شمارهٔ ۵۱
نماز خفتن بیگاه،مست لا یعقل
درآمد از درم آن ماه روی مهر گسل
همه شمایل دیوانگان گرفته و لیک
به زیر هر خم زلفش روان صد عاقل
ز بهر عربده خود را خراب کرده و من
گرفته ماتم عمر خراب بی حاصل
در اوفتاده ز اندیشه ها به در یایی
چو روزگار نه غورش پدید و نه ساحل
چو دید واقعه کز دست خویشتن شده ام
ز سرگذشت مرا آب و پای ماند به گل
ز راه جد و یقینش،درست شد که شده ست
دل شکسته من بر فراق او حامل
ز گرد راه فرو ریخت قصه های دراز
چو زلف خویش پریشان چو کار من مشکل
گهی زبان ملامت گشاده کز تو سزد
که حق صحبت دیرینه را کنی باطل؟
گهی ز راه نصیحت در آمده که مباش
ز حفظ جانب یاران و دوستان غافل
به صبر کوش و یقین دان که عاقبت ز جهان
به کام دل برسی خود کدام صبر و چه دل؟
جواب دادم وگفتم چشیده ام یک چند
شرابهای خوش از دست لعبتان چگل
کنونک وقت خمارست می بباید خورد
ز دست هجر تو ناکام شربتی قاتل
مرا بحل کن و بگذر ازین حدیث که شد
جفای اهل خراسان میان ما حایل
بجست بی خبر از جای خویش گفت و مباد
که هیچ دل به هوای شما شود مایل
دلم ببردی و در هجر نیز می کوشی
اگر به دل بحلی نیستی به هجر بحل
وداع کردمش القصه و گرفتم پیش
رهی چو روز قیامت کشیده و هایل
ز بند عشق گشاده دل و کمر بسته
به عزم بندگی شاه عالم عادل
سپهر جاه و جلالت ستوده نصرة دین
که پیش دست و دلش هست بحر و کان مدخل
قضا شکاری تقدیر حمله ای که کند
خیال خنجر او شخص فتنه را بسمل
میان خوف و رجا عدل او بود حاکم
میان باطل و حق رای او بود فاصل
به کامکاری او می دهد ملک اقرار
به شهریاری او می کند زمانه سجل
به چشم کبک ز انصاف او شده ست حقیر
شکوه حمله شاهین و سطوت طغرل
ایا شهی که سرا پرده معالی تو
ورای طارم علی سزد به صد منزل
جهان زمان تصرف به دست ملک تو داد
هنوز گردون از روی همّت تو خجل
دل حفوظ تو دیوان غیب را مشرف
کف کریم تو اموال رزق را عامل
مسببان سخای تو را ز دخل جهان
هزار ساله عطا بر جهانیان فاضل
اساس ملک تو چون مرکز زمین ثابت
ولیک حکم تو چون روزگار مستعجل
اگر فلک بدرد روزنامه اقبال
بود وظیفه جود تو نعمتی شامل
وگر زمانه بسوزد جریده اعمار
بود صحیفه تیغ تو نسختی کامل
عنایت تو جهان را نصاب امکان داد
وگرنه از چه قبل شد وجود را قابل؟
خدایگانا شعر مرا چه وزن بود
به مجلس تو که سحبان در او شود باقل؟
نه مجلسی فلکی کاندر او ز بس دهشت
بود عطارد اُمّی و مشتری جاهل
قضا میان تواضع ببسته چون شاگرد
قدر زبان تضرع گشاده چون سایل
و لیک چون به تو اقبال ره نمود مرا
اگر عزیز و ذلیلم تویی معزّ و مذل ّ
همیشه تا ندهد هیچ متقّی بر باد
برای نعمت عاجل سعادت آجل
تو در سعادت و نعمت بمان که مقرون شد
عذاب آجل خصمت به محنت عاجل
ربوده صرصر قهر تو مسند فغفور
فکنده صولت تیغ تو افسر هِرقِل
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نماز خفتن بیگاه،مست لا یعقل
درآمد از درم آن ماه روی مهر گسل
هوش مصنوعی: نماز خواب در زمانهای غیر از وقت خود، موجب میشود که انسان در حالتی ناآگاه و بیخبر از حقیقت وارد شود، همچنان که باید از دروازه زیبایی و روشنایی عبور کند.
همه شمایل دیوانگان گرفته و لیک
به زیر هر خم زلفش روان صد عاقل
هوش مصنوعی: تمامی ویژگیهای دیوانگان را به خود گرفتهاند، اما در زیر هر خمی از زلف او، صد عقلای فرزانه حضور دارند.
ز بهر عربده خود را خراب کرده و من
گرفته ماتم عمر خراب بی حاصل
هوش مصنوعی: برای لذت بردن از زودگذر زندگی، خود را به زحمت انداختهام و اکنون در اندوه عمر بیفایدهای هستم که سپری شده است.
در اوفتاده ز اندیشه ها به در یایی
چو روزگار نه غورش پدید و نه ساحل
هوش مصنوعی: در دنیایی که غرق در افکار و اندیشهها هستیم، مانند دریا به نظر میرسد که نه عمق آن مشخص است و نه ساحلی برای رسیدن به آرامش.
چو دید واقعه کز دست خویشتن شده ام
ز سرگذشت مرا آب و پای ماند به گل
هوش مصنوعی: زمانی که واقعهای را مشاهده کردم که از کنترل من خارج شده، فقط سرنوشت من در این زمینه به حالت تماشا درآمده و نتوانستهام تأثیری بر آن بگذارم.
ز راه جد و یقینش،درست شد که شده ست
دل شکسته من بر فراق او حامل
هوش مصنوعی: از مسیر جدی و مطمئنش، دل شکستهام که بابت جدایی او دچار احساس درد و غم شده است، به درستی و روشنایی رسیده است.
ز گرد راه فرو ریخت قصه های دراز
چو زلف خویش پریشان چو کار من مشکل
هوش مصنوعی: قصههای طولانی مانند زلفی که پریشان شده، از گرد و غبار راه کنار رفتهاند، همانطور که کار من دشوار است.
گهی زبان ملامت گشاده کز تو سزد
که حق صحبت دیرینه را کنی باطل؟
هوش مصنوعی: گاهی زبان به سرزنش میگشایی، در حالی که این کار از تو ناپسند است و تو حق دوستی قدیمی را نادیده میگیری؟
گهی ز راه نصیحت در آمده که مباش
ز حفظ جانب یاران و دوستان غافل
هوش مصنوعی: گاهی نصیحتهایی به گوش میرسد که هشدار میدهند نباید از مراقبت از دوستان و یاران خود غافل شد.
به صبر کوش و یقین دان که عاقبت ز جهان
به کام دل برسی خود کدام صبر و چه دل؟
هوش مصنوعی: به تلاش و صبر خود ادامه بده و مطمئن باش که در نهایت به آنچه در دل داری خواهی رسید. اما باید بدانید که صبر حقیقی و دل شایسته چه ویژگیهایی دارد.
جواب دادم وگفتم چشیده ام یک چند
شرابهای خوش از دست لعبتان چگل
هوش مصنوعی: گفتم که کمی شراب خوشطعم از دستان دختران زیبا چشیدهام.
کنونک وقت خمارست می بباید خورد
ز دست هجر تو ناکام شربتی قاتل
هوش مصنوعی: حالا که لحظهای احساس خوابآلودگی و غمگینی دارم، باید از شراب بنوشم تا از درد جدایی تو که باعث ناامیدیام شده، رها شوم. این نوشیدنی، مانند قاتلی است که جانم را میگیرد.
مرا بحل کن و بگذر ازین حدیث که شد
جفای اهل خراسان میان ما حایل
هوش مصنوعی: مرا آزاد کن و از این ماجرا بگذر، زیرا مشکلات و کم مهری اهل خراسان بین ما فاصله ایجاد کرده است.
بجست بی خبر از جای خویش گفت و مباد
که هیچ دل به هوای شما شود مایل
هوش مصنوعی: او بیخبر از موقعیت خود به جستوجو پرداخت و گفت که هرگز نباید دلی به طرف هوای شما مایل شود.
دلم ببردی و در هجر نیز می کوشی
اگر به دل بحلی نیستی به هجر بحل
هوش مصنوعی: دل مرا بردی، و در غیبت هم تلاش میکنی؛ اگر نسبت به دلها نرمش نداری، پس در جدایی هم ملایم نباش.
وداع کردمش القصه و گرفتم پیش
رهی چو روز قیامت کشیده و هایل
هوش مصنوعی: من او را وداع گفتم، و در مسیر زندگی به سوی روز قیامت پیش رفتم، در حالی که احساس تحیر و وحشت مرا در بر گرفته بود.
ز بند عشق گشاده دل و کمر بسته
به عزم بندگی شاه عالم عادل
هوش مصنوعی: از قید عشق آزاد شدهام و با ارادهای قوی به خدمتکاری و بندگی شاه عادل عالم مشغولم.
سپهر جاه و جلالت ستوده نصرة دین
که پیش دست و دلش هست بحر و کان مدخل
هوش مصنوعی: آسمان مقام و عظمت تو مورد ستایش است، زیرا نصرت دین به دست و دل تو وابسته است و تو همچون دریا، ورودی برای آن هستی.
قضا شکاری تقدیر حمله ای که کند
خیال خنجر او شخص فتنه را بسمل
هوش مصنوعی: سرنوشت همانند یک شکارچی است که با دقت به کمین نشسته و در زمانی مناسب، به خیال خنجرش به شخصی که فتنهانگیز است، حمله میکند و او را به شدت آسیب میزند.
میان خوف و رجا عدل او بود حاکم
میان باطل و حق رای او بود فاصل
هوش مصنوعی: در میانه ترس و امید، عدل خداوند حاکم است و اوست که با رأی خود میان باطل و حق تفاوت مینهد.
به کامکاری او می دهد ملک اقرار
به شهریاری او می کند زمانه سجل
هوش مصنوعی: به خاطر موفقیتهای او، سرزمین به رهبریاش اعتراف میکند و زمان نیز به عنوان نشانهای از سلطنتش به ثبت میرساند.
به چشم کبک ز انصاف او شده ست حقیر
شکوه حمله شاهین و سطوت طغرل
هوش مصنوعی: چشم کبک به دلیل عدالت او حقیر و کوچکتر به نظر میآید و از قدرت و شدت شاهین و سطوت طغرل احساس حراست و ترس دارد.
ایا شهی که سرا پرده معالی تو
ورای طارم علی سزد به صد منزل
هوش مصنوعی: آیا شاهی که در بارگاه والای تو قرار دارد، شایسته است که به صد منزل بالاتر از آسمان برود؟
جهان زمان تصرف به دست ملک تو داد
هنوز گردون از روی همّت تو خجل
هوش مصنوعی: جهان به دست تو سپرده شده، اما هنوز آسمان به خاطر تلاشها و کوششهای تو شرمنده است.
دل حفوظ تو دیوان غیب را مشرف
کف کریم تو اموال رزق را عامل
هوش مصنوعی: دل تو محافظ دیوان غیب است و با دست نیکوکارت، نعمتها و روزیها را به جریان میاندازی.
مسببان سخای تو را ز دخل جهان
هزار ساله عطا بر جهانیان فاضل
هوش مصنوعی: مسببان بخشش و generosity تو را باید بابت نعمتهای بیپایانی که به مردم عطا کردهاند، ستایش کرد و قدرشناسی کرد.
اساس ملک تو چون مرکز زمین ثابت
ولیک حکم تو چون روزگار مستعجل
هوش مصنوعی: بنیان و اساس حکومت تو مانند مرکز زمین پایدار و ثابت است، اما فرمانروایی و حاکمیت تو مانند روزگار، ناپایدار و زودگذر میباشد.
اگر فلک بدرد روزنامه اقبال
بود وظیفه جود تو نعمتی شامل
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت خوب بود و خبر از خوشبختی میداد، مهربانی و generosity تو به اندازهای بود که شامل حال همه میشد.
وگر زمانه بسوزد جریده اعمار
بود صحیفه تیغ تو نسختی کامل
هوش مصنوعی: اگر زمانه به آتش بیفتد و چیزها از بین بروند، تنها نوشتهای از زندگی تو باقی خواهد ماند که با تیغ تو کامل شده است.
عنایت تو جهان را نصاب امکان داد
وگرنه از چه قبل شد وجود را قابل؟
هوش مصنوعی: نیکی و توجه تو به جهان، باعث شد که امکان وجود پیدا کند. در غیر این صورت، وجود چگونه میتوانست قابلیت پیدا کند؟
خدایگانا شعر مرا چه وزن بود
به مجلس تو که سحبان در او شود باقل؟
هوش مصنوعی: شعر من در محضر تو چه ارزشی دارد که حتی سحبان در آن به باقل (و بیاهمیتی) تبدیل شود؟
نه مجلسی فلکی کاندر او ز بس دهشت
بود عطارد اُمّی و مشتری جاهل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در جمعی که پر از ترس و وحشت است، هیچ فضایی برای دانایی و آگاهی وجود ندارد. در اینجا، سیارهها به عنوان نمادهایی از علم و دانش معرفی شدهاند، اما در این جمع، عطارد و مشتری که نماد معرفت و خرد هستند، به گونهای توصیف میشوند که به دلیل فضایی پر از ترس و ناامنی، قادر به درک و آگاهی نیستند.
قضا میان تواضع ببسته چون شاگرد
قدر زبان تضرع گشاده چون سایل
هوش مصنوعی: سرنوشت به گونهای است که تواضع و فروتنی مثل یک شاگرد به آن وابسته است، و زبان درخواست و دعا مانند زبان فرد درخواست کننده، باز است.
و لیک چون به تو اقبال ره نمود مرا
اگر عزیز و ذلیلم تویی معزّ و مذل ّ
هوش مصنوعی: اما وقتی که مقدر به من روی آوردی، اگر من عزیز باشم یا ذلیل، تو همان کسی هستی که عزت و ذلت به دست توست.
همیشه تا ندهد هیچ متقّی بر باد
برای نعمت عاجل سعادت آجل
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند نعمتهای فوری را با خیال راحت بپذیرد، مگر آنکه بر خود مسلط باشد و از خطرات آن آگاه باشد، زیرا سعادت واقعی در آینده در انتظار اوست.
تو در سعادت و نعمت بمان که مقرون شد
عذاب آجل خصمت به محنت عاجل
هوش مصنوعی: در خوشبختی و نعمت زندگی کن، چرا که عذاب دیرینهی دشمن تو به زودی به مصیبتهای فوری تبدیل شده است.
ربوده صرصر قهر تو مسند فغفور
فکنده صولت تیغ تو افسر هِرقِل
هوش مصنوعی: طوفان قهر تو، تاج و تخت فغفور را به یغما برده و ضربت شمشیر تو سلطنت هرقل را به چالش کشیده است.

ظهیر فاریابی