گنجور

شمارهٔ ۲۴

خدایگانا آنی که طاق ایوانت
ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون
که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم
که پیش رای تو پیداست رازهای نهفت
ز روزگار به روزی نشسته ام نه چنانک
دگر دو شب به یکی جایگه توانم خفت
زمین ز خون قزل ارسلان هنوز گلست
مرا ز حادثه صد گل به تازگی بشکفت
بدین که بر سر من رفت هر کجا باشم
چه شکرها که من از روزگار خواهم گفت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.