شمارهٔ ۵۴
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
دلی که مرده و زنده نبود ازو اثرم
چو خاک در کف پایش فتادم از خواری
اگر چه از سر تحقیق سر به سر گهرم
به لابه گفتمش آخز زمانکی بنشین
مگر به وصل تو بنشیند آتش جگرم
یک امشبی تو به مهمان من بباش که من
ز روی خوب تو مهمان زهره وقمرم
ز اهل عشق تکلف طمع نباید داشت
به پیش خدمت توست آنچه هست ماحضرم
دلم حمایتی زلف توست از او بگذر
که نیست زهره آنم که سوی او نگرم
حدیث جان نکنم کان کرای آن نکند
فدای یک قدمت گر بود صد دگرم
بسنده کن به لب خشک و چشم تر با من
که در دو گیتی از این بیش نیست خشک و ترم
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه بی تو نه عینم بماند و نه اثرم
بسی بگفتم ازین جنس و هیچ سود نداشت
کز اشک چهره همی دید نقد سیم وزرم
بخاست ناله و زاری زمن چو او برخاست
برفت و بر اثر او برفت دل ز برم
رخش که تابش قندیل روزه داران داشت
گذاشت چون علم عید در جهان سمرم
چگونه قصه من در جهان سمر نشود؟
که هرکجا که نشینم بدین فسانه درم
ز بهر خدمتی عید خود همین قصه ست
که من به نزد جهان پهلوان به قصه برم
ملک نشان عضدالدین که از مدایح او
همیشه بر سر گنج جواهر و دررم
طغانشه بن مؤید که گوید و رسدش:
که هست منطقه چرخ حلقه کمرم
من آن تهمتن دریا دلم که وقت صبوح
بود ذخیره کانها عطای مختصرم
سها چو برق زند گوهری ست بر تیغم
قمر چو نور دهد قبه ای ست بر سپرم
جهان مقرّ شد و ایام اعتراف آورد
که من خلاصه تایید و مایه ظفرم
منم که بر رخ گیتی چو روز مشهور ست
همه فضایل جد و مناقب پدرم
اگر سپهر بپوشد ز رای من رازی
چو جیب صبح همه پرده های او بدرم
بیفکنند پر و بال کرکسان فلک
هر آن زمان که ببینند تیر چار پرم
به پیش من صف دشمن چگونه دارد پای؟
که لحظه لحظه ز افبال می رسد حشرم ؟
چو عون و عصمت ایزد مرا سپر باشد
ز زخم حادثه حاجت نیوفتد حذرم
ز حرص زر چوشهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
به پیش من ز تواضع به ساعتی صدره
زمانه خاک شود تا مگر برو سپرم
هرآنچه گویم ازین جنس لاف و دعوی نیست
که هست فر الهی گواه معتبرم
خدایگانا هر چند زحمتت باشد
ز حال و قصه خود چند حرف بر شمرم
گمان نبود مرا پیش ازین که باقی عمر
بود ز خاک جناب تو حاجت سفرم
کنون زمانه برآنست کز غبار درت
کند گسسته به کلی وظایف بصرم
ز نان برآمدم اکنون و روی آن دارد
که گر نطق بزنم تا به جان بود خطرم
اگر ضرورت ازین سان نگیردم دامن
چگونه دل دهدم کز در تو درگذرم
به آرزو طلبیدم همیشه خدمت تو
روا مدار کزین آرزو رسد ضررم
مرا به چربک صاحب غرض زبیخ مکن
که من به باغ فصاحت درخت بارورم
ز جوی لطف و کرم آب ده مرا و ببین
که عاقبت تو چه برها خوری ز بار و برم
ز من ملوک جهان نام نیک زنده کنند
به قول مرده دلان بر میان مزن بترم
مرا تو با همه عیبی خریده ای مفروش
که چون به کوی حقیقت روی همه هنرم
اگر به چیز دگر سرافرازیم نرسد
همین بس است که بر آستان توست سرم
به حضرت تو من از بهر نان نیامده ام
که جایگاه دگر نیز بود این قدرم
مبر به پیش خود آب رویم از پس ازین
حدیث نان به زبان آورم ز سگ بترم
تو بر بخور ز جوانی و پادشاهی خویش
که من به دولت تو زهر چون شکر بخورم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
هوش مصنوعی: زمانی که ماه یک شبه به طور ناگهانی ظاهر شد و چهرهاش از چشمم پنهان گردید، ماه دو هفتهای با زیبایی و فرخندگی از افق درآمد.
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
هوش مصنوعی: عید با لطف و زیبایی خاصی فرا رسیده است، به گونهای که خوشحالی و شادابی آن از سر تا پا در وجود آدمی حس میشود و همه جا پر از زیبایی و سرسبزی است.
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
دلی که مرده و زنده نبود ازو اثرم
هوش مصنوعی: دل مردهای که هیچ نشانی از زندگی نداشت، دوباره با دیدن لبخند او جان گرفت و به زندگی برگشت.
چو خاک در کف پایش فتادم از خواری
اگر چه از سر تحقیق سر به سر گهرم
هوش مصنوعی: به خاطر حقارت و ذلت، مانند خاک زیر پای او افتادهام، هرچند که از روی کنجکاوی میدانم که درونم گرانبهاست.
به لابه گفتمش آخز زمانکی بنشین
مگر به وصل تو بنشیند آتش جگرم
هوش مصنوعی: به او گفتم کمی صبر کن تا شاید با وصالت، آتش درونم خاموش شود.
یک امشبی تو به مهمان من بباش که من
ز روی خوب تو مهمان زهره وقمرم
هوش مصنوعی: امشب به عنوان مهمان من بمان که من به خاطر زیبایی تو، مهمان زهره و ماه هستم.
ز اهل عشق تکلف طمع نباید داشت
به پیش خدمت توست آنچه هست ماحضرم
هوش مصنوعی: از عاشقان نباید انتظار درخواستهای پیچیده داشت، زیرا هر آنچه که هست، در پیشگاه تو حاضر و موجود است.
دلم حمایتی زلف توست از او بگذر
که نیست زهره آنم که سوی او نگرم
هوش مصنوعی: دل من به زلف تو دلگرم است، پس از او بگذر که جرئت نگاه به سوی او را ندارم.
حدیث جان نکنم کان کرای آن نکند
فدای یک قدمت گر بود صد دگرم
هوش مصنوعی: من درباره جان خود سخن نمیگویم، چون ارزش آن را نمیداند. اگر قدمی از تو باشد، حتی اگر باید صد جان دیگرم را فدای آن کنم، این کار را میکنم.
بسنده کن به لب خشک و چشم تر با من
که در دو گیتی از این بیش نیست خشک و ترم
هوش مصنوعی: با من فقط به لب خشک و چشمی اشکآلود بسنده کن، زیرا در این دنیا و آن دنیا بیشتر از این وجود ندارد، من هم همواره در حالت خشک و تر هستم.
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه بی تو نه عینم بماند و نه اثرم
هوش مصنوعی: امید به دیدارت باعث زنده ماندن من میشود وگرنه بی تو هیچ نشانی از من باقی نخواهد ماند.
بسی بگفتم ازین جنس و هیچ سود نداشت
کز اشک چهره همی دید نقد سیم وزرم
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کردم درباره این موضوع، اما هیچ نتیجهای نداشتم؛ چرا که تنها از اشکهای چهرهام میتوانستم نقره و طلا را ببینم.
بخاست ناله و زاری زمن چو او برخاست
برفت و بر اثر او برفت دل ز برم
هوش مصنوعی: وقتی که او از من ناله و زاری کرد، من نیز به دنبال او رفتم و دل من از دستم رفت.
رخش که تابش قندیل روزه داران داشت
گذاشت چون علم عید در جهان سمرم
هوش مصنوعی: اسب من که نورانی و درخشان است، مانند چراغهای روزهداران میدرخشد و چون پرچم عید در دنیای من به نمایش درآمده است.
چگونه قصه من در جهان سمر نشود؟
که هرکجا که نشینم بدین فسانه درم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم داستان زندگیام را در دنیا به یاد نسپارم؟ هر کجا که باشم، با این داستان و ماجرا در دل و جانم همراه هستم.
ز بهر خدمتی عید خود همین قصه ست
که من به نزد جهان پهلوان به قصه برم
هوش مصنوعی: برای انجام خدمتی، عید من همین داستان است که من به نزد پهلوان بزرگ بروم و داستان را تعریف کنم.
ملک نشان عضدالدین که از مدایح او
همیشه بر سر گنج جواهر و دررم
هوش مصنوعی: ملک عضدالدین کسی است که همیشه به خاطر ستایشها و ممدوحگوییها بر سر گنجینهای از جواهرات و ثروتها قرار دارد.
طغانشه بن مؤید که گوید و رسدش:
که هست منطقه چرخ حلقه کمرم
هوش مصنوعی: شاعر در این بیت به تأثیری که محیط و فضا بر زندگی و سرنوشت انسان دارد اشاره میکند. او از گردونه زمان و سرنوشت سخن میگوید و بیان میکند که چرخ زندگی او را در بر گرفته است، به گونهای که او را تحت تأثیر و کنترل خود قرار داده است. این تصویر به شکلی نمادین نشاندهنده وابستگی انسان به زمان و حوادث پیرامونش است.
من آن تهمتن دریا دلم که وقت صبوح
بود ذخیره کانها عطای مختصرم
هوش مصنوعی: من مانند یک قهرمان و پهلوان بزرگ هستم که در صبح زود، جواهرات و ثروتهای گرانبهای دل را به یادگار دارم و این یادگاریها، هدیهای کوچک و ارزشمند است.
سها چو برق زند گوهری ست بر تیغم
قمر چو نور دهد قبه ای ست بر سپرم
هوش مصنوعی: ستارهای چون صاعقه بر تیغ من درخشانی دارد و ماهی که نورش بر سپر من تابیده، مانند گنبدی درخشان است.
جهان مقرّ شد و ایام اعتراف آورد
که من خلاصه تایید و مایه ظفرم
هوش مصنوعی: دنیا به من شناخته شده و روزگار به من اعتراف کرده که من نماد تأیید و دلیل پیروزی هستم.
منم که بر رخ گیتی چو روز مشهور ست
همه فضایل جد و مناقب پدرم
هوش مصنوعی: من همان کسیام که مانند روز بر همه جا شناختهشدهام و تمام ویژگیهای نیکو از نیاکانم و فضیلتهای پدرم بر من نمایان است.
اگر سپهر بپوشد ز رای من رازی
چو جیب صبح همه پرده های او بدرم
هوش مصنوعی: اگر آسمان بخواهد راز من را پنهان کند، من مانند صبح که همه پردهها را کنار میزند، آن را فاش میکنم.
بیفکنند پر و بال کرکسان فلک
هر آن زمان که ببینند تیر چار پرم
هوش مصنوعی: زمانی که ببیند دیگران تیر پرواز مرا هدف گرفتهاند، بیهیچ تردیدی بال و پر کرکسها را میشکنند و پرواز آنها را ناتمام میگذارند.
به پیش من صف دشمن چگونه دارد پای؟
که لحظه لحظه ز افبال می رسد حشرم ؟
هوش مصنوعی: چطور دشمنان در برابر من ایستادهاند، در حالی که هر لحظه طوفانی از بلاها و مشکلات به سراغم میآید؟
چو عون و عصمت ایزد مرا سپر باشد
ز زخم حادثه حاجت نیوفتد حذرم
هوش مصنوعی: وقتی که حمایت و حفاظت خداوند مانند سپری برای من باشد، دیگر نیازی ندارم که از آسیبهای ناگهانی بترسم و خودم را در خطر بدانم.
ز حرص زر چوشهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
هوش مصنوعی: بخاطر طمع به زر و طلا، برخی نام نیک خود را میفروشند، اما من هستم که حتی ملک جهان را به قیمت اندکی نمیخرم.
به پیش من ز تواضع به ساعتی صدره
زمانه خاک شود تا مگر برو سپرم
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر تواضع خودت را به من نزدیک کنی، ممکن است زمانی دنیا به خاک بیفتد تا من از تو محافظت کنم.
هرآنچه گویم ازین جنس لاف و دعوی نیست
که هست فر الهی گواه معتبرم
هوش مصنوعی: هر چه که میگویم، تنها سخن و ادعای بیاساس نیست، بلکه حقیقتی است که خود خداوند بر آن گواهی میدهد.
خدایگانا هر چند زحمتت باشد
ز حال و قصه خود چند حرف بر شمرم
هوش مصنوعی: ای خدا، هرچند ممکن است برایت دشوار باشد، میخواهم چند کلمه از حال و داستان خودم برایت بگویم.
گمان نبود مرا پیش ازین که باقی عمر
بود ز خاک جناب تو حاجت سفرم
هوش مصنوعی: من فکر نمیکردم که در طول زندگیام به خاطر تو نیازمند سفر شوم.
کنون زمانه برآنست کز غبار درت
کند گسسته به کلی وظایف بصرم
هوش مصنوعی: اکنون زمانه به گونهای است که از گرد و غبار تو، تمام وظایف چشم من کاملاً پاک شده و ناپدید گشته است.
ز نان برآمدم اکنون و روی آن دارد
که گر نطق بزنم تا به جان بود خطرم
هوش مصنوعی: من از نان برخاستم و حالا به این فکر هستم که اگر صحبت کنم، جانم به خطر میافتد.
اگر ضرورت ازین سان نگیردم دامن
چگونه دل دهدم کز در تو درگذرم
هوش مصنوعی: اگر شرایط به این شکل نبود، چگونه میتوانستم از تو دل بکنم و از این عشق رها شوم؟
به آرزو طلبیدم همیشه خدمت تو
روا مدار کزین آرزو رسد ضررم
هوش مصنوعی: همیشه خواستهام که در خدمت تو باشم، اما این را قبول کن که این خواسته برای من ضرر نرساند.
مرا به چربک صاحب غرض زبیخ مکن
که من به باغ فصاحت درخت بارورم
هوش مصنوعی: من را به فریب و هدفهای شخصی گرفتار نکن، زیرا من در باغ زبانی که پرثمر و بارور است رشد کردهام.
ز جوی لطف و کرم آب ده مرا و ببین
که عاقبت تو چه برها خوری ز بار و برم
هوش مصنوعی: از شفافیت و مهربانیات به من نیکی کن و نگاه کن که در پایان چه چیزی نصیب تو خواهد شد از نتایج کارهایم.
ز من ملوک جهان نام نیک زنده کنند
به قول مرده دلان بر میان مزن بترم
هوش مصنوعی: از من پادشاهان جهان یاد نیکویی خواهند کرد، اما به گفته کسانی که دلشان مرده است، بر من خرده نگیرید.
مرا تو با همه عیبی خریده ای مفروش
که چون به کوی حقیقت روی همه هنرم
هوش مصنوعی: تو با همه نقصها و عیبهایم مرا پذیرفتهای و نمیخواهی که من را از دست بدهی، چون وقتی به حقیقت مینگرم، تمام استعدادها و تواناییهایم نمایان میشود.
اگر به چیز دگر سرافرازیم نرسد
همین بس است که بر آستان توست سرم
هوش مصنوعی: اگر به دستاوردهای دیگری نرسیم، همین کافی است که سرمان را در درگاه تو فرود آوردهایم.
به حضرت تو من از بهر نان نیامده ام
که جایگاه دگر نیز بود این قدرم
هوش مصنوعی: من به درگاه تو نیامدهام که فقط برای نان و روزی باشد، که در جای دیگری نیز میتوانم این نیازم را برآورده کنم.
مبر به پیش خود آب رویم از پس ازین
حدیث نان به زبان آورم ز سگ بترم
هوش مصنوعی: به خودم اجازه نمیدهم که به آب نگاه کنم، زیرا پس از شنیدن این حرف، نان را به زبان میآورم و از سگ هم بدتر میشوم.
تو بر بخور ز جوانی و پادشاهی خویش
که من به دولت تو زهر چون شکر بخورم
هوش مصنوعی: از جوانی و سلطنتت بهرهبرداری کن، زیرا من از نعمتهای تو بهگونهای استقبال میکنم که مانند زهر، شیرین است.

ظهیر فاریابی