گنجور

بخش ۲۵ - آمدن دستور چهارم به حضرت شاه

دستور رابع که فضل رایع و صیت شایع داشت، پیش شاه رفت و بعد از تاکید ثنا و تمهید دعا زبان بگشاد و گفت: حق- سبحانه و تعالی- کسوت پادشاهی و اسوت شاهنشاهی، حیلت احوال و زینت اعمال و افعال شاه گردانیده است و آیات محامد و سور ثنای او را متداول افواه و السنه کرده و بر زبانها جاری و مذکور و در سماع و طباع مشهور و مسطور گردانیده و آوازه اصطناع او که در باب ارباب فضل و اصحاب عقل می فرماید به اطراف عالم و اکناف عرب و عجم رسیده و ذکر عدل و نام فضا او اسماع اقاصی و ادانی شنیده و گلزار فیض عدل او چنان شکفته است که جمله عواصف خزان ظلم و هبوب صرصر زمستان جور، طراوت اوراق او از چمن آفاق زایل نخواهد کرد و موسم مکارم اخلاق او چنان نفاق و رواج یافته است که به صوارف حدثان و نوایب زمان کساد و فساد نپذیرد. پادشاه بر همه جهان که عیال جلال و موالی عوالی سیاست است، طریق انصاف و انتصاف سپرد، آنگاه نتیجه اقبال و زبده جلال پادشاهی را به تحریض ناقص عقلی، هدف تیر تلف گرداند در شریعت کرم و سنت دیانت، موافق و ملایم عقل نیاید و مفتی عقل، قلم بر بیاض این فتوی ننهد و آوازه این سیاست چون از دروازه دارالملک به واسطه اخبار صادر و وارد به سمع ملوک اقالیم رسد، طباع و اسماع ملوک و سلاطین از مخالصت و موافقت این دولت متنفر گردد و چشم اطماع فاسده در ساحت ملک و دولت باز شود و دست تعرض خصمان دولت دراز گردد و عقلای جهان و علمای زمان که ناظر امور جمهورند، تقدیم این سیاست را هفوت محض و زلت صرف شمرند و وزرا و ندمای او را به رکاکت عقل و سخافت رای منسوب گردانند و بر رای جهان آرای عدل فرمای پادشاه- که آفتاب در پیش او چون سایه دیوار بر رخسار روزگار- مقرر است که ملوک و امرا را هیچ عیبی زیادت از التفات نمودن به قول زنان نیست و کلمات ایشان را که مهیج فترت و باعث زلت است، در وهم و خیال و در ذهن و فکرت جای دادن از عقل و خرد دور است و هر که بر مهر زنان و موافقت ایشان اعتماد نماید، در عواقب آن در ورطه ندامت و غرامت ماخوذ شود و دل او طعمه عنا و لقمه فنا گردد چون آن مرد گرمابه بان. شاه گفت که چگونه بود؟

بخش ۲۴ - داستان خرس و بوزنه و درخت انجیر: کنیزک گفت: در روزگار ماضی و عهود گذشته، بوزنه ای از دنیا اعراض کرد و از اصحاب و یاران تخلف گزید و تجنب اختیار کرد و وطن مالوف و مسکن معهود بگذاشت و دل از اهل و فرزندان برداشت و گفت:بخش ۲۶ - داستان شاهزاده و گرمابه بان و زن: دستور گفت: در مواضی ایام و سوالف دهور و اعوام در شهر قنوج گرمابه بانی بود معروف و مذکور به آلت و ثروت و شاهزاده قنوج که در حسن و جمال اعجوبه روزگار و در لطافت و ظرافت، واسطه قلاده ایام بود، به گرمابه او آمدی و گرمابه بان هر چه در وسع و امکان بود از خدمتهای موافق و مراعات لایم تقدیم نمودی و شاهزاده را پدر کریمه ای از اعیان روزگار و ارکان جهان در عقد آورده بود و به مواصلت و مصاهرت او اعتضاد و اعتداد گرفته و نزدیک آمده که به تکلف زفاف مشغول شوند. روزی شاهزاده قنوج به گرمابه آمده بود و گرمابه بان به خدمت مهعود قیام می نمود و اندام او را که رشک گل و سمن و غیرت شکوفه و یاسمن بود، می خارید و به لطف می مالید و از بهر آنکه شخص او عظیم لحیم بود، آلت وقاع در گوشت پنهان بودی و از غایت فربهی ناپیدا نمودی. گرمابه بان را در اثنای خاریدن، دست بر آن عضو آمد بغایت ناپیدا نمود، گریستن بر وی افتاد. شاهزاده چون اثر رقت و شفقت او بدید و آب چشم او مشاهده کرد، پرسید که سبب تغیر و تالم و موجب نوحه و ترنم چیست؟

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دستور رابع که فضل رایع و صیت شایع داشت، پیش شاه رفت و بعد از تاکید ثنا و تمهید دعا زبان بگشاد و گفت: حق- سبحانه و تعالی- کسوت پادشاهی و اسوت شاهنشاهی، حیلت احوال و زینت اعمال و افعال شاه گردانیده است و آیات محامد و سور ثنای او را متداول افواه و السنه کرده و بر زبانها جاری و مذکور و در سماع و طباع مشهور و مسطور گردانیده و آوازه اصطناع او که در باب ارباب فضل و اصحاب عقل می فرماید به اطراف عالم و اکناف عرب و عجم رسیده و ذکر عدل و نام فضا او اسماع اقاصی و ادانی شنیده و گلزار فیض عدل او چنان شکفته است که جمله عواصف خزان ظلم و هبوب صرصر زمستان جور، طراوت اوراق او از چمن آفاق زایل نخواهد کرد و موسم مکارم اخلاق او چنان نفاق و رواج یافته است که به صوارف حدثان و نوایب زمان کساد و فساد نپذیرد. پادشاه بر همه جهان که عیال جلال و موالی عوالی سیاست است، طریق انصاف و انتصاف سپرد، آنگاه نتیجه اقبال و زبده جلال پادشاهی را به تحریض ناقص عقلی، هدف تیر تلف گرداند در شریعت کرم و سنت دیانت، موافق و ملایم عقل نیاید و مفتی عقل، قلم بر بیاض این فتوی ننهد و آوازه این سیاست چون از دروازه دارالملک به واسطه اخبار صادر و وارد به سمع ملوک اقالیم رسد، طباع و اسماع ملوک و سلاطین از مخالصت و موافقت این دولت متنفر گردد و چشم اطماع فاسده در ساحت ملک و دولت باز شود و دست تعرض خصمان دولت دراز گردد و عقلای جهان و علمای زمان که ناظر امور جمهورند، تقدیم این سیاست را هفوت محض و زلت صرف شمرند و وزرا و ندمای او را به رکاکت عقل و سخافت رای منسوب گردانند و بر رای جهان آرای عدل فرمای پادشاه- که آفتاب در پیش او چون سایه دیوار بر رخسار روزگار- مقرر است که ملوک و امرا را هیچ عیبی زیادت از التفات نمودن به قول زنان نیست و کلمات ایشان را که مهیج فترت و باعث زلت است، در وهم و خیال و در ذهن و فکرت جای دادن از عقل و خرد دور است و هر که بر مهر زنان و موافقت ایشان اعتماد نماید، در عواقب آن در ورطه ندامت و غرامت ماخوذ شود و دل او طعمه عنا و لقمه فنا گردد چون آن مرد گرمابه بان. شاه گفت که چگونه بود؟
هوش مصنوعی: دستور رابع با شهرت و اعتبار فراوان به حضور شاه رسید و پس از بیان مدح و دعا، زبان به سخن باز کرد و گفت: خداوند، لباس پادشاهی و نماد شاهنشاهی را برای شاه به زینت افعال و رفتار او مبدل کرده است. او صفات محمود و ثناهایش را بر زبان‌ها جاری ساخته و آوازه‌اش در سراسر جهان و در میان عرب و عجم پیچیده است. ذکر عدالت و فضیلت او در دورترین نقاط نیز به گوش می‌رسد و گلزار عدالتش آن‌قدر سرسبز است که طوفان ظلم و سرما نمی‌تواند آن را خشک کند. فصل راستی‌های اخلاقی‌اش به حدی گسترش یافته که هیچ حادثه‌ای نمی‌تواند آن را متزلزل کند. شاه که بر زمین و آسمان حاکم است، راه انصاف را انتخاب کرده است. اما اگر نتیجهٔ تدبیری ناپخته به وضعیتی برسد که با اصول کمال و دیانت همخوانی نداشته باشد، عقلای عالم و دانشمندان زمان آن را نادرست می‌دانند و این سیاست ممکن است باعث نارضایتی و حوادث ناگوار شود. به مغفرت و مشورت با زنان نباید اعتماد کرد، چرا که این رفتار ممکن است به عواقب ناگواری منجر شود. سپس شاه پرسید: این وضعیت چگونه است؟