِ سپید آفاق را به دوده خضاب کردند و طناب خیام ظلام به اوتاد ثوابت و سیارات در کشیدند و سرا پرده خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فرو گشادند.

کان الجو حب مستزار
یراعی من دجنته رقیبا
کان الجو قاسی ما اقاسی
فصار سواده فیه شحوبا

صعلوک، استعداد راست کرد و با سلاح تمام، گام از در آن رباط بیرون نهاد و آن شبی بود به‌غایت تیره و تاریک.

شبی چون شبَه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد

و قصد آن کرد که در میان کاروان رود و چیزی بیرون آرد پاسبان را دید که گرد کاروان می‌گشت و در تیقظ و تحفظ، شرط حراست و بیداری می‌نمود صعلوک هر چند حیله کرد تا فرجه کند و بر طرفی زند، ممکن نگشت با خود اندیشید که اگر از تک درمانم، مراغه‌ای بکنم، اگر از صامت نصیب نمی‌شود، از ناطق چیزی به دست آرم مصلحت آن بوَد که در طویله چهار پایان روم و ستوری نیکو بگیرم تا رنج من ضایع و سعی من باطل نگردد و به فال فرخنده باز گردم. پس در میان ستوران رفت و آن شب به اتفاق، شیری به عزم شکار بیرون آمده و در پایگاه چهارپایان رفته، از هول و فزغ پاسبان می‌ترسید و منتظر و مترصد می‌بود تا مگر مشغله پاسبان بنشنید و مشعله کاروانیان فرو میرد، ستوری بشکند و جراحت مجاعت را شفا و مرهم سازد که:

الجوع یرضی الاسود بالجیف

صعلوک به احتیاط تمام، گام بر می‌داشت و دست بر پشت ستوران می‌نهاد تا کدام فربه‌تر یابد، برنشیند و از میان بیرون آرد. در اثنای آن جستجوی، دست بر پشت شیر نهاد، به دست او از دیگر ستوران بهتر نمود و فربه‌تر آمد. بر فور پای در پشت شیر آورد و بر وی سوار شد و به تعجیل از میان ستوران بیرون راند و شیر از بیم شمشیر صعلوک روان گشت و صعلوک او را در جر و جوی می‌راند و شیر در نشیب و فراز از خوف جان، سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می‌بود.

حتی اذا نثر التبلج ورده
متدارکا فطفا علی الریحان
روز آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
در شد به چتر ماه سنان‌های آفتاب
ور چند شخص ماه سر اندر سپر کشید

صرصر عواصف سپیده بوزید و شکوفه‌های گلزار شام فرو ریخت. گفتی ید بیضای کلیم از جیب افق برآمد و عصای او حبایل سحره فرعون بیو بارید. مرد نگاه کرد، خود را بر پشت شیر شرزه دید نشسته، با خود گفت: اگر در این صحرا پیاده شوم، شیر قصد من کند و مرا با او امکان مقاومت نباشد. همچنان می‌راند تا به درختی رسید، چنگ در شاخ درخت زد و بر دوید و شیر از رنج او خلاص یافت و گفت:

ان لله بالبریه لطفا
سبق الامهات و الاباء
به هر حال مر بنده را شکر به
که بسیار بد باشد از بد بتر

و شیر از خوف اعادت صعلوک، به تعجیل می‌رفت. در میان راه بوزنه‌ای بر او رسید. چون چشم او بر شیر افتاد، خدمت کرد و شرط عبودیت و بندگی بجای آورد و گفت: ملک را از وقایع و حوادث چیزی ظاهر شده‌است که اثر تغیّر در هیأت و بشره همایون می‌توان دید و علامت تحیر و تفکر در ناصیه میمون می‌توان شناخت و بدین موضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن بر سبیل تفرد و تجرد موجب چیست؟ اگر خدمتی هست که بنده اهلیت مباشرت آن دارد، مثال دهد تا شرایط امتثال نموده آید. شیر گفت: دوش به طلب صید به فلان موضع رفته بودم و در میان ستوران ایستاده تا فرصتی یابم و شکاری بگیرم، دزدی عظیم بی‌باک و صعلوکی به غایت چست و چالاک درآمد و پای در پشت من آورد و مرا در فراز و نشیب و جر و جوی می‌راند و من از بیم کارد و شمشیر او می‌رفتم تا آخر الامر خدای تعالی او را بر من رحیم گردانید و مرا از چنگال او خلاص و مناص ارزانی داشت، بر درختی رفت و به ترک من بگفت. بوزنه گفت: ملک را این تدبیر خطا افتاده است که به چنین محالی تن در داده است. هیچ آفریده‌ای را از حیوانات، قوّت و قدرت آن نبوَد که با ملک این گستاخی اندیشد و در مقابلت با زور بازوی وی مقاومت نماید. اگر مصلحت بیند، باز گردد و درخت به من نماید تا بنده او را پیش ملک آرد تا ملک پاداش دلیری و جرأت و تعدی و سفاهت در باب او تقدیم فرماید. شیر چون این سخن بشنید به دمدمه بوزنه مغرور شد و چون کفتار در جوال گفتار او رفت، بازگشت و با بوزنه روی به درخت آورد. صعلوک چون از دور شیر و بوزنه بدید، دانست که قصد او دارند، در میان درخت کاواکی بود، در کاواک رفت و خاموش بنشست. چندان که بوزنه بر درخت دوید و به سر کاواک بیرون رفت، صعلوک دست از کاواک بیرون کرد و خایه‌های بوزنه استوار بگرفت و به قوّت بیفشارد، چنانکه بوزنه بیهوش از درخت بیفتاد و جان به خزانه مالک دوزخ فرستاد. شیر چون آن دستبرد مشاهده کرد، پای برگرفت و روی به هزیمت نهاد و آن هزیمت، غنیمت شمرد و با خود گفت:

مثل: الفرار فی وقته ظفر

و گفت: هر که به مشورت نادان جاهل و احمق غافل کار کند، هرگز به هیچ مراد نرسد و بر هیچ مقصود و مطلوب، مظفر و منصور و مبتهج و مسرور نگردد و بر مرکب هیچ امانی، صاحب‌عنانی نتواند کرد و از بهر این گفته‌اند که:

مثل: مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشووم

ان الجهول یضر فی اخلاقه
ضرر السعال بمن به استسقاء

این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه همچون شیر از مشاورت بوزنه نادان، متأسف و رنجور نگردد و از ارتکاب این ظلم پشیمان نشود و رجا به فضل ایزد- عز اسمه- واثق است که به دستور او همان رسد که بوزنه رسید و همان بیند که او دید. این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت و گفت:

رفتم چو ندیدم از تو بر خورداری
وز صحبت تو بسی کشیدم خواری
گر بد بودم برستی از صحبت من
ور نیک بدم مرا بسی یادآری

پادشاه از استماع این مقدمات، متوجّع و متألّم شد و با خود گفت: بزرگان گفته‌اند: «الملک عقیم و لا ارحام بین الملوک و بین احد». اگر صفت پادشاه آن بودی که از فرزند و پیوند و اولیا و اقربا به اجترام های قبیح و ارتکاب های شنیع، عفو و اغماض فرمودی، الملک عقیم در شان او نیامدی و لا ارحام بین الملوک حشو بودی و فحوای این قضایا و مضمون این اشارات آنست که سلطنت، مفسدت احتمال نکند و ریاست مرحمت و شفقت بر نگیرد و صلت رحم دافع و مانع سیاست نگردد و قرابت و خویشی، حایل عدل و حاجب انصاف نشود و اگر پادشاه در هر یک از اولیای دولت به چشم رأفت و عاطفت نگرد و مصالح ملک و دولت مهمل گذارد، مملکت اختلال و انتشار پذیرد و حاسدان و قاصدان از اطراف ممالک سر برآرند و دست‌های تطاول و تعدی دراز کنند و آن غفلت، مهیّج فترت شود و فترت سبب زوال دولت و انتقال ملک گردد. ازین وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند و آن را تاریخ روزنامه عدل و انصاف گردانند. دستور ششم که در بسیط مملکت، تمکین چهار ارکان داشت و بر آسمان دولت تاثیر خسرو اختران، چون این خبر بشنید که شاه فرزند را سیاست فرمود، در وقت، مسرعی به جلاد فرستاد و فرمود که در سیاست شاهزاده توقف کن تا من در پیش شاه روم و در مصلحت توقف و ترک تعجیل سیاست باری با وی سخن گویم و احماد ترک مسارعت در آن باز نمایم.

بخش ۳۳ - آمدن کنیزک روز ششم به حضرت شاه: چون این خبر به سمع کنیزک رسید که سیاست شاهزاده در تاخیر افتاد، از بهر آنکه یکی از وزرا به حضرت شاه رفته است و به فنون مواعظ و صنوف زواجر او را از سیاست در تردد افکنده و در انواع غدر و اصناف مکر زنان حکایت ها گفته که مانع زجر و دافع تعریک شاهزاده شده است، ضجرت و حیرت بر وی استیلا آورد و فکرت و دهشت بر وی غالب شد. با خود گفت: اگر درین کار تاخیر و توانی و تقصیر و تراخی رود و عنان یکران در جولان این میدان، سست گذاشته آید، کار از دست تدارک در گذرد و در پای اهمال و امهال افتد. شاهزاده روز هفتم زبان بگشاید و ترهات و هذیانات من تقریر کند، به هیچ حال مرا امید زندگانی نماند و بر تلخی عیش، دل بباید نهاد، بلکه دل از جان شیرین بر باید گرفت. جنون بر وی غالب شد و سودا بر وی مستولی گشت. خویشتن را پیش تخت شاه افکند و اشک حسرت از دیده می ریخت و خاک ندامت بر فرق سر می بیخت. دم سرد بر می آورد و آتش سینه را فروغ می داد و می گفت:بخش ۳۵ - آمدن دستور ششم به حضرت شاه: وزیر صاحب تدبیر شاه نشان که صایب رای و مصلحت دان بود، پیش شاه رفت و بعد از اقامت مراسم تحیت و تقریر لوازم خدمت گفت: از رای منیر کشور گیر که منبع افاضت اجرام آسمان و مرجع افادت آثار اختران است و با فراست ایاس، کیاست عمرو عاص و با دهای نعمان، ذهن لقامان مجتمع و فراهم دارد و حل کننده مشکلات حوادث و گشاینده معضلات نوایب است، عجب دارم که در حادثه ای بدین روشنی و واقعه ای بدین سهلی به غلط می افتد و اباطیل اقوال ناقص عقلی، آفتاب رای جهان آرای او را حجاب تواند کرد تا بر سیاستی بدین عظیمی، بی وضوح دلیل و ظهور یقین، تعجیل فرماید و بر اقتحام واقعه ای بدین شگرفی اقدام روا دارد و فرزندی را که از وی بدل و عوض ممکن نگردد در مقیاس عقل و معیار خرد در موازنه کسی دارد که همه عالم را از او بدل و عوض ممکن است و ارزیز مغشوش را بر زر خالص رجحان نهد، از کمال عقل و امعان نظر پادشاه دور است و به فترت رویت و عطلت فکرت نزدیک و اگر این مهم وخیم و حادثه جسیم به نفاذ رسد و بر اسماع سلاطین روزگار گذرد، رای او را به رکاکت و سخافت منسوب کنند و از جوانب و اطراف عالم، مزاحمان و مفسدان سر بر آرند و با یکدیگر موافقت و مطابقت کنند و در ملک و دولت، چشم طمع باز کنند و دست تعرض دراز گردانند و به تقویض ابنیه عالیه دولت و اهدام و اعدام قواعد ملک و ملت کوشند آنگاه توجع و تفجع و تحسر و تاسف موثر و مثمر و مفید و مستفید نباشد و به پادشاه آن رسد که بدان زاهد نادان و عابد ابله رسید از استخارت و استشارت زن. شاه پرسید که چگونه بود؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنیزک گفت: بقا باد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی. آورده‌اند که در مواضی دهور و سوالف سنین و شهور، جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند و هر کس به مایحتاج وقت خویش مشغول شدند و مالی وافر و تجملی فاخر با آن جماعت همراه بود و در آن رباط، صعلوکی متوطن بود، چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید، طمع دربست که چون عالم به ردای قیری متردی شود، خود را در کاروان افکنَد و دست ظفر به غنیمت رسانَد که چنین فرصتی در مدتی دست ندهد و چنین حالی در حولی روی ننماید و اگر غفلت و تقصیری در راه آید و فرصت فایت شود، بعد از فوات اوقات، ندامت دستگیر نبود و پشیمانی مربح نباشد. چون رویِ زرد و موی‌ِ سپید آفاق را به دوده خضاب کردند و طناب خیام ظلام به اوتاد ثوابت و سیارات در کشیدند و سرا پرده خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فرو گشادند.
هوش مصنوعی: کنیزک گفت: باشد که پادشاه عادل و فرمانروای هفت کشور پایدار بماند. نقل شده که در گذر زمان و سال‌ها و ماه‌ها، گروهی مسافر در نزدیکی یک کاروانسرا توقف کردند و هر یک به تهیه مایحتاج خود مشغول شدند. این جمع، دارای ثروت و تجمل زیادی بودند و در آن کاروانسرا، جوانی بی‌خانمان زندگی می‌کرد. زمانی که او ثروت و امکانات آن‌ها را دید، به فکر افتاد که وقتی آسمان مثل روزی ابری و خنک باشد، خود را به جمع آن‌ها برساند و از غنیمت‌ها استفاده کند، زیرا چنین فرصتی به این زودی به دست نخواهد آمد و اگر در این مسیر غفلت یا اشتباهی پیش آید و فرصت از دست برود، بعد از آن هیچ ندامتی فایده‌ای نخواهد داشت و پشیمانی اثری نمی‌بخشد. در آن لحظه، اوضاع به گونه‌ای تغییر کرد که آسمان را تیره و بسته دیدند و نیروی ثابتی را در آسمان کشیده که نشان از حال و هوای پر از تغییر داشت.
کان الجو حب مستزار
یراعی من دجنته رقیبا
هوش مصنوعی: هوا در عشق بسیار خوشایند است و همانند باغ دل‌انگیزی است که مراقبی بر آن نظر دارد.
کان الجو قاسی ما اقاسی
فصار سواده فیه شحوبا
هوش مصنوعی: آسمان به شدت سخت و سرد بود، به طوری که تاریکی آن به شکل رنگ باختن در آمده بود.
صعلوک، استعداد راست کرد و با سلاح تمام، گام از در آن رباط بیرون نهاد و آن شبی بود به‌غایت تیره و تاریک.
هوش مصنوعی: صعلوک با تمام توان و مهارت‌های خود از در آن مکان خارج شد و آن شب بسیار سیاه و تاریک بود.
شبی چون شبَه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
هوش مصنوعی: شب، مانند شبی است که وقتی رویش را شسته‌اند، هیچ نشانی از بهرام، کیوان یا تیر دیده نمی‌شود.
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد
هوش مصنوعی: نه صدای پرنده‌ای به گوش می‌رسد و نه فریاد حیوانات، در این دوران همه چیز خاموش است و از خوبی و بدی هیچ خبری نیست.
و قصد آن کرد که در میان کاروان رود و چیزی بیرون آرد پاسبان را دید که گرد کاروان می‌گشت و در تیقظ و تحفظ، شرط حراست و بیداری می‌نمود صعلوک هر چند حیله کرد تا فرجه کند و بر طرفی زند، ممکن نگشت با خود اندیشید که اگر از تک درمانم، مراغه‌ای بکنم، اگر از صامت نصیب نمی‌شود، از ناطق چیزی به دست آرم مصلحت آن بوَد که در طویله چهار پایان روم و ستوری نیکو بگیرم تا رنج من ضایع و سعی من باطل نگردد و به فال فرخنده باز گردم. پس در میان ستوران رفت و آن شب به اتفاق، شیری به عزم شکار بیرون آمده و در پایگاه چهارپایان رفته، از هول و فزغ پاسبان می‌ترسید و منتظر و مترصد می‌بود تا مگر مشغله پاسبان بنشنید و مشعله کاروانیان فرو میرد، ستوری بشکند و جراحت مجاعت را شفا و مرهم سازد که:
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که به میان کاروان برود و چیزی به دست آورد. پاسبانی را دید که دور کاروان می‌چرخید و در حال حراست و مراقبت بود. صعلوک هرچند تلاش کرد که با تدبیر از دید پاسبان دور شود، اما موفق نشد. به خود گفت که اگر از خاموشان چیزی به دست نیاورد، از سخنگویان چیزی به دست بیاورد. مصلحت این بود که به اصطبل چهارپایان برود و اسب خوبی بگیرد تا زحماتش بی‌نتیجه نماند و به فال نیک برگردد. سپس وارد میان چهارپایان شد و آن شب، به طور اتفاقی، شیری برای شکار بیرون آمد و به پایگاه چهارپایان نزدیک شد. او از ترس پاسبان هراسان بود و منتظر بود تا شاید پاسبان مشغول شود و توجهش از کاروان منحرف گردد. در آن هنگام، اسبی شکست و جراحت خود را درمان کند.
الجوع یرضی الاسود بالجیف
هوش مصنوعی: گرسنگی باعث می‌شود که شیرها هم به لاشه‌ها رضایت بدهند.
صعلوک به احتیاط تمام، گام بر می‌داشت و دست بر پشت ستوران می‌نهاد تا کدام فربه‌تر یابد، برنشیند و از میان بیرون آرد. در اثنای آن جستجوی، دست بر پشت شیر نهاد، به دست او از دیگر ستوران بهتر نمود و فربه‌تر آمد. بر فور پای در پشت شیر آورد و بر وی سوار شد و به تعجیل از میان ستوران بیرون راند و شیر از بیم شمشیر صعلوک روان گشت و صعلوک او را در جر و جوی می‌راند و شیر در نشیب و فراز از خوف جان، سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می‌بود.
هوش مصنوعی: صعلوک با احتیاط قدم برمی‌داشت و دستش را بر پشت حیوانات می‌کشید تا یکی از آن‌ها که چاق‌تر است را پیدا کند و سوار شود و از میان آن‌ها خارج شود. در حین این جستجو، دستش به پشت یک شیر خورد و شیر از دیگر حیوانات بزرگ‌تر و چاق‌تر به نظر می‌رسید. بنابراین، او سریعاً پا روی پشت شیر گذاشت و سوار شد و به سرعت از میان دیگر حیوانات خارج شد. شیر، به خاطر ترس از شمشیر صعلوک، به حرکت درآمد و صعلوک او را در میان راه راند. شیر، به خاطر ترس از جانش، به راحتی تحت تسلط صعلوک قرار می‌گرفت و به سمت او می‌رفت.
حتی اذا نثر التبلج ورده
متدارکا فطفا علی الریحان
هوش مصنوعی: هرگاه سپیده‌دم شکوفه‌هایش را بگستراند، گل‌ها به سرعت در سایه‌ی نسیم آرام می‌گیرند.
روز آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
هوش مصنوعی: روز فرا رسید و نشانه‌ی زیبا و درخشان را نمایان کرد و از آسمان، بوی خوش کافور را برداشت.
در شد به چتر ماه سنان‌های آفتاب
ور چند شخص ماه سر اندر سپر کشید
هوش مصنوعی: در زیر چتر ماه، پرتوهای آفتاب پنهان شده‌اند و برخی از افراد، چون ماه، سلاح‌های خود را به سمت سپرشان برده‌اند.
صرصر عواصف سپیده بوزید و شکوفه‌های گلزار شام فرو ریخت. گفتی ید بیضای کلیم از جیب افق برآمد و عصای او حبایل سحره فرعون بیو بارید. مرد نگاه کرد، خود را بر پشت شیر شرزه دید نشسته، با خود گفت: اگر در این صحرا پیاده شوم، شیر قصد من کند و مرا با او امکان مقاومت نباشد. همچنان می‌راند تا به درختی رسید، چنگ در شاخ درخت زد و بر دوید و شیر از رنج او خلاص یافت و گفت:
هوش مصنوعی: باد سرد صبحگاهی وزید و گل‌های باغ شبانه فرو ریختند. انگار که دست قدرت حضرت موسی از دور برآمد و عصای او باعث بارش ترس از سحره فرعون گردید. مردی که در آنجا بود، بر روی شیر شجاع نشسته بود و به این فکر افتاد که اگر از اینجا پیاده شود، شیر به او حمله می‌کند و او توانایی دفاع در برابرش را نخواهد داشت. او همچنان به راه خود ادامه داد تا به درختی رسید، به شاخ‌های درخت چنگ زد و بالا رفت و شیر هم از زحمات او رهایی یافت.
ان لله بالبریه لطفا
سبق الامهات و الاباء
هوش مصنوعی: خداوند در طبیعت خود محبت و مهربانی‌ای دارد که پیشی گرفته بر محبت مادران و پدران.
به هر حال مر بنده را شکر به
که بسیار بد باشد از بد بتر
هوش مصنوعی: به هر حال من شکرگزارم، زیرا این بدی که دارم، از بدی‌های دیگر کمتر است.
و شیر از خوف اعادت صعلوک، به تعجیل می‌رفت. در میان راه بوزنه‌ای بر او رسید. چون چشم او بر شیر افتاد، خدمت کرد و شرط عبودیت و بندگی بجای آورد و گفت: ملک را از وقایع و حوادث چیزی ظاهر شده‌است که اثر تغیّر در هیأت و بشره همایون می‌توان دید و علامت تحیر و تفکر در ناصیه میمون می‌توان شناخت و بدین موضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن بر سبیل تفرد و تجرد موجب چیست؟ اگر خدمتی هست که بنده اهلیت مباشرت آن دارد، مثال دهد تا شرایط امتثال نموده آید. شیر گفت: دوش به طلب صید به فلان موضع رفته بودم و در میان ستوران ایستاده تا فرصتی یابم و شکاری بگیرم، دزدی عظیم بی‌باک و صعلوکی به غایت چست و چالاک درآمد و پای در پشت من آورد و مرا در فراز و نشیب و جر و جوی می‌راند و من از بیم کارد و شمشیر او می‌رفتم تا آخر الامر خدای تعالی او را بر من رحیم گردانید و مرا از چنگال او خلاص و مناص ارزانی داشت، بر درختی رفت و به ترک من بگفت. بوزنه گفت: ملک را این تدبیر خطا افتاده است که به چنین محالی تن در داده است. هیچ آفریده‌ای را از حیوانات، قوّت و قدرت آن نبوَد که با ملک این گستاخی اندیشد و در مقابلت با زور بازوی وی مقاومت نماید. اگر مصلحت بیند، باز گردد و درخت به من نماید تا بنده او را پیش ملک آرد تا ملک پاداش دلیری و جرأت و تعدی و سفاهت در باب او تقدیم فرماید. شیر چون این سخن بشنید به دمدمه بوزنه مغرور شد و چون کفتار در جوال گفتار او رفت، بازگشت و با بوزنه روی به درخت آورد. صعلوک چون از دور شیر و بوزنه بدید، دانست که قصد او دارند، در میان درخت کاواکی بود، در کاواک رفت و خاموش بنشست. چندان که بوزنه بر درخت دوید و به سر کاواک بیرون رفت، صعلوک دست از کاواک بیرون کرد و خایه‌های بوزنه استوار بگرفت و به قوّت بیفشارد، چنانکه بوزنه بیهوش از درخت بیفتاد و جان به خزانه مالک دوزخ فرستاد. شیر چون آن دستبرد مشاهده کرد، پای برگرفت و روی به هزیمت نهاد و آن هزیمت، غنیمت شمرد و با خود گفت:
هوش مصنوعی: شیر به خاطر ترس از بازگشت آن صعلوک به سرعت می‌رفت. در مسیرش بوزنه‌ای به او رسید. وقتی بوزنه شیر را دید، به او احترام گذاشت و نشان داد که بندگی‌اش را انجام می‌دهد و گفت: پادشاه به دلیل پیشامدهای ناخوشایند دچار تغییراتی در ظاهر و چهره‌اش شده و نشانه‌های حیرت و تفکر در پیشانی او نمایان است. چرا به این مکان دور و غیرمعمول آمده‌ام؟ اگر خدمتی وجود دارد که من توان انجام آن را داشته باشم، لطفاً آن را بفرمایید تا بتوانم انجام دهم. شیر پاسخ داد: دیشب به دنبال شکار بودم و در میان حیوانات انتظار فرصتی برای شکار داشتم که ناگهان دزدی بی‌باک و چابک به من حمله‌ور شد و با تکیه بر من، مرا به این سو و آن سو می‌برد. من از ترس کارد و شمشیرش فرار می‌کردم تا اینکه در نهایت خداوند او را بر من رحیم فرمود و مرا نجات داد و به درختی پناه بردم و او مرا ترک کرد. بوزنه گفت: پادشاه، این اقدام شما اشتباه بوده، چون هیچ موجودی از حیوانات به اندازه او جرات نکرده است که با شما دربیفتد. اگر صلاح می‌داند، بهتر است برگردد و درخت را به من نشان دهد تا من او را به شما معرفی کنم و پاداش دلیری‌اش را دریافت کند. شیر وقتی این سخن را شنید، تحت تاثیر بوزنه قرار گرفت و به سوی درخت بازگشت. صعلوک که از دور شیر و بوزنه را دید، متوجه شد که چه نقشه‌ای دارند و به داخل درختی پناه برد. هنگامی که بوزنه به درخت رسید و به بالای آن رفت، صعلوک به سرعت از مخفیگاهش بیرون آمد، و بوزنه را به شدت گرفت و او را به زمین انداخت. شیر که این صحنه را دید، به سرعت پا به فرار گذاشت و از آن موقعیت دور شد.
و گفت: هر که به مشورت نادان جاهل و احمق غافل کار کند، هرگز به هیچ مراد نرسد و بر هیچ مقصود و مطلوب، مظفر و منصور و مبتهج و مسرور نگردد و بر مرکب هیچ امانی، صاحب‌عنانی نتواند کرد و از بهر این گفته‌اند که:
هوش مصنوعی: اگر کسی با نادانان و بی‌خبران مشورت کند، هرگز به هدف و آرزوهایش نخواهد رسید و در هیچ موضوعی موفق و شاد نخواهد بود. همچنین نخواهد توانست بر مشکلات و چالش‌ها غلبه کند. به همین دلیل گفته‌اند که...
مثل: مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشووم
هوش مصنوعی: آدم‌های بی‌خود و نادان همیشه در نظر دیگران زشت و ناپسند هستند.
ان الجهول یضر فی اخلاقه
ضرر السعال بمن به استسقاء
هوش مصنوعی: جهالت و نادانی، همان‌قدر که بر اخلاق انسان تأثیر منفی دارد، مانند آسیب سرفه است برای کسی که به آب احتیاج دارد. این یعنی نادانی می‌تواند به اخلاق فرد آسیب بزند، مشابه اینکه سرفه به کسی که تشنه است، صدمه می‌زند.
این افسانه از بهر آن گفتم تا پادشاه همچون شیر از مشاورت بوزنه نادان، متأسف و رنجور نگردد و از ارتکاب این ظلم پشیمان نشود و رجا به فضل ایزد- عز اسمه- واثق است که به دستور او همان رسد که بوزنه رسید و همان بیند که او دید. این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت و گفت:
هوش مصنوعی: این داستان را برای این گفتم که پادشاه مانند شیر از مشاوره نادان بوزنه خسته و افسرده نشود و از انجام این ظلم پشیمان نگردد. او به رحمت خدا امیدوار است و مطمئن است که به فرمان او، همان سرنوشت بوزنه برایش رقم خواهد خورد و همان چیزهایی را خواهد دید که او دید. این جملات را بیان کرد و از پیش پادشاه با شتاب خارج شد و گفت:
رفتم چو ندیدم از تو بر خورداری
وز صحبت تو بسی کشیدم خواری
هوش مصنوعی: وقتی تو را ندیدم و از وجودت بی‌بهره شدم، احساس کردم که در سخن گفتن با تو زحمت و رنج زیادی متحمل شدم.
گر بد بودم برستی از صحبت من
ور نیک بدم مرا بسی یادآری
هوش مصنوعی: اگر من آدم بدی بودم، از کنار من دور می‌شدی، و اگر خوب بودم، بارها مرا به یاد می‌آوری.
پادشاه از استماع این مقدمات، متوجّع و متألّم شد و با خود گفت: بزرگان گفته‌اند: «الملک عقیم و لا ارحام بین الملوک و بین احد». اگر صفت پادشاه آن بودی که از فرزند و پیوند و اولیا و اقربا به اجترام های قبیح و ارتکاب های شنیع، عفو و اغماض فرمودی، الملک عقیم در شان او نیامدی و لا ارحام بین الملوک حشو بودی و فحوای این قضایا و مضمون این اشارات آنست که سلطنت، مفسدت احتمال نکند و ریاست مرحمت و شفقت بر نگیرد و صلت رحم دافع و مانع سیاست نگردد و قرابت و خویشی، حایل عدل و حاجب انصاف نشود و اگر پادشاه در هر یک از اولیای دولت به چشم رأفت و عاطفت نگرد و مصالح ملک و دولت مهمل گذارد، مملکت اختلال و انتشار پذیرد و حاسدان و قاصدان از اطراف ممالک سر برآرند و دست‌های تطاول و تعدی دراز کنند و آن غفلت، مهیّج فترت شود و فترت سبب زوال دولت و انتقال ملک گردد. ازین وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند و آن را تاریخ روزنامه عدل و انصاف گردانند. دستور ششم که در بسیط مملکت، تمکین چهار ارکان داشت و بر آسمان دولت تاثیر خسرو اختران، چون این خبر بشنید که شاه فرزند را سیاست فرمود، در وقت، مسرعی به جلاد فرستاد و فرمود که در سیاست شاهزاده توقف کن تا من در پیش شاه روم و در مصلحت توقف و ترک تعجیل سیاست باری با وی سخن گویم و احماد ترک مسارعت در آن باز نمایم.
هوش مصنوعی: پس از شنیدن این مقدمات، پادشاه ناراحت و نگران شد و به این فکر فرو رفت که بزرگان گفته‌اند: «سلطنت زایشی ندارد و بین پادشاهان هیچ ارتباط و نسبی وجود ندارد». اگر پادشاه، صفتی داشت که از فرزندان و خویشان خود به خاطر رفتارهای ناپسند عفو می‌کرد، پس عبارت «سلطنت زایشی ندارد» در مورد او صحیح نمی‌بود و اینکه «بین پادشاهان هیچ نسبت و خویشاوندی وجود ندارد» بی‌معنا می‌شد. مضمون این نکات این است که سلطنت نباید به فساد گرایش پیدا کند و ریاست نباید از رحمت و محبت بی‌بهره باشد و روابط خویشاوندی نباید مانع اجرای عدالت شود. اگر پادشاه نسبت به مشاوران خود با نگاه محبت‌آمیز نگاه نکند و به مسائل مملکت بی‌اعتنا باشد، کشور دچار اختلال و تفرقه می‌شود و دشمنان و بدخواهان از نقاط مختلف سر بلند کرده و در پی تجاوز و تعدی می‌آیند. این غفلت می‌تواند منجر به زوال دولت و از دست رفتن ملک شود. این افکار و دغدغه‌ها چنان در ذهن او غالب شد که تصمیم گرفت که اوضاع را به نحو احسن مدیریت کند و آن را در دفتر تاریخ عدالت و انصاف ثبت کند. در این میان، مقامات بالا که بر اساس چهار رکن اساس‌گذاری شده بودند، با شنیدن این خبر که پادشاه به مدیریت پسرش پرداخته، سریعاً به جلاد دستور دادند که در این کار موقوف کند تا او بتواند در مورد مصلحت و به تعویق انداختن این سیاست با پادشاه صحبت کند و دلیل تعجیل در این کار را برایش روشن کند.