گنجور

شمارهٔ ۳

خیز ای نگار جشن خزان را بسازکار
ما را بس است صورت روی تو نو بهار
در پیش لاله و گل رخسار عارضت
منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار
داری بنفشه بر طرف چشمه حیات
سهل است اگر بنفشه بروید به جویبار
عهد شکوفه گرچه فراموش کم شود
ما را از او بود رخ زیبات یادگار
گر خواب نرگس از دم دی بسته شد رواست
بگشای آن دو نرگس پر خواب پرخمار
پر کن قدح ز باده رنگین که رنگ کرد
مشاطه وار دست طبیعت کف چنار
شد زرد روی سبزه ز رشک خطت ولیک
سرسبز گشت سرو به اقبال شهریار
شاه جهان اتابک اعظم که در نبرد
گرزش برآورد ز سر بدسگال گرد
ای عید نیکوان بده آن می به یاد عید
بنمای نیم شب رخ چون بامداد عید
دادیم داد می ز پی عید چندگاه
اکنون نمی دهیم یکی لحظه داد عید
از جان سرشته اند تو گویی سرشت می
بر می نهاده اند تو گویی نهاد عید
روی تو را به عید صفت کرد عقل و باز
چو نیمک بنگرید خجل شد ز یاد عید
از آتش هوای تو برخاست سنگ عقل
وز آب حسن روی تو بنشست باد عید
دانی که عید موسم عیش است از این قبل
آفاق شد مسخر حکم نفاذ عید
چشم بد زمانه به اقبال شه بدوخت
هر تیر خرمی بجست از گشاد عید
قطب ملوک نصرة دین شاه تاج بخش
کز لطف حق رسید به درگاه و تاج بخش
ای شمع به نشین که بپای ایستاده ای
باما نه در موافقت جام باده ای
تا تو نشسته بودی مجلس نداشت نور
ما چشم روشنیم که تو ایستاده ای
رازی که بر صحیفه دل می نگاشتی
امشب ز راه دیده به صحرا نهاده ای
هر دم ز شعله بر دل شب نیش می زنی
عیبت نمی کنم که ز زنبور زاده ای
بر سر نهاده افسر و در قیر مانده پای
دیدم که سخت نرم دل و صعب ساده ای
نه نه ملامتت نکنم جای آنت هست
کز روی وصل در شب هجر اوفتاده ای
ای بوسه ها که بر لب مقراض می زنی
دی برنگین خسرو آفاق داده ای
بوبکربن محمدبن الدگز که هست
در زیر پای همت او فرق سدره پست
ای در بقای ذات تو بسته بقای ملک
بر قامت تو دوخته دولت قبای ملک
از کام اژدها بدر آورده ملک را
هرگز که کرد اینچ تو کردی بجای ملک
ملک از سیاست تو چنان شد که هیچ مرغ
گستاخ پر نمی زند اندر هوای ملک
ملک جهان تو را به دعا خواست از خدا
وین یافت نصرت از برکات دعای ملک
تیغ تو خاک ملک همه زر پخته کرد
جز تیغ در جهان چه بود کیمیای ملک؟
پختند همگنان هوس ملک و عاقبت
روزی نبودشان که تو بودی سزای ملک
آیند خسروان همه در سایه همای
اینک به سایه تو در آمد همای ملک
ای همچ جان خلاصه ارکان روزگار
سر دفتر و سر آمد دوران روزگار
شاها چو عکس تیغ تو بر دشمن اوفتاد
مه را ز بیم صاعقه در خرمن اوفتاد
خصم تو ناگهان نفس سرد بر کشید
زان لرزه بر عظام دی و بهمن اوفتاد
چاکی که کرد صبح گریبان چرخ را
در کسوت جلال تو بر دامن اوفتاد
ای خسروی که از صفت خلق و خلق تو
اندیشه در میان گل و گلشن اوفتاد
من شکر نعمتت به کدامین زبان کنم؟
کز شرح آن زبان خرد الکن اوفتاد
خورشید و مه ز سایه من نور می برند
تا سایه مبارک تو بر من اوفتاد
بفراز سر به افسر شاهی که دشمنت
در زیر پای حادثه بر گردن اوفتاد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیز ای نگار جشن خزان را بسازکار
ما را بس است صورت روی تو نو بهار
هوش مصنوعی: بلند شو ای معشوق، جشن پاییز را برگزار کن، زیرا چهره زیبای تو برای ما همانند بهار نو است و بس.
در پیش لاله و گل رخسار عارضت
منسوخ شد حدیث گلستان و لاله زار
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و جمال تو، داستان‌های گذشته درباره گل‌ها و باغ‌ها دیگر معنی ندارد.
داری بنفشه بر طرف چشمه حیات
سهل است اگر بنفشه بروید به جویبار
هوش مصنوعی: اگرچه داشتن گل بنفشه در کنار چشمه حیات آسان به نظر می‌رسد، اما اگر این گل در جویبار جوانه بزند، اوج زیبایی و رشد آن را نشان می‌دهد.
عهد شکوفه گرچه فراموش کم شود
ما را از او بود رخ زیبات یادگار
هوش مصنوعی: عهدی که در ایام شکوفه‌ها بسته شده هرچند ممکن است فراموش شود، اما یاد زیبایی او همیشه در خاطر ما باقی خواهد ماند.
گر خواب نرگس از دم دی بسته شد رواست
بگشای آن دو نرگس پر خواب پرخمار
هوش مصنوعی: اگر خواب نرگس از وزش باد متوقف شده، اشکالی ندارد، دوباره آن دو نرگس خمار و خواب‌آلود را بیدار کن.
پر کن قدح ز باده رنگین که رنگ کرد
مشاطه وار دست طبیعت کف چنار
هوش مصنوعی: شراب رنگین را در جام بریز، زیرا که دست طبیعت مانند آرایشگر، چهره درخت چنار را با زیبایی رنگین کرده است.
شد زرد روی سبزه ز رشک خطت ولیک
سرسبز گشت سرو به اقبال شهریار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی خط تو، سبزه زرد شده، اما سرو به خوشبختی پادشاه، سرسبز و شاداب باقی مانده است.
شاه جهان اتابک اعظم که در نبرد
گرزش برآورد ز سر بدسگال گرد
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و قدرتمند که در میدان نبرد با شجاعت و دلاوری با دشمنانش مقابله می‌کند.
ای عید نیکوان بده آن می به یاد عید
بنمای نیم شب رخ چون بامداد عید
هوش مصنوعی: ای عید خوبان، به من آن شراب بده که یادآور عید باشد. در نیمه شب، چهره‌ام را مانند صبح عید به نمایش بگذار.
دادیم داد می ز پی عید چندگاه
اکنون نمی دهیم یکی لحظه داد عید
هوش مصنوعی: ما در گذشته به خاطر عید، زمانی که شادی و خوشحالی بود، به یکدیگر کمک و محبت می‌کردیم، اما حالا حتی یک لحظه هم به همدیگر توجه نمی‌کنیم و از هم دریغ می‌زنیم.
از جان سرشته اند تو گویی سرشت می
بر می نهاده اند تو گویی نهاد عید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به گونه‌ای خالص و از دل و جان ساخته شده‌ای، طوری که انگار در وجودت عطر شادی و جشن پاشیده‌اند.
روی تو را به عید صفت کرد عقل و باز
چو نیمک بنگرید خجل شد ز یاد عید
هوش مصنوعی: عقل به زیبایی و صفای تو مانند عید نگاه می‌کند، اما وقتی به تو نیم نگاهی می‌اندازد، از یاد آن زیبایی خجالت‌زده می‌شود.
از آتش هوای تو برخاست سنگ عقل
وز آب حسن روی تو بنشست باد عید
هوش مصنوعی: از شوق و هیجان عشق تو، عقل و اندیشه مانند سنگی داغ و بی‌قرار شده و از زیبایی چهره‌ات، نسیم عید به آرامی به سمت ما می‌آید.
دانی که عید موسم عیش است از این قبل
آفاق شد مسخر حکم نفاذ عید
هوش مصنوعی: می‌دانی که عید زمان خوشحالی و شادی است و به همین دلیل، اطراف ما تحت تأثیر این شادی و نشاط قرار گرفته است.
چشم بد زمانه به اقبال شه بدوخت
هر تیر خرمی بجست از گشاد عید
هوش مصنوعی: زمانه حسود، به خوشبختی پادشاه چشم دوخته و هر نشانه‌ای از خوشی و شادابی در روز عید را در دلش پرتاب کرده است.
قطب ملوک نصرة دین شاه تاج بخش
کز لطف حق رسید به درگاه و تاج بخش
هوش مصنوعی: سلطان ملوک، که پیرو دین و حمایت‌کننده آن است، به لطف خدا به مقام و عظمت رسیده و تاج شاهی بر سر دارد.
ای شمع به نشین که بپای ایستاده ای
باما نه در موافقت جام باده ای
هوش مصنوعی: ای شمع، بنشین که تو فقط به خاطر ما ایستاده‌ای و نه به خاطر خوشی و شادی.
تا تو نشسته بودی مجلس نداشت نور
ما چشم روشنیم که تو ایستاده ای
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو نشسته بودی، مجلس ما نور و روشنی نداشت. حالا که تو ایستاده‌ای، چشم ما به روشنی تو روشن شده است.
رازی که بر صحیفه دل می نگاشتی
امشب ز راه دیده به صحرا نهاده ای
هوش مصنوعی: امشب رازهایی که در قلبم نوشته بودی، از طریق چشمانت به دشت منتقل کرده‌ای.
هر دم ز شعله بر دل شب نیش می زنی
عیبت نمی کنم که ز زنبور زاده ای
هوش مصنوعی: تو هر لحظه با نیش زدن به دلم مثل شعله شب دردی به جانم می‌زنی، اما من تو را سرزنش نمی‌کنم چون می‌دانم که زاده زنبوری هستی و طبیعتت این‌گونه است.
بر سر نهاده افسر و در قیر مانده پای
دیدم که سخت نرم دل و صعب ساده ای
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که تاجی بر سر دارد و پایش در قیر فرو رفته است، اما با وجود سختی‌های زندگی، دلش نرم و احساساتش عمیق است و در عین سادگی، درک عمیقی از مسائل دارد.
نه نه ملامتت نکنم جای آنت هست
کز روی وصل در شب هجر اوفتاده ای
هوش مصنوعی: من تو را سرزنش نمی‌کنم، چون جای تو همین جاست؛ تو در غیبت معشوق، از عشق و اتصال او افتاده‌ای.
ای بوسه ها که بر لب مقراض می زنی
دی برنگین خسرو آفاق داده ای
هوش مصنوعی: ای بوسه‌ها که بر لبان مقراض (قیچی) می‌نشینید، روزی بر خسرو رنگینی از آفاق (جهان) بخشیده‌اید.
بوبکربن محمدبن الدگز که هست
در زیر پای همت او فرق سدره پست
هوش مصنوعی: بوبکربن محمدبن الدگز کسی است که زیر پای اراده و تلاش او، سدره (درختی بلند مرتبه در بهشت) را نیز پست و فرود می‌آید.
ای در بقای ذات تو بسته بقای ملک
بر قامت تو دوخته دولت قبای ملک
هوش مصنوعی: تو، که بقای وجودت باعث دوام سلطنت است، بر قامت تو زرق و برق و زیبایی ملک و فرمانروایی دوخته شده است.
از کام اژدها بدر آورده ملک را
هرگز که کرد اینچ تو کردی بجای ملک
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی توانست ملکی را که از چنگ اژدها رهایی یافته است، به دست آوری، چرا که آنچه را تو انجام دادی، چندان شایسته‌ی مقام ملک نیست.
ملک از سیاست تو چنان شد که هیچ مرغ
گستاخ پر نمی زند اندر هوای ملک
هوش مصنوعی: حکومت تو به قدری تاثیرگذار و قاطع است که هیچ پرنده‌ای جرات نمی‌کند در آسمان سلطنتت پرواز کند.
ملک جهان تو را به دعا خواست از خدا
وین یافت نصرت از برکات دعای ملک
هوش مصنوعی: فرشتگان آسمانی برای تو دعا کردند و خداوند به واسطهٔ این دعا، یاری و کمک خود را به تو عطا کرد.
تیغ تو خاک ملک همه زر پخته کرد
جز تیغ در جهان چه بود کیمیای ملک؟
هوش مصنوعی: تیغ تو باعث شده که زمین و زندگی مردم به طلا تبدیل شود. جز تیغ تو، چه چیزی در جهان وجود دارد که بتواند ملک و سرزمین را ارزشمند کند؟
پختند همگنان هوس ملک و عاقبت
روزی نبودشان که تو بودی سزای ملک
هوش مصنوعی: دیگران به دنبال آرزوی سلطنت بودند، اما در نهایت هیچ‌یک از آن‌ها به سرنوشت و شایستگی تو نرسیدند.
آیند خسروان همه در سایه همای
اینک به سایه تو در آمد همای ملک
هوش مصنوعی: تمامی شاهان آینده زیر سایه همای قرار خواهند گرفت، و حالا همای پادشاهی به زیر سایه تو وارد شده است.
ای همچ جان خلاصه ارکان روزگار
سر دفتر و سر آمد دوران روزگار
هوش مصنوعی: ای تو که جانم را به یاد تو خلاصه کرده‌ام، آغاز و پایان همه عمر و روزگار من هستی.
شاها چو عکس تیغ تو بر دشمن اوفتاد
مه را ز بیم صاعقه در خرمن اوفتاد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، زمانی که تصویر تیغ تو بر دشمنانش افتاد، مانند ماه که از ترس رعد و برق به خرمن می‌افتد.
خصم تو ناگهان نفس سرد بر کشید
زان لرزه بر عظام دی و بهمن اوفتاد
هوش مصنوعی: دشمن تو ناگهان نفس عمیقی کشید و این سبب شد که دی و بهمن (دو نام باستانی که به سردی و خنکی اشاره دارند) به لرزه بیفتند.
چاکی که کرد صبح گریبان چرخ را
در کسوت جلال تو بر دامن اوفتاد
هوش مصنوعی: صبح با نور خود لباس چرخ را پاره کرد و زیبایی تو بر دامن آن افتاد.
ای خسروی که از صفت خلق و خلق تو
اندیشه در میان گل و گلشن اوفتاد
هوش مصنوعی: ای شاهی که ویژگی‌های تو و صفاتت در دل گل‌ها و باغ‌ها جلوه‌گر شده‌اند.
من شکر نعمتت به کدامین زبان کنم؟
کز شرح آن زبان خرد الکن اوفتاد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم با کدام زبان از نعمت‌های تو سپاسگزاری کنم، چون حتی زبان خرد نیز در وصف آن ناتوان شده است.
خورشید و مه ز سایه من نور می برند
تا سایه مبارک تو بر من اوفتاد
هوش مصنوعی: خورشید و ماه از سایه من نور می‌گیرند، اما وقتی سایه پر برکت تو بر من افتاد، همه چیز تغییر کرد.
بفراز سر به افسر شاهی که دشمنت
در زیر پای حادثه بر گردن اوفتاد
هوش مصنوعی: به خود ببال و افتخار کن، مانند تاجی که بر سر پادشاهی است، زیرا دشمن تو به خاطر سختی‌ها و مشکلات، در زیر پای او قرار گرفته و در واقع بر او غلبه کرده است.