گنجور

بخش ۱۴ - داستان گازر با خر و پسر و گرداب

گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی.

خیر الطیور علی القصور و شرها
یاوی الخراب ویسکن الناووسا
مدبر نکند کار به گفت عاقل
هرگز نشود به حیله مدبر، مقبل

تا روزی گازر به کار مشغول بود، پسر بر خر نشست و در جوی راند و به گردابی عمیق درآورد. ناگاه تلاطم امواج و تراکم افواج سیلاب در رسید، هر دو در غرقاب افتادند و گرداب ایشان را گاه چون صدف در قعر آب می برد و گاه چون خاشاک بر سر آب می آورد. گازر چون پسر و خر بر شرف هلاک دید، از آنجا که الف طبیعی و عشق صنیعی و شفقت اصلی و رافت پدری بود، خواست که در شود و پسر و خر را از سطوات بلیات و غرقاب سیلاب بیرون آرد و از مهالک امواج و مسالک افواج خلاص دهد. خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. پسر نیز از بیم جان و خوف هلاک، چنگ در پدر آویخت که:

مثل: الغریق یتعلق بکل شی

تا خود را از غرقاب گرداب به ساحل سلامت و نجات افکند. پدر را در گرداب کشید. گازر هر چند حیلت کرد تا نفس خود را از چنگال او خلاص دهد، ممکن نگشت و آخرالامر پدر و پسر، جان شیرن چون شکر در آب به باد دادند و عمر عزیز و نفس نفیس را وداع کردند.

و من یک جار صل افعوان
فلیس بعادم سما نقیعا

و من بنده از فرط اخلاص و وفور وفا و اختصاص می ترسم که شاه را ازین فرزند، همان پیش آید که گازر را آمد و آدمی را هیچ چیز از اجزا و اعضا و جوارح عزیزتر نیست و با این همه چون در جزوی، بیماری مفسد و مهلک عارض شود، علاج او به حرق واجب می دارند و از کمی و نقصان او متاسف و رنجور نمی گردند و فقدان او دافع و مانع نمی آید و ازینجا گفته اند:

دستی که ترا نخواهد آن دست ببر

خدای تعالی می فرماید: «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم». شاه چون این کلمات و مقدمات بشنید، مثال داد تا پسر را سیاست کنند. چون خبر سیاست به سمع وزیر دوم رسید، سیاف را فرمود که کشتن در تاخیر دار تا من شاه را ببینم و فواید ترک تعجیل با او بگویم.

بخش ۱۳ - آمدن کنیزک روز دوم به حضرت شاه: روز دوم که مساح عالم بالا به مساحت دوران گردون به نقطه افق مشرق رسید و سرادق مزعفر در چهره هفت طارم اخضر کشید و بساط ملون بر بسیط این کره اغبر گسترد، به سمع کنیزک رسید که شاه، سیاست پسر در تاخیر افکند به سبب آنکه یکی از وزراء پدر به لطایف مواعظ و دقایق نصایح، او را از امضا این رای در تردد و اشتباه افکنده است و حالت سخط او را به رضا و ارتضا بدل گردانیده و از تقدیم سیاست، زجر و منع کرده و در اصناف مکر زنان و اوصاف عذر ایشان، حکایات نادر و غریب آورده و تقریر کرده که به ذم و مدح و جد و هزل ایشان، التفات نشاید نمود و نکوهش و ستایش و ابا و ارادت ایشان لایق محو و اثبات پنداشت. و شاوروهن و خالفوهن، دستور اعتبار و نمودار اختبار باید ساخت چه هر کرا به تنصیص این تخصیص داده باشند که «الرجال قوامون علی النسا» به کلمات ناقص ایشان که از مکمن انهن ناقصات العقل والدین، ظهور پذیرفته بود، نظر نکند. پس متنکروار و متحیر کردار پیش تخت شاه رفت و بعد از تقریر تحیت و اقامت وظایف خدمت گفت: عدل شاه، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است و هر مبالغتی که رای ملک آرای شاه در تمهید قواعد انصاف و تشیید مبانی انتصاف فرماید، طلیعه دوام دولت و مقدمه بقا سلطنت بود. و این ظلم مفرط شنیع که برین بنده رفت، اگر بر یکی از آحاد خدمتکاران سرای حرم رفتی، از عدل شاه لازم آمدی که بر قضیت استکبار و حمیت و مقتضای استنکاف و انفت و لوازم قضایای معدلت و شرایط شریعت مروت، انصاف او بدادی و قبح این شین و فضیحت این عار، از جیب عفاف و ذیل صلاح او محو کردی. فکیف در حق بنده ای که به عقد شرعی و عهد دینی، خیر و شر و نفع و ضر او حوالت به نظر عاطفت و ایثار و رحمت شاه بود.بخش ۱۵ - آمدن دستور دوم به حضرت شاه: وزیر ثانی که در علم و حکمت و هنر و کفایت ثانی نداشت، به اقتضای رای مشکل گشای به حضرت شاه آمد و بعد از تقدیم مراسم خدمت و شرایط حمد و ثنا و تحیت، گفت: بحمد الله- تعالی – کواکب عدل پادشاه از افق آسمان تدبیر، ثاقب و طالع است و کافه خلایق، اوامر و نواهی پادشاه را خاضع و طایع اند و اقاصی و ادانی در ظل عواطف این دولت از سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار، مرفه و آسوده اند و سموم افاعی ظلم را به تریاق دواعی انصاف تدارک می کنند و هر تیر حدثان که از شست قصد زمان گشادی یابد، به جنه جلال او ناموثر می ماند. اطراف ولایت آمن است و اصناف رعیت ساکن و عاطفت قرار گرفته اند و ملوک آفاق، تخته مکارم اخلاق در جناب منیع و فنا رفیع او می خوانند و اقتباس می کنند:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت: چنین آورده اند ارباب عقول و افاضل جمهور که در شهر فسطور گازری بود. پسری داشت احمق و جاهل، بی تمییز و غافل. مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. از حیله خرد عاطل و در قبول مصالح، مماطل. و این گازر همیشه در دست ضرر و پای خطر او منکوب و مالیده بودی. هر چند پدر او را پند دادی، البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او را به مواعظ تعییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت و اصلاحی قبول نمی کرد. زکام ادبار، دماغ او را چنان معلول کرده بود که روایح نصایح به مشام او نمی رسید و حرص و شره و جنون و سفه بر وی چنان مستولی شده بود که به هیچ تلطف و تکلف، تداوی و تشفی نمی پذیرفت و از عادت بهیمی و طبیعت سبعی امتناع نمی نمود. چون آهن زنگ خورده و سرب سوخته که به هیچ حیلت، صلاحیت کار نپذیری و به هیچ تزیین، رونق چشم خریداری نگیرد. همیشه دل پدر از صدمات خار خلاف او خسته و مجروح بودی و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید و از قبایح اقوال و فضایح افعال او بلائی بر وی آید. و این گازر بر لب جوئی بزرگ، جامه شستی و درین جوی، گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود و پیوسته درو سیلابهای قوی رفتی. هرگاه گازر به کار مشغول شدی، پسر دیوانه به بهانه ماهی، خویشتن را چون مار در آب افکندی و چون غوک شناو می کردی. هر چند گازر فریاد بیشتر کردی، او به میانه نزدیکتر می رفتی. پدر خایف شدی که نباید در گردابی افتد یا نهنگی آهنگ او کند. سخن او نشنیدی و نصیحت او که محض شفقت بود در سمع قبول جای ندادی.
هوش مصنوعی: روزی کسی گفت که در شهر فسطور گازری زندگی می‌کرد. او پسری داشت که بسیار احمق و نادان بود، نتوانست چیزی را تشخیص دهد و همیشه غافل بود. این پسر دارای شخصیت بد و ظاهری ناشناس بود و به گونه‌ای دیوانه‌وار و بی‌نظم رفتار می‌کرد. از عقل خود بی‌بهره بود و در پذیرش نصایح، تعلل می‌کرد. این گازر همیشه در خطر و زیان به سر می‌برد، چراکه پسرش او را به شدت ناراحت می‌کرد. هر بار که پدر سعی می‌کرد او را نصیحت کند، اثر نمی‌کرد و به هیچ وجه به اصلاح خود تمایل نداشت. او به طور شدید تحت تأثیر جهل و جنون خود قرار گرفته بود و هیچ نصیحتی به گوشش نمی‌رسید. حرص و جنون او به حدی رسیده بود که هیچ تلاشی برای درمان او مؤثر نبود و به طرز وحشیانه‌ای به رفتارهای غیرقابل قبول خود ادامه می‌داد. او مانند آهن زنگ‌زده‌ای بود که به هیچ کاری نمی‌توانست سامان بدهد. پدر همیشه از مشکلات ناشی از رفتار پسرش رنج می‌برد و نگران بود که روزی رفتارهای نابهنجار او باعث پیش آمدن بلاهایی برای خود و خانواده‌اش شود. این گازر در کنار یک حوض بزرگ در حال شستن لباس‌ها بود و در آب آن حوض گرداب‌ها و عمق‌های خطرناکی وجود داشت. هرگاه او به کار مشغول می‌شد، پسر دیوانه بهانه‌ای می‌آورد و خود را در آب می‌انداخت. با اینکه گازر بارها فریاد می‌زد، پسر به سمت آب نزدیک‌تر می‌شد. پدر از این موضوع نگران بود که مبادا پسرش در آب گرفتار شود یا با خطرات دیگری مواجه گردد و نصایح خود را که از روی محبت بود، نادیده گرفت.
خیر الطیور علی القصور و شرها
یاوی الخراب ویسکن الناووسا
هوش مصنوعی: بهترین پرندگان در قصرها زندگی می‌کنند، اما بدترین آن‌ها به ویرانه‌ها پناه می‌برند و در مکان‌های خراب سکونت می‌کنند.
مدبر نکند کار به گفت عاقل
هرگز نشود به حیله مدبر، مقبل
هوش مصنوعی: کسی که آینده‌نگری و تدبیر داشته باشد، هرگز به دشواری‌ها و چالش‌ها با فریب و نیرنگ پاسخ نمی‌دهد. عاقلانه‌ترین راهکارها همیشه بر اساس درک و علم است، نه با ترفندها و حقه‌های موقتی.
تا روزی گازر به کار مشغول بود، پسر بر خر نشست و در جوی راند و به گردابی عمیق درآورد. ناگاه تلاطم امواج و تراکم افواج سیلاب در رسید، هر دو در غرقاب افتادند و گرداب ایشان را گاه چون صدف در قعر آب می برد و گاه چون خاشاک بر سر آب می آورد. گازر چون پسر و خر بر شرف هلاک دید، از آنجا که الف طبیعی و عشق صنیعی و شفقت اصلی و رافت پدری بود، خواست که در شود و پسر و خر را از سطوات بلیات و غرقاب سیلاب بیرون آرد و از مهالک امواج و مسالک افواج خلاص دهد. خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. پسر نیز از بیم جان و خوف هلاک، چنگ در پدر آویخت که:
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک گازر مشغول کار بود، پسرش بر خر نشسته و در جوی آب حرکت می‌کرد و به داخل یک گرداب عمیق افتاد. ناگهان، امواج به شدت درهم متلاطم شدند و سیلاب شدید آمد. هر دو به درون آب فرو رفتند و گرداب آنها را گاهی به عمق آب می‌برد و گاهی به سطح آب می‌آورد. وقتی گازر متوجه شد که پسر و خر در خطر افتاده‌اند، به خاطر محبت طبیعی و عشق به فرزندش، تصمیم گرفت که به کمک آنها برود و آنها را از غرق شدن نجات دهد. او به آب پرید و دستش را به سمت پسر دراز کرد. پسر نیز از ترس مرگ و خطر به پدر چنگ زد.
مثل: الغریق یتعلق بکل شی
هوش مصنوعی: شخص غرق شده به هر چیزی که در اطرافش باشد، چنگ می‌زند.
تا خود را از غرقاب گرداب به ساحل سلامت و نجات افکند. پدر را در گرداب کشید. گازر هر چند حیلت کرد تا نفس خود را از چنگال او خلاص دهد، ممکن نگشت و آخرالامر پدر و پسر، جان شیرن چون شکر در آب به باد دادند و عمر عزیز و نفس نفیس را وداع کردند.
هوش مصنوعی: او تلاش کرد تا خود را از عمق مشکلات نجات دهد و به ساحل امن برساند. اما پدرش در این مشکلات گرفتار شد. هرچند تلاش‌هایی انجام شد تا از چنگال این وضعیت نجات یابند، اما موفق نشدند و در نهایت، پدر و پسر، جان شیرین و زندگی گرانبهای خود را از دست دادند و با آن وداع کردند.
و من یک جار صل افعوان
فلیس بعادم سما نقیعا
هوش مصنوعی: من یک صدای بلندی را می‌شنوم که مانند صدای جادوگری است، اما جای آن در آسمان نیست و به زمینی تعلق دارد.
و من بنده از فرط اخلاص و وفور وفا و اختصاص می ترسم که شاه را ازین فرزند، همان پیش آید که گازر را آمد و آدمی را هیچ چیز از اجزا و اعضا و جوارح عزیزتر نیست و با این همه چون در جزوی، بیماری مفسد و مهلک عارض شود، علاج او به حرق واجب می دارند و از کمی و نقصان او متاسف و رنجور نمی گردند و فقدان او دافع و مانع نمی آید و ازینجا گفته اند:
هوش مصنوعی: من به دلیل اخلاص و وفاداری عمیق خود نگرانم که برای شاه از فرزندش اتفاقی بیفتد که برای قصاب نیز پیش آمده است. هیچ چیز برای انسان عزیزتر از اجزا و اعضای بدنش نیست، اما اگر یک قسمت از آن دچار بیماری خطرناک و مهلک شود، لازم است که آن قسمت را بسوزانند. در اینجا هیچ‌کس به خاطر کمی و نقص آن دچار اندوه نمی‌شود و فقدان آن مانع کار نمی‌شود.
دستی که ترا نخواهد آن دست ببر
هوش مصنوعی: اگر دستی به دنبال تو نباشد، آن را از خود دور کن.
خدای تعالی می فرماید: «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم». شاه چون این کلمات و مقدمات بشنید، مثال داد تا پسر را سیاست کنند. چون خبر سیاست به سمع وزیر دوم رسید، سیاف را فرمود که کشتن در تاخیر دار تا من شاه را ببینم و فواید ترک تعجیل با او بگویم.
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید که ممکن است چیزی را که شما ناخواسته می‌دانید در واقع به نفع شما باشد و بالعکس، ممکن است چیزی را که دوست دارید در حقیقت برای شما مضر باشد. وقتی شاه این سخنان و مقدمه‌ها را شنید، اقدام به ارائه مثالی کرد تا به پسرش آموزش دهد. هنگامی که وزیر دوم از ماجرا باخبر شد، به سربازانش دستور داد که کشتن را به تأخیر بیندازند تا او ابتدا با شاه ملاقات کند و فواید آن را برای او توضیح دهد.