گنجور

شمارهٔ ۵

ای دموکرات بت باشرف نوع‌پرست
که طرفداریِ ما رنجبران خوی تو هست
اندرین دوره که قانون‌شکنی دل‌ها خست
گر ز هم‌مسلکِ خویشت خبری نیست به دست
شرحِ این قصه شنو از دو لبِ دوخته‌ام
تا بسوزد دلت از بهرِ دلِ سوخته‌ام
ضیغم‌الدوله چو قانون‌شکنی پیشه نمود
از همان پیشهٔ خود ریشهٔ خود تیشه نمود
خونِ یک ملتِ غارت‌زده در شیشه نمود
نی ز وجدان خجل و نی ز حق اندیشه نمود
به گمانش که در امروز مجازاتی نیست
یا به فرداش بر این کرده مکافاتی نیست
تاخت در یزد چنان خنگ ستبدادی را
کز میان برد به یکبارگی آزادی را
کرده پامال ستم قریه و آبادی را
خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را
ز آنکه می‌گفت من از سلسلهٔ چنگیزم
بی‌سبب نیست که چنگیز صفت خونریزم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1401/10/04 13:01
کژدم

در پیِ دوخته شدن لبانش، فرخی هنگامی که در زندان به سر می‌برد مسمط بالا را برای آزادی‌خواهان و دموکرات‌های تهران فرستاد.

وی سرانجام پس از دو ماه از زندان گریخت و با زغال بر دیوار زندان نوشت:

«به زندان نگردد اگر عمر طی

من و ضیغم‌الدوله و مُلکِ ری

به آزادی ار شد مرا بخت یار

برآرم از آن بختیاری دمار»

همچنین ضیغم‌الدوله عزل و حاج‌فخرالملک به فرمانداری یزد گماشته شد. حاج‌فخرالملک از فرخی دلجویی کرده به او گفت: «اگر ضیغم لب و دهان ترا به هم دوخت، من دهانت را پر از اشرفی می‌کنم» و چند دانه اشرفی ناصرالدین‌شاهی در دهان او ریخت.

فرخی پس از این رخداد از یزد به تهران رفت و در آنجا شعر‌های آزادی‌خواهانه‌اش را منتشر کرد.