گنجور

شمارهٔ ۱

عشق چون دل سوی جانان می کشد
عقل را در زیر فرمان می کشد
شرح نتوان داد اندر عمرها
آنچه جان از جور جانان می کشد
تا کشید از خط مشکین گرد ماه
دل قلم بر صفحه جان می کشد
چرخ بر دوش از مه نو،غاشیه
از بن سیّ و دو دندان می کشد
کور دل ماها که می بیند رخت
وانگهی از نیل چوگان می کشد
کوه همرنگ لبت لعلی نیافت
تیغ در خورشید رخشان می کشد
چشم من در تشنگی زان غرقه شد
کاب از ان چاه زنخدان می کشد
با چنین حسن ار وفایی داشتی
کار ما آخر چنین نگذاشتی
دست گیر ای جان که فرصت در گذشت
پایمردی کن که آب از سر گذشت
روی چون خورشید بنمای از نقاب
کابم از سر همچو نیلوفر گذشت
ای بسا کز هجرت آب چشم من
همچو باد مهر جان بر زر گذشت
گفتی از پس مرگ تو باشد وصال
هم نبود و مدتی دیگر گذشت
چند گویی سرگذشت دل بگوی
کار دل اکنون گذشت از سرگذشت
از لب تو بلعجب تر پاسخت
کان چنان تلخست و بر شکر گذشت
وای توکت خون من در گردنست
ورنه نیک و بد مراهم درگذشت
جان چو سنگین بود تاثیری نکرد
ورنه هجران تو تقصیری نکرد
سلسله بر طرف دنیا افکند
تا مرا در بند سودا افکند
سرکشی بر دست گیرد هر زمان
تا مگر این کار در پا افکند
دل به حیله می برد از عاشقان
وانگهی در قعر دریا افکند
گاه وعده دانم از بهر امید
بر ره امروز و فردا افکند
از فراقش ذره ای گر کم شود
آفتابش سایه بر ما افکند
دل اگر از دست او آهی زند
آتش اندر سنگ خارا افکند
خود نیندیشد که روزی عاشقش
باوری با صدر دنیا افکند
رکن دین مسعود سعد روزگار
کز وجودش خاست سعد روزگار
ای زلطفت جان اغانی یافته
وی زجودت از امانی یافته
ای رسیده قدر تو تا عالمی
کو نشان از بی نشانی یافته
نه سپهر از دور اول چون تو دید؟
نه جهانت هیچ ثانی یافته؟
زیر هر حرفی ز تو گاه سخن
جان دانش صد معانی یافته
باد از لطفت سبک روح آمده
خاک از حلمت گرانی یافته
سوسن آزاد اندر مدح تو
از طبیعت ده زبانی یافته
در جهان امروز بُردابُرد توست
دولت و اقبال تیغ آورد توست
از بیانش در مکنون می جهد
وز بنانش گنج قارون می جهد
معنی روشن ز لفظ درفشانش
همچو برق از ابر بیرون می جهد
از نهیبش قطره قطره جوی جوی
از مسام دشمنش خون می جهد
عاریت دارد ز رای روشنش
شعله ای کز مهر گردون می جهد
با کف گوهرنشان او حباب
چون عرق بر روی جیحون می جهد
کار او بین فلک چون می رود
خصم او بین کز جهان چون می جهد
باش تا گردد شکفته گلبنش
کاین صبا بر غنچه اکنون می چهد
دست و طبعش آن چنان راد آمدند
کان و بحر از وی به فریاد آمدند
منبر از وعظت ممکن می شود
مسند از دستت مزین می شود
تا تو سر بیرون زدی از جیب غیب
پای فتنه زیر دامن می شود
روز بدعت از تو تیره می شود
چشم ملت از تو روشن می شود
هرکجا تو برگشادی روز نطق
گوهر از لفظ تو خرمن می شود
هر سری کز چنبرت بیرون شده ست
ریسمانش طوق گردن می شود
پیش تیغ تیز تو آتش ز شرم
در درون سنگ و آهن می شود
هم ز فر دولت توست این که خود
مدح تو منظوم بی من می شود
صبح اگر بی رای تو یک دم زند
خشم تو افلاک را بر هم زند
یارب این دولت چنین پاینده باد
آفتابت بر جهان تابنده باد
همچو ابر از قهر تو بگریست خصم
چون دهان گل لبت پر خنده باد
گوش این چرخ صدف شکل تهی
پر ز در لفظ تو آگنده باد
تند باد خشم و قهرت از جهان
بیخ عمر دشمنت برکنده باد
آفتاب دین تو رخشنده شد
سایه تو تا ابد پاینده باد
روز تو عیدست قربان تو خصم
این چنین عیدی تو را فرخنده باد
تا زچرخ آمد دورنگی روز و شب
روزگارت رام و چرخت بنده باد
یارب این صدر جهان منصور باد
چشم بد از روزگارش دور باد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق چون دل سوی جانان می کشد
عقل را در زیر فرمان می کشد
هوش مصنوعی: عشق انسان را به سوی محبوبش جذب می‌کند و در این مسیر، عقل را تحت تأثیر قرار داده و تسلیم می‌کند.
شرح نتوان داد اندر عمرها
آنچه جان از جور جانان می کشد
هوش مصنوعی: نمی‌توان در طول زندگی توضیح داد که جان چه محنت‌هایی از ظلم و ستم محبوب می‌کشد.
تا کشید از خط مشکین گرد ماه
دل قلم بر صفحه جان می کشد
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و شکوه چهره دلنشینش را به تصویر می‌کشم، انگار دلم در حال نوشتن روی جانم است.
چرخ بر دوش از مه نو،غاشیه
از بن سیّ و دو دندان می کشد
هوش مصنوعی: در این تصویر، اشاره به بار سنگینی روی دوش دارد که در حال تلاش برای حرکت است. همچنین، درخت یا علفی که از زیر آن دیده می‌شود، و همچنین دندان‌هایی که برای کشش و حرکت به کار گرفته می‌شوند، نماد زحمات و تلاش در زندگی است. به طور کلی، از مفهوم این تصویر می‌توان به مبارزه و کوشش برای پیشرفت در شرایط دشوار اشاره کرد.
کور دل ماها که می بیند رخت
وانگهی از نیل چوگان می کشد
هوش مصنوعی: دل‌های ما که از دیدن چهره‌ی تو نابینا هستند، سپس مانند نیلی که به تنی چنگ می‌زند، به تو توجه می‌کنند.
کوه همرنگ لبت لعلی نیافت
تیغ در خورشید رخشان می کشد
هوش مصنوعی: کوه به رنگ لب تو زیبایی ندارد، چرا که تیغی که درخشندگی خورشید را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، همانند چهره تو است.
چشم من در تشنگی زان غرقه شد
کاب از ان چاه زنخدان می کشد
هوش مصنوعی: چشم من از شدت تشنگی به آن چاه عمیق زانو زده، هجوم می‌آورد.
با چنین حسن ار وفایی داشتی
کار ما آخر چنین نگذاشتی
هوش مصنوعی: اگر با این زیبایی وفاداری داشتی، کار ما به این بدی نمی‌کشید.
دست گیر ای جان که فرصت در گذشت
پایمردی کن که آب از سر گذشت
هوش مصنوعی: ای جان، به کمکم بیا که زمان از دست رفت و دیگر فرصتی نیست. حالا باید شجاعت به خرج بدهم، چون وضعیت خیلی بد شده است.
روی چون خورشید بنمای از نقاب
کابم از سر همچو نیلوفر گذشت
هوش مصنوعی: چهره‌ات را مانند خورشید نشان بده و نقاب را از روی صورتت کنار بزن، همچنان که نیلوفر در آب می‌گذرد.
ای بسا کز هجرت آب چشم من
همچو باد مهر جان بر زر گذشت
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات، اشک‌های من به خاطر دوری و جدایی، مانند بادی که مهر و محبت را بر روی طلا می‌برد، سریع و بی‌صدا از چشمانم گذشتند.
گفتی از پس مرگ تو باشد وصال
هم نبود و مدتی دیگر گذشت
هوش مصنوعی: گفتی که بعد از مرگ تو، به وصال من نخواهم رسید و مدتی هم گذشته است.
چند گویی سرگذشت دل بگوی
کار دل اکنون گذشت از سرگذشت
هوش مصنوعی: بسیاری حرف‌ها درباره‌ی ماجرای دل می‌زنی، اما بهتر است در مورد حال و احوال دل صحبت کنی، چرا که حالا دیگر آن ماجرا پایان یافته است.
از لب تو بلعجب تر پاسخت
کان چنان تلخست و بر شکر گذشت
هوش مصنوعی: پاسخ تو از زبانت حیرت‌انگیزتر است، زیرا اینقدر تلخ است که بر شیرینی می‌گذرد.
وای توکت خون من در گردنست
ورنه نیک و بد مراهم درگذشت
هوش مصنوعی: من از تو به خاطر خون منی که بر گردن داری، ناله و فریاد می‌کنم، زیرا اگر نبود، چه خوب و چه بد، همه چیز فراموش شده بود.
جان چو سنگین بود تاثیری نکرد
ورنه هجران تو تقصیری نکرد
هوش مصنوعی: اگر دل انسان سنگین باشد، هیچ تأثیری نمی‌پذیرد؛ وگرنه دوری تو تقصیری ندارد.
سلسله بر طرف دنیا افکند
تا مرا در بند سودا افکند
هوش مصنوعی: سلسله‌ای که مختص جهان است، به دور انداخت تا من به عشق و آرزو گرفتار شوم.
سرکشی بر دست گیرد هر زمان
تا مگر این کار در پا افکند
هوش مصنوعی: هر زمان سرکشی و خودسری می‌کند تا شاید این رفتار به زانو درش آورد و به آرامش برساند.
دل به حیله می برد از عاشقان
وانگهی در قعر دریا افکند
هوش مصنوعی: دل را به فریب و نیرنگ عاشقان می‌گیرد و سپس آن را به عمق دریا می‌افکند.
گاه وعده دانم از بهر امید
بر ره امروز و فردا افکند
هوش مصنوعی: گاهی می‌دانم که به خاطر امید، وعده‌هایی را برای امروز و فردا می‌گذارم.
از فراقش ذره ای گر کم شود
آفتابش سایه بر ما افکند
هوش مصنوعی: اگر از دوری او حتی اندکی کم شود، خورشیدش بر ما سایه نمی‌افکند.
دل اگر از دست او آهی زند
آتش اندر سنگ خارا افکند
هوش مصنوعی: اگر دل به خاطر او آهی بکشد، حتی آتش را در سنگ سخت هم به وجود می‌آورد.
خود نیندیشد که روزی عاشقش
باوری با صدر دنیا افکند
هوش مصنوعی: او هرگز فکر نمی‌کرد روزی عاشقش به او اعتقاد داشته باشد و در اوج دنیا جایگاهی پیدا کند.
رکن دین مسعود سعد روزگار
کز وجودش خاست سعد روزگار
هوش مصنوعی: مسعود سعد، پایه و اساس دین و اخلاق در زمانه‌اش بود که به خاطر وجود او، زمانه‌ی خوبی پدید آمد.
ای زلطفت جان اغانی یافته
وی زجودت از امانی یافته
هوش مصنوعی: تو به واسطه لطف و محبتت جان را به لذت و شوق رسانده‌ای و به کمک بخشش و سخاوتت، از آسیب‌ها و مشکلات نجات یافته‌ای.
ای رسیده قدر تو تا عالمی
کو نشان از بی نشانی یافته
هوش مصنوعی: تو به مرحله‌ای از کمال رسیده‌ای که جهانیان نشانه‌ای از وجودی بی‌نهایت و بی‌ثبات را در تو می‌بینند.
نه سپهر از دور اول چون تو دید؟
نه جهانت هیچ ثانی یافته؟
هوش مصنوعی: هیچ دوری مانند تو دیده نشده است و جهان هم هیچ کس دیگری را مانند تو تجربه نکرده است.
زیر هر حرفی ز تو گاه سخن
جان دانش صد معانی یافته
هوش مصنوعی: زیر هر کلامی که از تو بیان می‌شود، گاهی روح و جان دانش، معنای فراوانی را در خود نهفته دارد.
باد از لطفت سبک روح آمده
خاک از حلمت گرانی یافته
هوش مصنوعی: باد به خاطر مهربانی‌ات سبک و روحانی شده است و خاک به دلیل بردباری‌ات سنگین و سنگین‌تر گشته است.
سوسن آزاد اندر مدح تو
از طبیعت ده زبانی یافته
هوش مصنوعی: سوسن آزاد برای تو ستایش می‌کند و از طبیعت توانسته است ده زبان را به دست آورد.
در جهان امروز بُردابُرد توست
دولت و اقبال تیغ آورد توست
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، موفقیت و شانس در دست توست و تو با تلاش و اراده می‌توانی به اهداف خود دست یابی.
از بیانش در مکنون می جهد
وز بنانش گنج قارون می جهد
هوش مصنوعی: از حرف‌های او رازهای نهفته فاش می‌شود و از دستانش ثروت و نعمت‌های فراوان به دست می‌آید.
معنی روشن ز لفظ درفشانش
همچو برق از ابر بیرون می جهد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که معنای واضح و روشنی از کلام و سخنان او، مانند درخششی که از ابرها به بیرون می‌جهد، به راحتی قابل درک و آشکار است.
از نهیبش قطره قطره جوی جوی
از مسام دشمنش خون می جهد
هوش مصنوعی: از شدت خشم او، خون دشمنش به صورت جوی از هر نقطه بیرون می‌زند.
عاریت دارد ز رای روشنش
شعله ای کز مهر گردون می جهد
هوش مصنوعی: او شعله‌ای از محبت و عشق دارد که به خاطر عقل و فهم روشنی که دارد، از دلش به‌سوی آسمان می‌جهد.
با کف گوهرنشان او حباب
چون عرق بر روی جیحون می جهد
هوش مصنوعی: با دست او که پر از جواهر است، حبابی مانند عرق بر روی رودخانه به حرکت درمی‌آید.
کار او بین فلک چون می رود
خصم او بین کز جهان چون می جهد
هوش مصنوعی: کار او در آسمان به وضوح مشخص است و دشمن او نیز خود را از دنیا دور می‌کند.
باش تا گردد شکفته گلبنش
کاین صبا بر غنچه اکنون می چهد
هوش مصنوعی: بر بستر گل، صبر کن تا گل‌ها شکوفا شوند، زیرا نسیم اکنون بر روی غنچه‌ها می‌وزد.
دست و طبعش آن چنان راد آمدند
کان و بحر از وی به فریاد آمدند
هوش مصنوعی: دست و استعداد او به قدری قوی و توانمند است که دریا و کوه از او یاری و کمک می‌طلبند.
منبر از وعظت ممکن می شود
مسند از دستت مزین می شود
هوش مصنوعی: با سخنرانی و نصیحت تو، مقام و جایگاهت به زیبایی می‌نشیند و اعتبار پیدا می‌کند.
تا تو سر بیرون زدی از جیب غیب
پای فتنه زیر دامن می شود
هوش مصنوعی: زمانی که تو از عالم ناشناخته و پنهان خود را بیرون آوردی، سراسر آشوب و فتنه زیر دامن تو ظاهر می‌شود.
روز بدعت از تو تیره می شود
چشم ملت از تو روشن می شود
هوش مصنوعی: در روزی که کار و فعالیت جدیدی آغاز می‌شود، تیره و تار می‌شود، اما مردم با دیدن این کار و فعالیت، روشن و شاداب می‌شوند.
هرکجا تو برگشادی روز نطق
گوهر از لفظ تو خرمن می شود
هوش مصنوعی: هر جا که تو حرف بزنی، کلامت مانند گوهری می‌درخشد و باعث شکوفایی و رونق می‌شود.
هر سری کز چنبرت بیرون شده ست
ریسمانش طوق گردن می شود
هوش مصنوعی: هر گره‌ای که از چنبر تو خارج شود، به گردن خودت می‌افتد.
پیش تیغ تیز تو آتش ز شرم
در درون سنگ و آهن می شود
هوش مصنوعی: تیغ تیز تو باعث می‌شود که حتی سنگ و آهن از شرم به آتش بیفتند.
هم ز فر دولت توست این که خود
مدح تو منظوم بی من می شود
هوش مصنوعی: اینکه این شعر درباره تو سروده می‌شود، به خاطر بزرگی و عظمت موقعیت توست و بدون کمک من به این شکل بیان می‌شود.
صبح اگر بی رای تو یک دم زند
خشم تو افلاک را بر هم زند
هوش مصنوعی: اگر صبح بدون نظر و اراده تو باشد، حتی یک لحظه هم اگر خشمگین شوی، آسمان‌ها را به هم می‌ریزی.
یارب این دولت چنین پاینده باد
آفتابت بر جهان تابنده باد
هوش مصنوعی: خداوند، ای کاش این نعمت و خوشبختی همیشه پایدار بماند و نور تو همیشه بر این جهان بتابد.
همچو ابر از قهر تو بگریست خصم
چون دهان گل لبت پر خنده باد
هوش مصنوعی: خصم همچون ابر از خشم تو اشک می‌ریزد، در حالی که لب‌های تو مانند گل پر از خنده است.
گوش این چرخ صدف شکل تهی
پر ز در لفظ تو آگنده باد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این چرخ که به صورت صدفی شکل است، باید پر از صدا و زیبا باشد، به‌طوری که کلمات تو در آن طنین انداز شود.
تند باد خشم و قهرت از جهان
بیخ عمر دشمنت برکنده باد
هوش مصنوعی: ای کاش خشم و قهر تو همانند تند بادی از زندگی دشمنت برود و او هیچ بقا و عمری نداشته باشد.
آفتاب دین تو رخشنده شد
سایه تو تا ابد پاینده باد
هوش مصنوعی: نور دین تو مانند آفتاب درخشان است و همواره باقی خواهد ماند.
روز تو عیدست قربان تو خصم
این چنین عیدی تو را فرخنده باد
هوش مصنوعی: روز تو مثل عید است و قربان کردن تو، خصم تو با این حال نمی‌تواند مانع خوشحالی و شادابی تو شود. روزت مبارک و پر از خوشی!
تا زچرخ آمد دورنگی روز و شب
روزگارت رام و چرخت بنده باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که چرخ گردون روز و شب تغییر می‌کند، روزگارت آرام و بی‌دغدغه باشد و تو همچون بنده‌اى به جریان زندگی سپرده شده باشی.
یارب این صدر جهان منصور باد
چشم بد از روزگارش دور باد
هوش مصنوعی: ای پروردگار، امیدوارم که این سرزمین همیشه در امنیت و سربلندی باشد و نگاه بد روزگار از آن دور بماند.