شمارهٔ ۴۴
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
فرج نیابم از آن جز به بوی پیرهنش
چنین که با سر زلفش روان من خو کرد
چگونه اِلف بود روز حشر با بدنش؟
همیشه اشک چو باران ز دیده می بارم
مگر که تازه بماند رخ چو نسترنش
دلم زچاه زنخدان او چگونه رهد
چو دست در نتوان زد به عنبرین رسنش؟
در آب دیده من غرق شد چو نیلوفر
خیال قدّ چو شمشاد و روی چون سمنش
از آن چو دایره غم در میان گرفت مرا
که راه نیست خرد را به نقطه دهنش
عجب تر اینکه بباید گشاد هر ساعت
به مدح شاه جهان اردشیربن حَسنش
خدایگانی کاقبال سرمدی داده ست
به دست حکم عنان ممالک زمنش
سهیل اگر نه زدیوان او برد خطش
مثال عزل دهند از ولایت یمنش
وگر شهاب نه با نام او رود ز فلک
میان راه به دم بفسراند اهرمنش
وگر نسیم خلافش رسد به مهر گیاه
چه طعنه ها که توان زد به سبزه دمنش
زهی مثال تو را بر زمانه آن قدرت
که پست کرد بکلی بنای مکر و فنش
فلک ز دست تو بر کاینات مشرف بود
به شرط آنک بر افتد قواعد فتنش
برون نیامد از آن عهده لاجرم تا حشر
نهاد قهر تو بر سینه آتشین لگنش
گرت زانجم و پروین یکی خلاف کنند
برون کشند به عنف از میان انجمنش
هر انکسی که نه با کسوت هوای تو زاد
چو کرم پیله نخستین لباس شد کفنش
اگر عدو چو قلم پیش تو به سر ندود
دو نیمه کن چو قلم تا میان و سر بزنش
وگر به حکم تو طوبی فرو نیارد سر
تو راست دست تصرف ز بیخ و بن بکنش
سپهر بر نکشد بامداد خنجر صبح
اگر به شب نزند همت تو بر مسنش
ز تفّ کین تو دشمن به ارزو خواهد
که خون ز رهگذر خوی برون شود ز تنش
درخت جاه تو را برگ و بار چندان است
که نیست ممکن جز گلشن فلک چمنش
نهاد پیش تو بنده چو آب سر بر خاک
مدد فرست ز باران لطف خویشتنش
اگر نه هریک از آن قطره گوهری گردد
که هیچ فرق نباشد ز گوهر عدنش
از آن سپس که ز خاکش چو ابر برگیری
اگر به چرخ رسیده ست بر زمین فکنش
همیشه تا نفسی شاد برنیارد کس
که عاقبت نکند روزگار ممتحنش
دوام عمر تو با دور چرخ مقرون باد
به شادیی که نباشد مخافت حزنش
خیال تیغ تو در چشم روزگار چنانک
زمانه باز ندارد ز رمح ذوالیزنش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش
کجا به چشم در آید شکست حال منش؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هزار بار توبه کردهام، آیا زلف پرچین و تاب او به قدری زیباست که در چشم من شکستگی حال من را نشان دهد؟
دل شکسته اگر زلف او بیا غالی
کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش
هوش مصنوعی: اگر دل شکستهای داری، وقتی زلف او را ببینی، مانند هزاری از نیهای زیر هر کجای آن پیدا نخواهی کرد.
مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک
فرج نیابم از آن جز به بوی پیرهنش
هوش مصنوعی: چشمانم از حسرت به قدری رنگ باخته که دیگر امیدی به فرج ندارم جز اینکه بوی پیراهن او به مشامم برسد.
چنین که با سر زلفش روان من خو کرد
چگونه اِلف بود روز حشر با بدنش؟
هوش مصنوعی: اینکه موهایش با روح من چه ارتباط عمیقی برقرار کرده است، چگونه ممکن است در روز قیامت دست به دست بدنش بدهد و به آن نزدیک شود؟
همیشه اشک چو باران ز دیده می بارم
مگر که تازه بماند رخ چو نسترنش
هوش مصنوعی: همواره اشکهای من چون باران از چشمانم میریزد تا اینکه چهرهام مانند گل نسترن تازگی و طراوت خود را حفظ کند.
دلم زچاه زنخدان او چگونه رهد
چو دست در نتوان زد به عنبرین رسنش؟
هوش مصنوعی: دل من از عمق چال زنخدان او چگونه رهایی یابد، در حالی که نمیتوان به خوشبویی و لطافت او دست یافت؟
در آب دیده من غرق شد چو نیلوفر
خیال قدّ چو شمشاد و روی چون سمنش
هوش مصنوعی: در چشمان من غمی عمیق وجود دارد، شبیه نیلوفری که در آب غرق شده، قدش مانند شمشاد بلند و چهرهاش چون گل سمن زیباست.
از آن چو دایره غم در میان گرفت مرا
که راه نیست خرد را به نقطه دهنش
هوش مصنوعی: از آنجا که احساس ناراحتی مانند یک دایره در اطراف من را گرفته است، دیگر هیچ راهی برای خرد و فهم من باقی نمانده و انگار عقل من به نقطهای نامشخص و بیفایده رسیده است.
عجب تر اینکه بباید گشاد هر ساعت
به مدح شاه جهان اردشیربن حَسنش
هوش مصنوعی: به طور شگفتانگیزی، هر لحظه باید در ستایش شاه اردشیر که زیباست، سخن بگوییم.
خدایگانی کاقبال سرمدی داده ست
به دست حکم عنان ممالک زمنش
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، به فردی که شایستگی و سرنوشتش در دست اوست، قدرت و اختیاری داده تا بر سرزمینها حکمرانی کند.
سهیل اگر نه زدیوان او برد خطش
مثال عزل دهند از ولایت یمنش
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که اگر سهیل، ستارهای درخشان، با زیبایی و یا حقیقت خود در دل فردی اثری نگذارد، آن فرد ممکن است از مقام و جایگاهش در سرزمین یمن عزل شود. به عبارتی دیگر، این موضوع به اهمیت و تأثیرگذاری زیبایی یا حقیقت اشاره دارد و این که چگونه میتواند تأثیر مثبتی بر زندگی انسانها داشته باشد.
وگر شهاب نه با نام او رود ز فلک
میان راه به دم بفسراند اهرمنش
هوش مصنوعی: اگر ستارهای هنگام عبور از آسمان با نام او همراه نباشد، آن را در نیمه راه میکشد و به زمین میاندازد و نیروهای شر آن را میفهمند و درک میکنند.
وگر نسیم خلافش رسد به مهر گیاه
چه طعنه ها که توان زد به سبزه دمنش
هوش مصنوعی: اگر باد مخالف به گل و گیاه برسد، چه سخنان تند و تلخی ممکن است دربارهی سبزه و چمن زده شود.
زهی مثال تو را بر زمانه آن قدرت
که پست کرد بکلی بنای مکر و فنش
هوش مصنوعی: تو در میان روزگار، مانند مثال بزرگی هستی که توانستهای کل نقشهها و نیرنگهای دیگران را به ضعف و شکست بکشانی.
فلک ز دست تو بر کاینات مشرف بود
به شرط آنک بر افتد قواعد فتنش
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو زیر نظر و کنترل آسمان قرار دارد، به شرطی که قوانین و نظم آن به هم نخورد و دچار هرج و مرج نشود.
برون نیامد از آن عهده لاجرم تا حشر
نهاد قهر تو بر سینه آتشین لگنش
هوش مصنوعی: او نتوانست از این شرایط سخت فرار کند و در نتیجه تا روز قیامت زیر فشار خشم تو خواهد بود که همچون آتشی سوزان بر سینهاش قرار گرفته است.
گرت زانجم و پروین یکی خلاف کنند
برون کشند به عنف از میان انجمنش
هوش مصنوعی: اگر شب و پروین (ستاره) در یکجا با هم اختلاف داشته باشند، آنها به زور از مرکز جمعیت جدا میشوند.
هر انکسی که نه با کسوت هوای تو زاد
چو کرم پیله نخستین لباس شد کفنش
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون توجه به عشق و حال و هوای تو زندگی کند، در واقع مثل کرمی است که در آغاز زندگیاش، تنها یک پیله دارد که بعداً میشود پوشش و کفن او.
اگر عدو چو قلم پیش تو به سر ندود
دو نیمه کن چو قلم تا میان و سر بزنش
هوش مصنوعی: اگر دشمن مانند قلم در دست تو تاب نیاورد، او را همانند قلم دو نیم کن و سپس به میانش حمله کن و او را از بین ببر.
وگر به حکم تو طوبی فرو نیارد سر
تو راست دست تصرف ز بیخ و بن بکنش
هوش مصنوعی: اگر سر تو به فرمان تو به درخت طوبی نرسد، باید دست بر بالای آن بگذاری و ریشهاش را از بیخ و بن بکنید.
سپهر بر نکشد بامداد خنجر صبح
اگر به شب نزند همت تو بر مسنش
هوش مصنوعی: اگر تو تلاش نکنی و کوششی نداشته باشی، صبح روشن و جدیدی در کار نخواهد بود.
ز تفّ کین تو دشمن به ارزو خواهد
که خون ز رهگذر خوی برون شود ز تنش
هوش مصنوعی: از خشم و ناراحتی تو، دشمن به آرزویش خواهد رسید که خون از بدنش به خاطر کینهاش بریزد.
درخت جاه تو را برگ و بار چندان است
که نیست ممکن جز گلشن فلک چمنش
هوش مصنوعی: درخت مقام و اعتبار تو آنقدر پربار است که نمیتوان آن را جز در باغ آسمانی تصور کرد.
نهاد پیش تو بنده چو آب سر بر خاک
مدد فرست ز باران لطف خویشتنش
هوش مصنوعی: بندهای که در مقابل تو ایستاده است، مانند آبی است که بر زمین افتاده و نیاز به کمک دارد؛ لطف و رحمت خود را مانند باران به او ارزانی دار.
اگر نه هریک از آن قطره گوهری گردد
که هیچ فرق نباشد ز گوهر عدنش
هوش مصنوعی: اگر هر یک از آن قطرهها به جواهر تبدیل شود، دیگر هیچ تفاوتی بین آنها و منبع اصلی وجود نخواهد داشت.
از آن سپس که ز خاکش چو ابر برگیری
اگر به چرخ رسیده ست بر زمین فکنش
هوش مصنوعی: اگر از خاک او به آسمان برروی مثل ابر، اگر به چرخ رسیده باشد، آن را دوباره بر زمین بیفکن.
همیشه تا نفسی شاد برنیارد کس
که عاقبت نکند روزگار ممتحنش
هوش مصنوعی: هیچ کس در زندگی نمیتواند به طور دائم شاد باشد، زیرا روزگار همیشه ما را با چالشها و امتحانهایی روبهرو میکند که ممکن است ما را آزمایش کند.
دوام عمر تو با دور چرخ مقرون باد
به شادیی که نباشد مخافت حزنش
هوش مصنوعی: عمر تو به چرخه زندگی وابسته است و زیبایی آن به خوشیهایی است که درد و غم را به همراه نداشته باشد.
خیال تیغ تو در چشم روزگار چنانک
زمانه باز ندارد ز رمح ذوالیزنش
هوش مصنوعی: تصور حضور تو در زندگی آنچنان قوی و تأثیرگذار است که زمانه دیگر نتواند از یاد تو غافل شود و همیشه صورت زیبایت در ذهن بماند.

ظهیر فاریابی