شمارهٔ ۲
ای بهرخ رشکِ ارغوان و سمن!
هیچ دانی چه آمد از تو به من؟
تا به هجر تو مبتلا شدهام
با غم و محنت آشنا شدهام
لذت عمرم آنقدر بودهست
که به کوی توام گذر بودهست
من که از خدمت تو دور شوم
چه عجب گر ز جان نفور شوم!
بودم ایام وصلت ای دلکش
همچو گل هفتهای و لیکن خوش
عشق من با رخ تو خرّم بود
درد و غم را لب تو مرهم بود
چون حدیث از سفر درافکندی
از دلم بیخ خرمی کندی
آب رویم به باد بردادی
خونم از راه دیده بگشادی
شهر بر من به زاریان بگریست
که تو بی او چگونه خواهی زیست؟
من بماندم اسیر و عاجز و خوار
روز و شب بر در بساط خمار
خود بر این کار تو مقرر بود
بنده را خود هزینه در سر بود
که تو ناگاه عهد من شکنی
همچو اشکم به خاک برفکنی
آخر ای بیحفاظ بیمعنی
هیچ حاصل نداشت آن دعوی؟
من که از تو وفا طمع دارم
لاجرم این چنین بود کارم؟
دوستان را کسی نیازارد
چون منی را کسی چنین دارد؟
من ز روز نخست دانستم
وین حکایت درست دانستم
که تو این عهد بشکنی با من
بهدرآیی به دشمنی با من
همه عالم تو را خریدارند
به چو من مفلست بنگذارند
صد رَهَم عقل گفت: ای مسکین!
رو پس کار خویشتن بنشین!
عشق خوبان و سینه اوباش؟!
نور خورشید و دیده خفاش؟!
آن که سر با سپهر در نارد
سر و دردِ سرِ تو، کی دارد؟
این نصیحت ز عقل نشنیدم
لاجرم تا سزای خود دیدم
من به چنگال قهر افتاده
یار در گرد شهر سر داده
هرزهکاری نبود حِرفَت من
ای دریغ آن صلاح و عفت من!
دایه رویت به ماه ننموده
تاب مویت صبا نفرسوده
وهم را بر در تو کار نبود
باد را در بر تو بار نبود
بی گناهی ز بنده برگشتی
تا به گرد جهان سمر گشتی
تو فکندی به خیره اندیشی
با همه شهر ری مرا خویشی
گر وصال منت به کام نبود
یا به من میل تو تمام نبود
به چه موجب فکندیم باری
خیره در چنگ پیر کفتاری؟
کرده ابلیس را به عشوه سیاه
دله را داده بازی روباه
علت کونش سالها داده
استخوانهاش در هم افتاده
گر تو روزیش ناگهان بینی
چست بنشسته در پس بینی
راست گویی که هست اسرافیل
صور در دم گرفته بی تأویل
هست در بند کیر چون سندان
در دهانش نمانده یک دندان!
گه گهی خوانَدم به «ناز پسر!»
کیر خر در کس چنین مادر!
چند ازین تن به غصه در دادن؟
پیر گشتم ز پیرزن گادن!
گندهپیری، ددی بدین زشتی
خدمت نوح کرده در کشتی
چون جدا کرد ناگهان ز منت
در ربود آن نواله از دهنت
بعد ازین رخ به خون همیشویم
زار میگریم و همیگویم:
کای بکرده لب تو مکاری
هیچ ممکن بود که یکباری؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بهرخ رشکِ ارغوان و سمن!
هیچ دانی چه آمد از تو به من؟
هوش مصنوعی: ای زیبا، که زیباییات باعث حسادت گلهای ارغوان و سمن شده است! آیا میدانی که چه حسی و چه تأثیری از وجود تو به من منتقل شده است؟
تا به هجر تو مبتلا شدهام
با غم و محنت آشنا شدهام
هوش مصنوعی: از زمانی که از تو دور افتادهام، با غم و درد آشنا شدهام.
لذت عمرم آنقدر بودهست
که به کوی توام گذر بودهست
هوش مصنوعی: عمرم آنقدر از خوشی پر بوده که گذرم به کوی تو افتاده است.
من که از خدمت تو دور شوم
چه عجب گر ز جان نفور شوم!
هوش مصنوعی: وقتی که از خدمت و محبت تو دور شوم، شگفتی نیست اگر از جان و زندگی خود نیز بیزار شوم!
بودم ایام وصلت ای دلکش
همچو گل هفتهای و لیکن خوش
هوش مصنوعی: من در روزهای وصالت، ای دلربا، همچون گلی شادم، هرچند که این شادی فقط یک هفته به طول انجامید.
عشق من با رخ تو خرّم بود
درد و غم را لب تو مرهم بود
هوش مصنوعی: عشق من زمانی زیبا و خوشحالکننده است که تو در کنارم باشی و درد و رنجهایم با لبهای تو تسکین مییابند.
چون حدیث از سفر درافکندی
از دلم بیخ خرمی کندی
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از سفر کردی، شادی و خوشی را از دل من بیرون بردی.
آب رویم به باد بردادی
خونم از راه دیده بگشادی
هوش مصنوعی: به خاطر تو، تمام احساسات و امیدهایم را از دست دادهام و اشکهایم به خاطر ناتوانی در کنترل این وضعیت، از چشمانم سرازیر شدهاند.
شهر بر من به زاریان بگریست
که تو بی او چگونه خواهی زیست؟
هوش مصنوعی: شهر به خاطر من با غم و اندوه گریه کرد، حال آنکه تو بدون من چگونه میخواهی زندگی کنی؟
من بماندم اسیر و عاجز و خوار
روز و شب بر در بساط خمار
هوش مصنوعی: من همچنان در حالتی ناتوان و ذلیل و اسیر ماندهام و هر روز و شب در کنار سفرهای پر از شراب دلتنگم.
خود بر این کار تو مقرر بود
بنده را خود هزینه در سر بود
هوش مصنوعی: این کار برای تو مقدر شده بود و بنده نیز خود به تنهایی به هزینه و تلاش در این زمینه پرداخته بود.
که تو ناگاه عهد من شکنی
همچو اشکم به خاک برفکنی
هوش مصنوعی: تو ناگهان پیمان من را میشکنی، مانند اشکی که به زمین بریزد و برف را محو کند.
آخر ای بیحفاظ بیمعنی
هیچ حاصل نداشت آن دعوی؟
هوش مصنوعی: در نهایت، ای کسی که تحت هیچ محافظتی نیستی، این ادعای تو که بیمعناست، هیچ نتیجهای نداشت؟
من که از تو وفا طمع دارم
لاجرم این چنین بود کارم؟
هوش مصنوعی: من که به وفای تو امید داشتم، پس چرا اینطور عمل کردم؟
دوستان را کسی نیازارد
چون منی را کسی چنین دارد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس به دوستانش آسیبی نمیزند، اما آیا کسی به اندازه من، کسی را اینگونه دوست دارد؟
من ز روز نخست دانستم
وین حکایت درست دانستم
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا فهمیدم و این داستان را به خوبی درک کردم.
که تو این عهد بشکنی با من
بهدرآیی به دشمنی با من
هوش مصنوعی: اگر تو این پیمان را با من بشکنی، به دشمنیام خواهی پرداخت.
همه عالم تو را خریدارند
به چو من مفلست بنگذارند
هوش مصنوعی: همه افراد در دنیا به ارزش و اهمیت تو پی بردهاند، اما مانند من که به شدت نیازمند و بیپول هستم، به من کمکی نمیکنند.
صد رَهَم عقل گفت: ای مسکین!
رو پس کار خویشتن بنشین!
هوش مصنوعی: عقل به من میگوید: ای بیچاره! بهتر است به کارهای خودت رسیدگی کنی و از فکر دیگران دست برداری.
عشق خوبان و سینه اوباش؟!
نور خورشید و دیده خفاش؟!
هوش مصنوعی: عشق زیبا رویان و محبت آدمهای ناپسند چه تفاوتی دارد؟ آیا نور خورشید با دیدن خفاشها قابل مقایسه است؟
آن که سر با سپهر در نارد
سر و دردِ سرِ تو، کی دارد؟
هوش مصنوعی: هر کس که درگیر مشکلات و چالشهاست، چگونه میتواند به درد و رنج تو توجه کند و به تو کمک کند؟
این نصیحت ز عقل نشنیدم
لاجرم تا سزای خود دیدم
هوش مصنوعی: من نصیحت عقل را گوش نکردم و به همین دلیل، نتیجهاش را با چشمان خود دیدم.
من به چنگال قهر افتاده
یار در گرد شهر سر داده
هوش مصنوعی: من در دلتنگی و خشم محبوبی که به من آسیب رسانده، در شهر پرسه میزنم.
هرزهکاری نبود حِرفَت من
ای دریغ آن صلاح و عفت من!
هوش مصنوعی: بیجایی و بیموقع بودن سخنت باعث افسوس من است، ای کاش درستی و عفت من حفظ میشد.
دایه رویت به ماه ننموده
تاب مویت صبا نفرسوده
هوش مصنوعی: چهرهات به زیبایی ماه میماند و هنوز نسیم صبحگاهی بر وزش موهایت تاثیر نگذاشته است.
وهم را بر در تو کار نبود
باد را در بر تو بار نبود
هوش مصنوعی: تصور و خیال، در نزد تو جایی ندارد و نگرانیش در دل تو اثری ندارد.
بی گناهی ز بنده برگشتی
تا به گرد جهان سمر گشتی
هوش مصنوعی: بیگناهی تو باعث شد که از بنده فاصله بگیری و در نهایت به دور دنیا گردش کنی.
تو فکندی به خیره اندیشی
با همه شهر ری مرا خویشی
هوش مصنوعی: تو با اندیشههای خودم، به من ارتباطی دادی که در کل شهر ری وجود ندارد.
گر وصال منت به کام نبود
یا به من میل تو تمام نبود
هوش مصنوعی: اگر رسیدن به وصال تو برایم ممکن نبود یا اینکه محبت تو به من به اندازه کافی نبود،
به چه موجب فکندیم باری
خیره در چنگ پیر کفتاری؟
هوش مصنوعی: چرا بار سنگینی را به دوش خود گذاشتیم و به دنبال مشکلی بیفایده رفتیم که تنها نتیجهاش سختی است؟
کرده ابلیس را به عشوه سیاه
دله را داده بازی روباه
هوش مصنوعی: ابلیس با ناز و فریب، دل را به بازی میگیرد و مانند روباه، حقه و ترفند به کار میبرد.
علت کونش سالها داده
استخوانهاش در هم افتاده
هوش مصنوعی: به دلیل کهولت سن و گذشت زمان، استخوانهای او دیگر تواناییش را از دست داده و دچار ضعف و ناتوانی شدهاند.
گر تو روزیش ناگهان بینی
چست بنشسته در پس بینی
هوش مصنوعی: اگر ناگهان ببینی که روزی برای تو فراهم شده، بدان که این نعمت تنها برای تو نیست و باید در پسزمینه آن دقت کنی و مراقب باشی.
راست گویی که هست اسرافیل
صور در دم گرفته بی تأویل
هوش مصنوعی: راستگویی در حال حاضر در وضعیتی قرار دارد که اسرافیل (فرشتهای که در پایان دنیا نفخه میزند) در حال دمیدن در صور (شیپور به معنای شروع قیامت) است و این امر قابل تفسیر و تأویل نیست.
هست در بند کیر چون سندان
در دهانش نمانده یک دندان!
هوش مصنوعی: در وضعیت نامناسبی به سر میبرد و نه تنها قدرتی ندارد، بلکه حتی نشانهای از سلامت هم در او دیده نمیشود.
گه گهی خوانَدم به «ناز پسر!»
کیر خر در کس چنین مادر!
هوش مصنوعی: گاه به شوخی و به ناز از پسر میخوانم، اما حیف که در بیحکمتی چنین مادری به دنیا آمده است!
چند ازین تن به غصه در دادن؟
پیر گشتم ز پیرزن گادن!
هوش مصنوعی: چند بار باید به خاطر غم و ناراحتی برنامهریزی کنیم؟ از بس که مدتی طولانی با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کردهام، احساس میکنم پیر شدهام.
گندهپیری، ددی بدین زشتی
خدمت نوح کرده در کشتی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به نام "گندهپی" با زشتی و بدی خود در خدمت نوح در کشتی حضور داشته است. به طور کلی، این عبارت به توصیف فردی زشت و ناپسند اشاره دارد که در شرایطی خاص، در کنار دیگران قرار گرفته است.
چون جدا کرد ناگهان ز منت
در ربود آن نواله از دهنت
هوش مصنوعی: ناگهان از من دور شد و لقمهای که در دهان داشتم را از من گرفت.
بعد ازین رخ به خون همیشویم
زار میگریم و همیگویم:
هوش مصنوعی: پس از این، چهرهام را به خون میآلایم و در حالی که به شدت میگریم، سخن میگویم.
کای بکرده لب تو مکاری
هیچ ممکن بود که یکباری؟
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی لب تو کاری نکرده، آیا ممکن است که یک بار چنین خیالی به سر بزنم؟
حاشیه ها
1402/02/23 23:04
امیرالملک
عشق خوبان و سینه اوباش؟!
نور خورشید و دیده خفاش؟!
این خاصیت عجیب لغت پارسی است که با یک واو فعل را حذف می کنند و چنین ظرافتی می آفرینند.
1402/08/14 00:11
محمدرضا دهقانی
تانا