گنجور

بخش ۲۴ - داستان خرس و بوزنه و درخت انجیر

کنیزک گفت: در روزگار ماضی و عهود گذشته، بوزنه ای از دنیا اعراض کرد و از اصحاب و یاران تخلف گزید و تجنب اختیار کرد و وطن مالوف و مسکن معهود بگذاشت و دل از اهل و فرزندان برداشت و گفت:

و کانت بالعراق لنا لیال
سرقنا هن من ریب الزمان
جعلنا هن تاریخ اللیالی
و عنوان التذکر و الامانی
گرد آمده بودیم چو پروین یکچند
ایمن شده از فراق و از بیم گزند
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعشمان بپراکند

یاران و پیوستگان را وداع کرد و از آنجا به جزیره ای رفت که در وی امن و رفاهیت و خصب و فراغت حاصل بود. خالی از مزاحمان و فارغ از قاصدان، ورع و تقوی پیش گرفت و روی به منزل عقبی نهاد. دست در حبل متین طاعت زد و پای قناعت به روی شهوت و نهمت نهاد. کم آزاری اختیار کرد و تقوی و پرهیزکاری شعار و دثار گرفت. چون در ملک قناعت استقراری یافت و لذت آن بدید، گفت:

کسی که عزت عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید، هیچ ندید

و در آن جزیره، انجیر بسیار بود که تابستان و زمستان به تر و خشک آن روزگار گذاشتی. چون مدتی بر آن بگذشت، اتفاق را ابتدای فصل خزانی درآمد و آفتاب دینارگون از مرحله سنبله در کفه میزان استقامت یافت و زر روز با سنگ شب تساوی پذیرفت و زبان ایام گفت:

کنون که خور به ترازو رسید و آمد تیر
شدند راست شب و روز چون ترازو و تیر

هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. فرصت را عزیز دار و از بهر ایام مستقبل ادخاری واجب شمر. انجیر تمام رسیده است و نضج بر کمال یافته و چون رطب بر شاخ نخل و عسل در کندوی نحل، حلاوت و دسومت در وی مزاج پذیرفته و چون عتیق و بسد و لعل و زبرجد، رنگ و گونه گرفته.

روزگار عصیر انگورست
خم ازو مست و خیک، مخمورست
خیز تا سوی باغ بشتابیم
کز می و میوه اندرو سورست

بوزنه گرد انجیر ستان می گشت و یک یک را مطالعه می کرد. بعضی به کار می برد و بعضی برای ذخیره ایام مستقبل خشک می کرد تا چون حریف خریف عربده آغاز کند و دست زمستان از کمال آسمان تیر ز مهریر گشادن گیرد و آسمان از کمان قوس، پنبه زدن سازد و طبیعت عالم از آب حوض ها، جوشن زمردین ساختن گیرد و اوراق اشجار که از حدت زخم نیش عقرب در تب غب افتاده باشند و در بحران یرقان غموم به خفقان سموم رسیده و زردی بر اشجار و لرزه بر شاخسار پدید آمده، از آسیب صرصر زمستان ریختن گیرند و صحرا و مرغزار از برگ و بار خالی و عاطل ماند، مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده دل دلیران است، «و الجوع یرضی الاسود بالجیف» او را زبون و مغبون نگرداند و «کاد الفقر ان یکون کفرا» بر نخواند.

این کلمات عقل مرشد در سمع او تکرار می کرد و «اطیب ما یاکل الرجل من کسبه» تقریر می داد. در اثنای این احوال، خرسی از زخم تیر صیاد به هزیمت بجست و از ترس در این جزیره افتاد. چون جزیره ای پر نعمت دید، دل بر توطن نهاد. به انجیرستان درآمد و یک یک درخت مشاهده می کرد. چون شرفات شاخ اشجار از ثمار خالی دید، عجب داشت که چندین انجیر که خورده است و این نعم و فواکه، که در قبض و تصرف آورده است؟ در میان این فکرت و حیرت بر درختی انجیر نگریست، انجیر دید پخته و بوزنه بر وی رفته، بعضی می خورد و بعضی جمع می کرد. خرس چون آن تنعم و رفاهیت و خصب و رغد عیش بدید و حصول کفاف رزق بوزنه و کمال عفاف او معاینه کرد، حسد و حرد بر وی مستولی گشت و حقد و غضبی در باطن دل او ظاهر شد و شرر آتش کینه در دلش شعله زدن گرفت.

حسدوا ولا درج الی درجاتهم
فحسودهم فی عجزه معذور
حسد آنجا که آتش افزود
خرمن عقل و عافیت سوزد

آواز داد که ای برادر، موضعی بغایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته ای. هوای او دل را موافق و غذای او بنیت را ملایم و لایق. دولتی صافی و مملکتی مستخلص. از آمد و شد مزاحمان فارغ و از اختلاف صادر و وارد منزه. قدر این نعم جسیم و ارج این مواهب عظیم می دانی و صدقات و صلات به درویشان می رسانی؟ و دانم که عشر و خمس این غلات و نزل و ریع این مستغلات به دواوین سلاطین نمی دهی. آخر زکات این ثمرات به مساکین برسان که «سر الناس من اکل وحده» و بزرگان گفته اند:

نیکویی کن چون که ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است

اکنون که حوادث غربت و دواعی هجرت مرا بدین تربت آورد، از لطایف این نعمت مرا نصیبی ده که:

وللارض من کاس الکرام نصیب

و بر تو محقق باشد که عادت کرام ایام، اکرام اضیاف است و زبان نبوت چنین عبارت کرده است که : «الضیف اذا نزل نزل برزقه و اذا ارتحل ارتحل بذنوب قومه» و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است.

هل الدهر یوما بلیلی یجود
و ایامنا باللوی هل تعود
الا قل لکسان وادی الحبیب
هنیئا لکم فی الجنان الخلود
افیضوا علینا من الما فیضا
فنحن عطاش و انتم ورود

بوزنه چون این کلمات منظوم و منثور سماع کرد، با خود گفت: اگر چند میان من و خرس مباینتی طبیعی و مباعدتی صنیعی است که به شکل و هیات و سیرت و صورت، مخالف یکدیگریم اما اگر در مقابله این مقدمات و مقامات که او در بیان زبان آورد و به مراعات جنان و مصافات زبان عرض داد، تکلفی نکنم و تلطفی واجب ندارم، سمت بخل را ارتکاب نموده باشم و ساحت روزگار خود را به وصمت بخل و لوث شح، ملوث گردانیده و نص تنزیل را که بدین معنی نازل است، خلاف روا داشته که « و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمه ربک فحدث». بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد و خرس را به لطفی جواب داد و گفت: «مرحبا و اهلا و ناقه و رحلا». بنشین و بیاسای و فرودآی و پای افزار بگشای.

و نحن ابوالضیفان نکرم ضیفنا
بالوان اکرام و انواع انعام

پس قدری انجیر از درخت فرو افکند و از برای زیادت مراعات، شاخه ها بیفشاند. خرس راهی دراز پیموده بود و هاضمه معده اش در طب آمده، انجیر به اشتهای قوی و شره تمام خوردن گرفت. چون لذت حلاوت انجیر که طعم عسل و ذوق شکر داشت به مذاق او رسید، شرهش زیادت گشت و شهوتش در کار آمد. الحاح پیش گرفت و گفت: ای برادر ذوقم را هنوز شرهی و شوقی هست و این انجیر، سلسله شهوت معده مرا درجنبانید. تکلفی کن و تلطفی فرمای که از مایده کرام بی زله اشباع بر نتوان خاست چه هر ضیافتی که اطعمه او کوتاه مزه بود، آن ضیافت سراسر و بال و بز بود. بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خرس به کار می برد تا هیچ نماند و زوایای معده و خبایای سینه اش هنوز خالی و خاوی بود. خرس دیگر باره آواز داد که مایده ملوک، مایده شرف است نه مایده علف اما مایده دوستان که از برای دوستان نهند، مایده علف و عایده تلف باشد و الثالث خیر. یکبار دیگر نزیل منزل خود را نزلی ده و این غریق انعام خویش را نقلی. بوزنه دانست که خرس حرامزاده و کار افتاده است. فصاحت با وقاحت برآمیخته و چربزبانی را سرمایه لقمه های چرب گردانیده. جواب داد که ای خرس، آن قدر که قوت دو سه روزه من بود، ایثار کردم و مقدم تو را به اهتراز و استبشار تلقی و استقبال نمودم «ویوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه» ورد این حال گردانیدم اما تو خود مهمان شوخ روی و وقح افتاده ای. اگر من جمله ارزاق و اثمار بر تو نثار کنم، تو سیرنگردی و اختلال و توهین در اسباب معاش من پدید آید و وهن و فتور در اکتساب و ادخار من ظاهر گردد و این انجیرستان هر سال یک بار بار آرد که «توتی اکلها کل حین باذن ربها» و مرا سال تا سال، قوام معیشت و نظام کار بدوست. خرس چون این کلمات بشنید، گفت: این انجیرستان به ریسمان مادر نخریده ای و هنوز تخته وقف هیچ کس بر سقف گیتی ندوخته اند و اگر تو بدین موضع استیلا داری، چون من اینجا رسیدم، تملک و استیلای تو باطل شد. مدتی درین زرع و ضرع، تفکه و تنزه نمودی و روزگار دراز درین نشیب و فراز پرواز کردی. اکنون به هیچ حال، ترا با قوت و شوکت و عدت و اهبت من امکان و قوت مقابله و مقاومه نباشد. بوزنه گفت: اگر تو به قوت حسی و شوکت جسمی بر من تهوری کنی و ضمیمی رانی، من به درگاه پادشاه پادشاهان بنالم تا داد من از تو طلب کند و انصاف من از نو بستاند. «و الله غالب علی امره». جبار بحقیقت و قهار بی شبهت اوست. ظالمان را دست قهر او به حبس مذلت می برد و جایران را جبروت او در چاه محنت می اندازد. خرس از استماع این مقدمات در خشم شد. چون باد حمله آورد و چون آتش بر بالای درخت دوید. چون بر سر درخت رسید، شاخ بشکست و خرس نگونسار درگشت و مهره گردنش خرد بشکست و به دوزخ رفت.

ولم تزل قله الانصاف قاطعه
بین الرجال و ان کانوا ذوی رحم

این مثل از بهر آن گفتم تا رای صایب و عزم ثاقب شاه را روشن شود که حق- جل جلاله – ظلم نپسندد و هیچ مظلوم را محروم نگذارد. دستور چهارم چون بدانست که شاه، فرزند را سیاست فرمود، جلاد را گفت: سیاست در توقف دار تا من به حضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تاجیل باز نمایم تا فرمان بر چه جمله بیرون آید.

بخش ۲۳ - آمدن کنیزک روز چهارم به حضرت شاه: چون مدت این حادثه به روز چهارم کشید و سه روز متواتر، وزرای پادشاه که اکابر دولت و اماثل حضرت بودند به لطایف حکم و نوادر مواعظ در ابقای مهجت شاهزاده چند پیاده از داستان دستان زنان بر نطع سمع شاه راندند، کنیزک هر فرزین بند که دانست می کرد و هر منصوبه که شناخت می ساخت تا شاهزاده را شهمات کند. اما وزرای مملکت که هر یک فرزینی فرزانه و صاحب کفایتی یگانه بودند، به انوار مصابیح علم و عقل، ظلام آن ظلم دفع می کردند و شرر آتش خشم شاه را به آب رای صواب از سوختن خرمن مصالح دین و دولت اطفا می دادند و صفرای حادثه را که به یرقان ابطال شخص شاهزاده متعدی بود به سکنگبین حکمت تسکین می کردند.بخش ۲۵ - آمدن دستور چهارم به حضرت شاه: دستور رابع که فضل رایع و صیت شایع داشت، پیش شاه رفت و بعد از تاکید ثنا و تمهید دعا زبان بگشاد و گفت: حق- سبحانه و تعالی- کسوت پادشاهی و اسوت شاهنشاهی، حیلت احوال و زینت اعمال و افعال شاه گردانیده است و آیات محامد و سور ثنای او را متداول افواه و السنه کرده و بر زبانها جاری و مذکور و در سماع و طباع مشهور و مسطور گردانیده و آوازه اصطناع او که در باب ارباب فضل و اصحاب عقل می فرماید به اطراف عالم و اکناف عرب و عجم رسیده و ذکر عدل و نام فضا او اسماع اقاصی و ادانی شنیده و گلزار فیض عدل او چنان شکفته است که جمله عواصف خزان ظلم و هبوب صرصر زمستان جور، طراوت اوراق او از چمن آفاق زایل نخواهد کرد و موسم مکارم اخلاق او چنان نفاق و رواج یافته است که به صوارف حدثان و نوایب زمان کساد و فساد نپذیرد. پادشاه بر همه جهان که عیال جلال و موالی عوالی سیاست است، طریق انصاف و انتصاف سپرد، آنگاه نتیجه اقبال و زبده جلال پادشاهی را به تحریض ناقص عقلی، هدف تیر تلف گرداند در شریعت کرم و سنت دیانت، موافق و ملایم عقل نیاید و مفتی عقل، قلم بر بیاض این فتوی ننهد و آوازه این سیاست چون از دروازه دارالملک به واسطه اخبار صادر و وارد به سمع ملوک اقالیم رسد، طباع و اسماع ملوک و سلاطین از مخالصت و موافقت این دولت متنفر گردد و چشم اطماع فاسده در ساحت ملک و دولت باز شود و دست تعرض خصمان دولت دراز گردد و عقلای جهان و علمای زمان که ناظر امور جمهورند، تقدیم این سیاست را هفوت محض و زلت صرف شمرند و وزرا و ندمای او را به رکاکت عقل و سخافت رای منسوب گردانند و بر رای جهان آرای عدل فرمای پادشاه- که آفتاب در پیش او چون سایه دیوار بر رخسار روزگار- مقرر است که ملوک و امرا را هیچ عیبی زیادت از التفات نمودن به قول زنان نیست و کلمات ایشان را که مهیج فترت و باعث زلت است، در وهم و خیال و در ذهن و فکرت جای دادن از عقل و خرد دور است و هر که بر مهر زنان و موافقت ایشان اعتماد نماید، در عواقب آن در ورطه ندامت و غرامت ماخوذ شود و دل او طعمه عنا و لقمه فنا گردد چون آن مرد گرمابه بان. شاه گفت که چگونه بود؟

اطلاعات

قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنیزک گفت: در روزگار ماضی و عهود گذشته، بوزنه ای از دنیا اعراض کرد و از اصحاب و یاران تخلف گزید و تجنب اختیار کرد و وطن مالوف و مسکن معهود بگذاشت و دل از اهل و فرزندان برداشت و گفت:
هوش مصنوعی: دخترک گفت: در زمان‌های گذشته، زن جوانی از زندگی دنیوی کناره‌گیری کرد و از دوستان و همراهانش فاصله گرفت و تصمیم به دوری از آن‌ها گرفت. او خانه و محل زندگی خود را ترک کرد و قلبش را از وابستگان و فرزندانش خالی کرد و چنین گفت:
و کانت بالعراق لنا لیال
سرقنا هن من ریب الزمان
هوش مصنوعی: در شب‌هایی که در عراق سپری می‌کردیم، لحظات خوشی داشتیم که ما را از غم و مشکلات زمانه دور می‌کرد.
جعلنا هن تاریخ اللیالی
و عنوان التذکر و الامانی
هوش مصنوعی: ما شب‌ها را به عنوان تاریخی برای یادآوری و آرزوها قرار دادیم.
گرد آمده بودیم چو پروین یکچند
ایمن شده از فراق و از بیم گزند
هوش مصنوعی: ما به دور هم جمع شده بودیم مانند ستاره‌های پروین، مدتی از فاصله و خطر احساس امنیت می‌کردیم.
مانا که نبودیم به وصلش خرسند
کایزد چو بنات نعشمان بپراکند
هوش مصنوعی: هر چند ما در زندگی به وصال او راضی نبودیم، اما زمانی خواهد رسید که خداوند مانند پراکنده شدن دانه‌های یک گیاه، ما را از هم جدا خواهد کرد.
یاران و پیوستگان را وداع کرد و از آنجا به جزیره ای رفت که در وی امن و رفاهیت و خصب و فراغت حاصل بود. خالی از مزاحمان و فارغ از قاصدان، ورع و تقوی پیش گرفت و روی به منزل عقبی نهاد. دست در حبل متین طاعت زد و پای قناعت به روی شهوت و نهمت نهاد. کم آزاری اختیار کرد و تقوی و پرهیزکاری شعار و دثار گرفت. چون در ملک قناعت استقراری یافت و لذت آن بدید، گفت:
هوش مصنوعی: او از دوستان و همراهان خود خداحافظی کرد و به جزیره‌ای رفت که در آن جا امنیت، رفاه، خوشبختی و آرامش حاکم بود. این مکان دور از مزاحمان و سرشار از آسایش بود. او در آنجا تقوا و پرهیزکاری را پیشه کرد و به زندگی ساده و بی‌زیان روی آورد. او به جای پیروی از خواسته‌های نفسانی، قناعت را پیش گرفت و از زندگی توأم با آزارگری دوری گزید. وقتی در دنیای قناعت مقیم شد و لذتش را چشید، احساس خوشبختی کرد.
کسی که عزت عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید، هیچ ندید
هوش مصنوعی: کسی که نتوانست به مقام و موقعیت عزت دست پیدا کند، در واقع چیزی به دست نیاورده است و کسی که از روی قناعت و خودکفایی بهره‌ای نبرد، هیچ دستاوردی نداشت.
و در آن جزیره، انجیر بسیار بود که تابستان و زمستان به تر و خشک آن روزگار گذاشتی. چون مدتی بر آن بگذشت، اتفاق را ابتدای فصل خزانی درآمد و آفتاب دینارگون از مرحله سنبله در کفه میزان استقامت یافت و زر روز با سنگ شب تساوی پذیرفت و زبان ایام گفت:
هوش مصنوعی: در آن جزیره، درختان انجیر زیادی وجود داشتند که در تابستان و زمستان به خوبی رشد کردند. زمانی که مدتی گذشت، به شروع فصل پاییز رسیدیم و آفتاب، همچون سکه‌ای طلایی، از جایگاه خود در آسمان پایین آمد و در بهترین حالت به توازن با شب رسید. زمان به ما نشان داد که...
کنون که خور به ترازو رسید و آمد تیر
شدند راست شب و روز چون ترازو و تیر
هوش مصنوعی: اکنون که خورشید به ترازوی آسمان رسید، شب و روز مانند تیر راست و مستقیم شدند.
هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. فرصت را عزیز دار و از بهر ایام مستقبل ادخاری واجب شمر. انجیر تمام رسیده است و نضج بر کمال یافته و چون رطب بر شاخ نخل و عسل در کندوی نحل، حلاوت و دسومت در وی مزاج پذیرفته و چون عتیق و بسد و لعل و زبرجد، رنگ و گونه گرفته.
هوش مصنوعی: در زمان راحتی و آرامش، باید از فرصتها بهره برد و به فکر آینده بود. باید ارزش این زمان را دانسته و برای روزهای آتی پس‌انداز کنیم. میوه‌ها به حد کمال رسیده‌اند و شیرینی و طعمشان به اوج خود رسیده است. همانند شهد عسل در کندوی زنبور، همه چیز در بهترین حالت خود قرار دارد و زیبایی و رنگ‌های مختلفی به آن بخشیده شده است.
روزگار عصیر انگورست
خم ازو مست و خیک، مخمورست
هوش مصنوعی: زمانه مانند انگور در شرف تبدیل به شراب است و افرادی که از آن می‌نوشند، سرمست و شاداب به نظر می‌رسند.
خیز تا سوی باغ بشتابیم
کز می و میوه اندرو سورست
هوش مصنوعی: بیا به باغ برویم و شتاب کنیم، زیرا در آنجا به خاطر می و میوه‌ها شادمانی و سرور وجود دارد.
بوزنه گرد انجیر ستان می گشت و یک یک را مطالعه می کرد. بعضی به کار می برد و بعضی برای ذخیره ایام مستقبل خشک می کرد تا چون حریف خریف عربده آغاز کند و دست زمستان از کمال آسمان تیر ز مهریر گشادن گیرد و آسمان از کمان قوس، پنبه زدن سازد و طبیعت عالم از آب حوض ها، جوشن زمردین ساختن گیرد و اوراق اشجار که از حدت زخم نیش عقرب در تب غب افتاده باشند و در بحران یرقان غموم به خفقان سموم رسیده و زردی بر اشجار و لرزه بر شاخسار پدید آمده، از آسیب صرصر زمستان ریختن گیرند و صحرا و مرغزار از برگ و بار خالی و عاطل ماند، مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده دل دلیران است، «و الجوع یرضی الاسود بالجیف» او را زبون و مغبون نگرداند و «کاد الفقر ان یکون کفرا» بر نخواند.
هوش مصنوعی: بوزنه گرد انجیر در حال چرخیدن و بررسی درست میوه‌ها بود. برخی از آنها را استفاده می‌کرد و برخی را برای روزهای آینده خشک می‌کرد تا زمانی که فصل سرد سال آغاز شود و آسمان از برف و باران پر شود. در آن زمان، طبیعت نیز تحت تأثیر این تغییرات قرار می‌گرفت و درختان که به خاطر زخم‌های گرما آسیب‌دیده بودند، در نتیجه سرما برگ‌هایشان را از دست می‌دادند. درختان زرد و مریض به نظر می‌رسیدند و صحرا و مراتع از برگ و میوه خالی می‌شدند. فقر و گرسنگی که قدرت دوستی و شجاعت انسان‌ها را تضعیف می‌کند، می‌توانست باعث ذلت و فقر شود و در نهایت انسان‌ها را به حالتی سخت و ناکام بکشاند.
این کلمات عقل مرشد در سمع او تکرار می کرد و «اطیب ما یاکل الرجل من کسبه» تقریر می داد. در اثنای این احوال، خرسی از زخم تیر صیاد به هزیمت بجست و از ترس در این جزیره افتاد. چون جزیره ای پر نعمت دید، دل بر توطن نهاد. به انجیرستان درآمد و یک یک درخت مشاهده می کرد. چون شرفات شاخ اشجار از ثمار خالی دید، عجب داشت که چندین انجیر که خورده است و این نعم و فواکه، که در قبض و تصرف آورده است؟ در میان این فکرت و حیرت بر درختی انجیر نگریست، انجیر دید پخته و بوزنه بر وی رفته، بعضی می خورد و بعضی جمع می کرد. خرس چون آن تنعم و رفاهیت و خصب و رغد عیش بدید و حصول کفاف رزق بوزنه و کمال عفاف او معاینه کرد، حسد و حرد بر وی مستولی گشت و حقد و غضبی در باطن دل او ظاهر شد و شرر آتش کینه در دلش شعله زدن گرفت.
هوش مصنوعی: یک روز، کلمات حکمت به گوش او رسید و او به یاد جمله‌ای افتاد که می‌گفت: «بهترین چیزی که انسان می‌تواند از کار خود به دست آورد». در همین حین، خرسی که از تیر صیاد زخمی شده بود، به سمت جزیره‌ای فرار کرد و از ترس به آنجا پناه برد. وقتی جزیره‌ای پر از نعمت را دید، تصمیم گرفت در آنجا بماند. او به باغ انجیر رفت و درختان را یکی‌یکی نگاه کرد. اما وقتی متوجه شد که شاخ و برگ درختان از میوه خالی است، شگفت‌زده شد که چگونه می‌تواند این همه انجیر را خورده باشد و همچنان در حال جمع‌آوری است؟ در میانه‌ی این تفکر و حیرت، چشمش به درختی افتاد که انجیرهای رسیده‌ای داشت و دید که یک بز در حال خوردن و جمع کردن آن‌هاست. وقتی خرس دید که این بز در حال استفاده از نعمت‌ها و زندگی راحت است و او نیز غذای کافی و زندگی مرفهی را در آنجا تماشا کرد، حس حسادت و خشم در دلش شعله‌ور شد و کینه‌ای در وجودش آغاز گشت.
حسدوا ولا درج الی درجاتهم
فحسودهم فی عجزه معذور
هوش مصنوعی: حسادت کرده‌اند، ولی به مقام‌های آنها نرسیده‌اند؛ بنابراین حسودان آنها در ناتوانی‌شان قابل بخشش هستند.
حسد آنجا که آتش افزود
خرمن عقل و عافیت سوزد
هوش مصنوعی: حسادت مانند آتشی است که به خرمن خرد و آسایش انسان آسیب می‌زند و آن را نابود می‌کند.
آواز داد که ای برادر، موضعی بغایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم یافته ای. هوای او دل را موافق و غذای او بنیت را ملایم و لایق. دولتی صافی و مملکتی مستخلص. از آمد و شد مزاحمان فارغ و از اختلاف صادر و وارد منزه. قدر این نعم جسیم و ارج این مواهب عظیم می دانی و صدقات و صلات به درویشان می رسانی؟ و دانم که عشر و خمس این غلات و نزل و ریع این مستغلات به دواوین سلاطین نمی دهی. آخر زکات این ثمرات به مساکین برسان که «سر الناس من اکل وحده» و بزرگان گفته اند:
هوش مصنوعی: برادر، تو مکانی بسیار دلپذیر و خوش آب و هوا پیدا کرده‌ای که در آن نه رنجی هست و نه غمی. هوای آنجا برای دل انسان مناسب است و غذاهایش خوشمزه و دلپذیر هستند. حکومتی پاک و کشوری بی‌دغدغه داری که از مزاحمت دیگران در امان است و اختلاف بین واردات و صادرات در آن وجود ندارد. آیا به ارزش این نعمت‌های بزرگ واقفی و به درویشان صدقات و کمک‌های لازم را می‌رسانی؟ آیا سهم حق و مال این محصولات را به دربار سلاطین نمی‌دهی؟ در نهایت، زکات این میوه‌ها را به نیازمندان برسان، زیرا بزرگان گفته‌اند که "مردم با یکدیگر نمی‌خورند".
نیکویی کن چون که ترا دسترس است
کاین عالم یادگار بسیار کس است
هوش مصنوعی: به نیکی و خوبی دست بزن، زیرا این دنیا تنها یادگار افرادی است که قبلاً در آن بوده‌اند.
اکنون که حوادث غربت و دواعی هجرت مرا بدین تربت آورد، از لطایف این نعمت مرا نصیبی ده که:
هوش مصنوعی: اکنون که اتفاقات سخت و دلایل سفر مرا به این سرزمین آورد، لطفی کن و نصیبی از این نعمت به من عطا کن که...
وللارض من کاس الکرام نصیب
هوش مصنوعی: زمین از دست نیکان سهم می‌برد.
و بر تو محقق باشد که عادت کرام ایام، اکرام اضیاف است و زبان نبوت چنین عبارت کرده است که : «الضیف اذا نزل نزل برزقه و اذا ارتحل ارتحل بذنوب قومه» و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است.
هوش مصنوعی: بر تو واجب است که بدانی یکی از عادات خوب ایام، احترام و پذیرایی از مهمانان است. پیامبر نیز فرموده است: «مهمان وقتی به خانه‌ای می‌آید، برکت و روزی‌اش نیز همراه او می‌آید و زمانی که می‌رود، گناهان صاحب‌خانه و مردم آنجا را با خود می‌برد.» به همین دلیل، رعایت حقوق مهمانان از رسم‌های دینداران و انسان‌های با شرافت و بزرگوار است.
هل الدهر یوما بلیلی یجود
و ایامنا باللوی هل تعود
هوش مصنوعی: آیا روزی می‌آید که شب با خیر و برکتش به ما سرازیر شود و روزهای خوشمان دوباره برگردد؟
الا قل لکسان وادی الحبیب
هنیئا لکم فی الجنان الخلود
هوش مصنوعی: باشد که زبان تو به خوشی و شادابی در وادی عشق بپیچد و شما را در نعمت‌های جاودانی به خوبی زندگی کند.
افیضوا علینا من الما فیضا
فنحن عطاش و انتم ورود
هوش مصنوعی: بخشی از دعای عربی می‌گوید: به ما از آب ببخشید، زیرا ما تشنه‌ایم و شما سیراب‌کنندگان هستید.
بوزنه چون این کلمات منظوم و منثور سماع کرد، با خود گفت: اگر چند میان من و خرس مباینتی طبیعی و مباعدتی صنیعی است که به شکل و هیات و سیرت و صورت، مخالف یکدیگریم اما اگر در مقابله این مقدمات و مقامات که او در بیان زبان آورد و به مراعات جنان و مصافات زبان عرض داد، تکلفی نکنم و تلطفی واجب ندارم، سمت بخل را ارتکاب نموده باشم و ساحت روزگار خود را به وصمت بخل و لوث شح، ملوث گردانیده و نص تنزیل را که بدین معنی نازل است، خلاف روا داشته که « و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمه ربک فحدث». بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد و خرس را به لطفی جواب داد و گفت: «مرحبا و اهلا و ناقه و رحلا». بنشین و بیاسای و فرودآی و پای افزار بگشای.
هوش مصنوعی: بوزنه وقتی این سخنان موزون و نثر را شنید، با خود فکر کرد: اگرچه میان من و خرس تفاوت‌های طبیعی و فاصله‌های مصنوعی وجود دارد و در ظاهر و رفتار و شکل با هم متفاوتیم، اما اگر در برابر این صحبت‌ها و نظریات که او به زبان آورد و با احترام و ادب بیان کرد، بی‌توجهی کنم و به خوش‌رفتاری ملزم نباشم، در واقع دچار خساست می‌شوم و لحظه‌های زندگی‌ام را با نوعی تلخی و بخل آغشته می‌کنم. این کار بر خلاف آیه‌ای است که می‌گوید «و اما سائل را discourage نکن و از نعمت‌های خدا برای دیگران صحبت کن». بنابراین، بوزنه به خود گفت که باید خوش‌حال و خوش‌برخورد باشد و به خرس با نیکی پاسخ داد و گفت: «خوش آمدی و به خانه‌ات خوش آمدی». سپس به او گفت: «بنشین و استراحت کن و آرام بگیر و پاهایت را باز کن».
و نحن ابوالضیفان نکرم ضیفنا
بالوان اکرام و انواع انعام
هوش مصنوعی: ما به عنوان میزبان، مهمان‌نوازی می‌کنیم و مهمان‌مان را با انواع احترام و هدایای مختلف گرامی می‌داریم.
پس قدری انجیر از درخت فرو افکند و از برای زیادت مراعات، شاخه ها بیفشاند. خرس راهی دراز پیموده بود و هاضمه معده اش در طب آمده، انجیر به اشتهای قوی و شره تمام خوردن گرفت. چون لذت حلاوت انجیر که طعم عسل و ذوق شکر داشت به مذاق او رسید، شرهش زیادت گشت و شهوتش در کار آمد. الحاح پیش گرفت و گفت: ای برادر ذوقم را هنوز شرهی و شوقی هست و این انجیر، سلسله شهوت معده مرا درجنبانید. تکلفی کن و تلطفی فرمای که از مایده کرام بی زله اشباع بر نتوان خاست چه هر ضیافتی که اطعمه او کوتاه مزه بود، آن ضیافت سراسر و بال و بز بود. بوزنه دیگر بار لطافتی بجای آورد و شاخه ها درافشاند و خرس به کار می برد تا هیچ نماند و زوایای معده و خبایای سینه اش هنوز خالی و خاوی بود. خرس دیگر باره آواز داد که مایده ملوک، مایده شرف است نه مایده علف اما مایده دوستان که از برای دوستان نهند، مایده علف و عایده تلف باشد و الثالث خیر. یکبار دیگر نزیل منزل خود را نزلی ده و این غریق انعام خویش را نقلی. بوزنه دانست که خرس حرامزاده و کار افتاده است. فصاحت با وقاحت برآمیخته و چربزبانی را سرمایه لقمه های چرب گردانیده. جواب داد که ای خرس، آن قدر که قوت دو سه روزه من بود، ایثار کردم و مقدم تو را به اهتراز و استبشار تلقی و استقبال نمودم «ویوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه» ورد این حال گردانیدم اما تو خود مهمان شوخ روی و وقح افتاده ای. اگر من جمله ارزاق و اثمار بر تو نثار کنم، تو سیرنگردی و اختلال و توهین در اسباب معاش من پدید آید و وهن و فتور در اکتساب و ادخار من ظاهر گردد و این انجیرستان هر سال یک بار بار آرد که «توتی اکلها کل حین باذن ربها» و مرا سال تا سال، قوام معیشت و نظام کار بدوست. خرس چون این کلمات بشنید، گفت: این انجیرستان به ریسمان مادر نخریده ای و هنوز تخته وقف هیچ کس بر سقف گیتی ندوخته اند و اگر تو بدین موضع استیلا داری، چون من اینجا رسیدم، تملک و استیلای تو باطل شد. مدتی درین زرع و ضرع، تفکه و تنزه نمودی و روزگار دراز درین نشیب و فراز پرواز کردی. اکنون به هیچ حال، ترا با قوت و شوکت و عدت و اهبت من امکان و قوت مقابله و مقاومه نباشد. بوزنه گفت: اگر تو به قوت حسی و شوکت جسمی بر من تهوری کنی و ضمیمی رانی، من به درگاه پادشاه پادشاهان بنالم تا داد من از تو طلب کند و انصاف من از نو بستاند. «و الله غالب علی امره». جبار بحقیقت و قهار بی شبهت اوست. ظالمان را دست قهر او به حبس مذلت می برد و جایران را جبروت او در چاه محنت می اندازد. خرس از استماع این مقدمات در خشم شد. چون باد حمله آورد و چون آتش بر بالای درخت دوید. چون بر سر درخت رسید، شاخ بشکست و خرس نگونسار درگشت و مهره گردنش خرد بشکست و به دوزخ رفت.
هوش مصنوعی: خرس پس از کمی انجیر خوردن، عطش بیشتری برای این میوه پیدا کرد و از بوزنه خواست که برای او بیشتر انجیر بیاورد. او به شدت از طعم شیرین و لذیذ انجیر لذت می‌برد و حالتی از شوق و اشتیاق در او به وجود آمده بود. خرس به بوزنه گفت که این میوه فقط برای مهمانان شایسته نیست و اگر فقط با انجیر سیر شود، ممکن است به مشکلاتی برای بوزنه دچار شود. بوزنه نیز جواب داد که او به اندازهٔ کافی از مواد غذایی خود برای خرس بخشیده است، اما اگر بخواهد بیشتر به او بدهد، ممکن است خود او دچار کمبود شود. خرس به این موضوع اعتراض کرد و گفت که هیچ کس نمی‌تواند او را از این محل بیرون کند. در نهایت، خرس در پاسخ به حرف‌های بوزنه عصبانی شد و با خشونت به درخت حمله‌ور شد. این اقدام باعث شد تا او دچار آسیب جدی شود و سرانجام به سرنوشت بدی دچار گردد.
ولم تزل قله الانصاف قاطعه
بین الرجال و ان کانوا ذوی رحم
هوش مصنوعی: هرچند که خویشاوندی میان افراد برقرار است، اما انصاف همیشه حکم‌فرما و تعیین‌کننده در روابط میان آنهاست.
این مثل از بهر آن گفتم تا رای صایب و عزم ثاقب شاه را روشن شود که حق- جل جلاله – ظلم نپسندد و هیچ مظلوم را محروم نگذارد. دستور چهارم چون بدانست که شاه، فرزند را سیاست فرمود، جلاد را گفت: سیاست در توقف دار تا من به حضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تاجیل باز نمایم تا فرمان بر چه جمله بیرون آید.
هوش مصنوعی: این مثال را برای روشنی فکر و تصمیم دقیق شاه بیان کردم تا بفهمد که خداوند ظلم را نمی‌پسندد و هیچ مظلوم را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. وقتی که شاه فهمید که فرزندش نیاز به مراقبت دارد، به دارزنی گفت که کمی صبر کند و منتظر بماند تا من نزد شاه بروم و عواقب سریع عمل کردن و فواید صبر را برای او توضیح دهم تا مشخص شود که چه دستوری صادر خواهد شد.