گنجور

شمارهٔ ۸۱

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید
وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید
رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم
وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید
من و گنج سخن‌سنجی که کنجی خواهد و رنجی
چو من گر اهل این گنجی تو را ویرانگی باید
چو زد دهقان زحمتکش به کشت عمر خود آتش
تو را ای مالک سرکش جوی مردانگی باید
قناعت داده دنیا را گروه بی‌سر و پا را
چرا با این غنا ما را، غم بی‌خانگی باید
در این بی‌انتها وادی، چو پا از عشق بنهادی
به گرد شمع آزادی، تو را پروانگی باید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید
وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید
هوش مصنوعی: اگر با مردی عاقل و دانا هستی، باید از او حکمت و خرد را یاد بگیری، اما اگر با فردی دیوانه و مجنون هم‌صحبت هستی، باید غم و ناراحتی او را درک کنی و در احساسش شریک شوی.
رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم
وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید
هوش مصنوعی: باید دوستی داشته باشم که در خوشی‌ها همراهم باشد و در دشواری‌ها هم از من حمایت کند، زیرا در کنار آشنایان می‌خواهم احساس بیگانگی داشته باشم.
من و گنج سخن‌سنجی که کنجی خواهد و رنجی
چو من گر اهل این گنجی تو را ویرانگی باید
هوش مصنوعی: من و گنجی که به دنبال کلام باارزش هستیم، اگر تو هم مانند من بخواهی به این گنج دست یابی، باید رنج و سختی را تحمل کنی.
چو زد دهقان زحمتکش به کشت عمر خود آتش
تو را ای مالک سرکش جوی مردانگی باید
هوش مصنوعی: وقتی کشاورز سخت‌کوش اوج تلاش خود را به کار می‌گیرد و بر روی محصول عمرش زحمت می‌کشد، تو ای مالک سرکش، باید در مسیر مردانگی و شجاعت قدم برداری.
قناعت داده دنیا را گروه بی‌سر و پا را
چرا با این غنا ما را، غم بی‌خانگی باید
هوش مصنوعی: افرادی که در زندگی چیز زیادی ندارند، به چیزهای کم قانع هستند و از دنیا راضی‌اند. اما ما که امکانات بیشتری داریم، همچنان دچار غم و ناراحتی از بی‌خانمانی و نداشتن آرامش هستیم.
در این بی‌انتها وادی، چو پا از عشق بنهادی
به گرد شمع آزادی، تو را پروانگی باید
هوش مصنوعی: در این سرزمین بی‌پایان، وقتی که با عشق گام برداشتی، در دور شمع آزادی، باید به مانند پروانه‌ای باشی.

خوانش ها

شمارهٔ ۸۱ به خوانش محمدرضا خوشدل