شمارهٔ ۴۳
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
نظر درو نرسیدی به گاه جولانش
هزار جان شده قربان هزار کیش خراب
ز رشک گوشه گیش و دوال قربانش
بسا سکندر سر گشته در جهان که نیافت
نشان چشمه خضر از چَه زنخدانش
مرا به تازه در آتش نهاد گفتی نعل
هر آتشی که جدا شد ز نعل یکرانش
به رسم عیدی حوران خلد را رضوان
برای غالیه می برد گرد میدانش
بر آمد از دل من دوزخی در آن اندوه
که ناگهان بفریبد به خلد رضوانش
کمند زلف بینداخت از تهوّر و بود
هزار چاره ز آزار صد مسلمانش
به روز عید که زندانیان کنند آزاد
به هر دلی که ظفر یافت کرد زندانش
رسید ناله من در فراق چهره او
بر آسمان و شنیدند مهر و کیوانش
اگر به حضرت خسرو نمی رسد زانست
که از سپهر برین برتر ست ایوانش
حسام دولت و دین شاه اردشیر حسن
که هست رونق عالم ز عدل و احسانش
قضا ببوسد و گردون به دیده در مالد
هر آن مثال که صادر شود ز دیوانش
کجاست در همه آفاق سر کشی امروز
که نیست گردن او زیر طوق فرمانش
ز ماه رایت او چون خجل شود خورشید
به زیر سایه شب در کنند پنهانش
زهی ضمیر تو از لازمان آن حضرت
که سایبان نهم طارم است دربانش
تو را رسد به جهان دعوی جهانداری
که در شمایل تو ظاهرست برهانش
دلی که از تف کین تو گرم شود روزی
به جز مفرح تیغت نبود درمانش
کدام حادثه دندان نمود با تو به غم
که صولت تو ز بُن بر نکند دندانش؟
که جست با تو به روز وغا زبردستی
که نه به زیر قدم پست کرد خذلانش؟
اگر زجام خلاف تو می خورد گردون
به یک دو دور نماند مجال دورانش
ز بیم تو چو دل سنگ خاره خون گردد
زمانه نام نهد گوهر بدخشانش
نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد
به صد زبان بستاید هزار دستانش
چنان به جاه تو معشوف گشت خاتم ملک
که نیز یاد نمی آید از سلیمانش
شعاع تیغ تو برقی ست در دیار عدو
که جز اجل نبود قطره های بارانش
کف کریم تو بحریست در افاضت جود
که جز به ساحل تسنیم نیست پایانش
همیشه تا گل انجم چنان بود که صبا
فرو نریزد ازین سبزتر گلستانش
ز خرمی چمن ملک تو چنان بادا
که از شکوفه پروین بود گل افشانش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
هوش مصنوعی: زمانی که او از خواب دلپذیر خود بیدار شد، عزم و ارادهاش برای میدان نبرد قویتر شد و گویی ماهی دوتایی از دامنش نمایان شد.
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
هوش مصنوعی: در روز عید، خود را آراسته و چهرهٔ خود را زیبا کرده بود، و هر بار که نفس میکشیدم، یاد جداییاش باعث میشد که حسی از غم و اندوه در دل من بوجود آید.
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
نظر درو نرسیدی به گاه جولانش
هوش مصنوعی: سوار بر اسب عربی به ارتفاعی رسید که نمیتوانستی به او نزدیک شوی و مشاهدهاش کنی در حالیکه او در حال جولان و جنبش بود.
هزار جان شده قربان هزار کیش خراب
ز رشک گوشه گیش و دوال قربانش
هوش مصنوعی: هزاران جان برای هزار نوع عقیده فدای آن گوشه زیبا و دوالش میشوند، به خاطر حسادت و محبت آن.
بسا سکندر سر گشته در جهان که نیافت
نشان چشمه خضر از چَه زنخدانش
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مانند سکندر، که در جستجوی راهیابی و دانایی در دنیا هستند، نتوانستهاند نشانهای از چشمه حیات و معجزات را تنها با نگاه کردن به زیباییها و ویژگیهای ظاهری پیدا کنند.
مرا به تازه در آتش نهاد گفتی نعل
هر آتشی که جدا شد ز نعل یکرانش
هوش مصنوعی: مرا در آتش تازهای قرار دادی و گفتی هر نعل که از نعل یکسو جدا شد، تعلق به آتش خودش دارد.
به رسم عیدی حوران خلد را رضوان
برای غالیه می برد گرد میدانش
هوش مصنوعی: به عنوان هدیهای از طرف فرشتگان بهشتی، باغهای بهشتی را به رضوان میدهد تا دور میدان او بچرخد.
بر آمد از دل من دوزخی در آن اندوه
که ناگهان بفریبد به خلد رضوانش
هوش مصنوعی: از دل من، در آن حالتی که ناگهان در اندوه غوطهور بودم، یک دوزخ بیرون آمد که میتواند با خوشیهای بهشت فریبم دهد.
کمند زلف بینداخت از تهوّر و بود
هزار چاره ز آزار صد مسلمانش
هوش مصنوعی: زلفی که به صورت کمند در آمده، با دلیرانهگی او را به دام انداخته و هزاران راه برای اذیت کردن صد مسلمان وجود دارد.
به روز عید که زندانیان کنند آزاد
به هر دلی که ظفر یافت کرد زندانش
هوش مصنوعی: در روز عید، وقتی که زندانیان آزاد میشوند، هر کسی که پیروزی به دست آورد، زندان خود را ترک میکند و به آزادی میرسد.
رسید ناله من در فراق چهره او
بر آسمان و شنیدند مهر و کیوانش
هوش مصنوعی: ناله و آوای من به خاطر دوری چهره او به آسمان رسید و ستارههای مهر و کیوان آن را شنیدند.
اگر به حضرت خسرو نمی رسد زانست
که از سپهر برین برتر ست ایوانش
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام و جایگاه خسرو دست پیدا نمیکند، دلیلش این است که کاخ او از آسمان بالاتر و برتر است.
حسام دولت و دین شاه اردشیر حسن
که هست رونق عالم ز عدل و احسانش
هوش مصنوعی: حسام، مردی بزرگ و با نفوذ است که به خاطر عدالت و نیکوکاریاش، سبب رونق و شکوفایی جهان شده است.
قضا ببوسد و گردون به دیده در مالد
هر آن مثال که صادر شود ز دیوانش
هوش مصنوعی: سرنوشت را ببوس و آسمان را با دیدهات ببین، زیرا هر آنچه از دیوان او صادر شود، همانند مال و ثروت است.
کجاست در همه آفاق سر کشی امروز
که نیست گردن او زیر طوق فرمانش
هوش مصنوعی: در کجای دنیا امروز کسی را میتوان یافت که از زیر بار مسؤولیت خودش شانه خالی کند و به تفرّد و سرکشی بپردازد؟ او که هیچکس نمیتواند گردن او را زیر بار فرمانش خم کند.
ز ماه رایت او چون خجل شود خورشید
به زیر سایه شب در کنند پنهانش
هوش مصنوعی: وقتی ماه به او نگاه میکند و شرمنده میشود، خورشید در زیر سایه شب پنهان میشود.
زهی ضمیر تو از لازمان آن حضرت
که سایبان نهم طارم است دربانش
هوش مصنوعی: چه خوب است که نهفته در وجود تو از زمان و مکان فراتر است، همانطور که سایبانی بر روی دربان آن حضرت قرار دارد.
تو را رسد به جهان دعوی جهانداری
که در شمایل تو ظاهرست برهانش
هوش مصنوعی: تو در این دنیا حق داری که ادعای سلطنت و رهبری کنی، چرا که نشانههای قدرت و حقانیت در وجود تو آشکار است.
دلی که از تف کین تو گرم شود روزی
به جز مفرح تیغت نبود درمانش
هوش مصنوعی: دل کسی که از کینهات آتش میگیرد، هیچ درمانی جز تیغ تند تو ندارد.
کدام حادثه دندان نمود با تو به غم
که صولت تو ز بُن بر نکند دندانش؟
هوش مصنوعی: آیا میدانی کدام مصیبت و دشواری در زندگی تو به وجود آمده است که نتواند از قدرت و شجاعت تو بکاهد؟
که جست با تو به روز وغا زبردستی
که نه به زیر قدم پست کرد خذلانش؟
هوش مصنوعی: در روز جنگ، کسی که با تو بود و شجاعت نشان داد، چرا باید احساس شکست کند در حالی که زیر پاهای او کسی را نیاوردهای؟
اگر زجام خلاف تو می خورد گردون
به یک دو دور نماند مجال دورانش
هوش مصنوعی: اگر دنیای بالای سر من به خاطر تو دچار تغییراتی شود، این وضعیت پایدار نخواهد ماند و خیلی زود به پایان میرسد.
ز بیم تو چو دل سنگ خاره خون گردد
زمانه نام نهد گوهر بدخشانش
هوش مصنوعی: از ترس تو، دل سنگی نیز به مانند خارا خونین میشود و زمانه نام گوهر بدخشان را بر آن میگذارد.
نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد
به صد زبان بستاید هزار دستانش
هوش مصنوعی: نسیم گل با وجود تو، به هزار زبان تو را ستایش میکند و انگار هزار دست دارد که این زیبایی را به تصویر میکشد.
چنان به جاه تو معشوف گشت خاتم ملک
که نیز یاد نمی آید از سلیمانش
هوش مصنوعی: چنان محبوبیتی برای تو به وجود آمد که حتی دیگر از سلیمان و حکمرانیاش یاد نمیشود.
شعاع تیغ تو برقی ست در دیار عدو
که جز اجل نبود قطره های بارانش
هوش مصنوعی: تیغ تو مثل نوری در سرزمین دشمن است که فقط مرگ میتواند از آن جلوگیری کند و بارانش تنها قطراتی از خطرناکترین لحظات است.
کف کریم تو بحریست در افاضت جود
که جز به ساحل تسنیم نیست پایانش
هوش مصنوعی: دست سخاوتمند تو مانند دریاست که بخشش و generosity آن هیچگاه تمام نمیشود و تنها به جایی میرسد که به چشمه تسنیم برسد.
همیشه تا گل انجم چنان بود که صبا
فرو نریزد ازین سبزتر گلستانش
هوش مصنوعی: همیشه این طور بود که تا زمانی که گلهای بهشتی شکفته میشوند، نسیم ملایم بهاری از این گلزار سبزتر، نخواهد وزید.
ز خرمی چمن ملک تو چنان بادا
که از شکوفه پروین بود گل افشانش
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه خوشی و زیبایی چمنزارهای ملک تو به قدری است که مانند گلهایی میدرخشند که از شکوفههای ستاره پروین نشأت گرفتهاند. در واقع، به زیبایی و سرزندگی محیط تو اشاره میکند و آن را با زیبایی ستارهها مقایسه مینماید.

ظهیر فاریابی