شمارهٔ ۵
گر که تأمین شود از دستِ غم آزادیِ ما
میرود تا به فلک هلهلهٔ شادیِ ما
ما از آن خانهخرابیم که معمارِ دو دل
نیست یک لحظه در اندیشهٔ آبادیِ ما
بس که جان را به رَهِ عشق تو شیرین دادیم
تیشه خون میخورد از حسرتِ فرهادیِ ما
داد از دستِ جفای تو که با خیرهسری
کرد پامالِ ستم مدفنِ اجدادیِ ما
آنچنان شُهره به شاگردیِ عشقِ تو شدیم
که جنون سرخطِ زر داد به استادیِ ما
فرخی دادِ سخندانی از آن داد که کرد
در غزل بندگیِ طبعِ خدادادیِ ما
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر که تأمین شود از دستِ غم آزادیِ ما
میرود تا به فلک هلهلهٔ شادیِ ما
هوش مصنوعی: اگر غمها از بین بروند و ما احساس آزادی کنیم، شادی ما به اندازهای زیاد خواهد شد که به آسمان خواهد رسید و به همه جا خواهد رسید.
ما از آن خانهخرابیم که معمارِ دو دل
نیست یک لحظه در اندیشهٔ آبادیِ ما
هوش مصنوعی: ما از آن خانهای هستیم که سازندهاش دلش به حال ما نیست و هیچگاه به فکر پیشرفت و آبادانیمان نمیافتد.
بس که جان را به رَهِ عشق تو شیرین دادیم
تیشه خون میخورد از حسرتِ فرهادیِ ما
هوش مصنوعی: ما آنقدر در عشق تو دل و جان خود را شیرین کردیم که اکنون با حسرت داستان فرهاد، دلمان پُر از درد و رنج میشود.
داد از دستِ جفای تو که با خیرهسری
کرد پامالِ ستم مدفنِ اجدادیِ ما
هوش مصنوعی: از جفای تو که با خودخواهی و بیمسئولیتی، آرامش و تاریخ خانوادهام را پایمال کردهای، بسیار ناراحتم و ناامیدم.
آنچنان شُهره به شاگردیِ عشقِ تو شدیم
که جنون سرخطِ زر داد به استادیِ ما
هوش مصنوعی: ما چنان در عشق تو معروف و شناخته شدیم که حتی دیوانگی هم به ما درس استادانهای داد.
فرخی دادِ سخندانی از آن داد که کرد
در غزل بندگیِ طبعِ خدادادیِ ما
هوش مصنوعی: فرخی با سخنانی زیبا و دلنشین این هدیه را به ما داده است، زیرا در غزل خود، استعداد طبیعی و الهی خود را به نمایش گذاشته است.