شمارهٔ ۱ - مسمط
شبِ دوشین که شبی بود شبیهِ شبِ قدر
همچو نوروز درآمد ز در آن سمینصدر
ابرویش بود به رخ همچو هلالی درِ بدر
بر خَدَش زلف چو آویخته صدقی با عذر
در خطش لعل چو آمیخته سَم با تریاق
آمد از مهر چه آن ماه رخ چهاردهسال
داشت بر چهره نکو خالی و در پا خلخال
کرد در پای بسی فتنه ز خلخال و ز خال
از دو رخسار سپید آیتی از صبح وصال
وز دو گیسوی سیه جلوهای از شام فراق
به جفاکاری، هرچند بُد آن مَه موصوف
لیک شد عمر به امّیدِ وفایش مَصروف
عارِضش از دو طرف در شکنِ مو مَحفوف
راستی هم چو یکی مهر اسیر دو کسوف
یا که یک ماه گرفتار میان دو مُحاق
چه دهم شرح ز طنّازیِ آن تُرکِ چِگِل
که زِ رو آفت جان بود و به مو غارت دل
سختکین، سُستوفا، دیرصفا، زودگُسِل
خسروِ دل به شکر خندهٔ قندش مایل
همچو فرهاد به گلگونرخِ شیرین مشتاق
عمر من کوته از آن سلسلهٔ زلف بلند
که سراپاست شکنج و گره و بند و کمند
دین از آن رفته و جان شیفته و دل دربند
علم الله دو رخت خورده به جنّت سوگند
لک طوبی دو لبت بسته به کوثر میثاق
باری آمد چو به کاشانهام آن حادِثِ ذوق
خون یک خلق به گردن بُدش از حلقهٔ طوق
خشمگین بود چه شد تکیهزن مسندِ فوق
آنچنانی که به یک لحظه چنین الفتِ شوق
سربهسر گشت مبدل به یکی کلفت شاق
گفتمش چیست بتا امشب این گفت و شنفت
عیش بیطیش نبایست نهاد از کف مفت
چون شنید این سخن از من مُتِبَسِّم شد و گفت
طاق ابروی مرا از چه جهت گفتی جفت
جفت گیسوی مرا از چه جهت خواندی طاق
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبِ دوشین که شبی بود شبیهِ شبِ قدر
همچو نوروز درآمد ز در آن سمینصدر
هوش مصنوعی: شب گذشته شب خاصی بود که شب قدر را یادآوری میکرد. مانند نوروز، با وقار و زیبایی به درون آمد.
ابرویش بود به رخ همچو هلالی درِ بدر
بر خَدَش زلف چو آویخته صدقی با عذر
هوش مصنوعی: ابروی او مانند هلالی است که بر صورتش نمایان شده و زلفهایش به گونهای آویخته شده که شبیه صدقی با عذر و تظاهر است.
در خطش لعل چو آمیخته سَم با تریاق
هوش مصنوعی: در نوشتارش، رنگ لعل و طعمی شبیه به سم و تریاق به هم آمیخته شدهاند.
آمد از مهر چه آن ماه رخ چهاردهسال
داشت بر چهره نکو خالی و در پا خلخال
هوش مصنوعی: از دل مهر و محبت، ماهی زیبا با چهرهای روشن و دلربا به ناگاه وارد شد. او نه تنها چهرهای زیبا داشت، بلکه در پاهایش نیز خلخال جذابی میدرخشید.
کرد در پای بسی فتنه ز خلخال و ز خال
از دو رخسار سپید آیتی از صبح وصال
هوش مصنوعی: در برابر خیلی از مشکلات و سختیها، نشانهای زیبا از عشق و اتحاد را میتوان دید که همچون سفیدی صبح، به دل مینشیند و آرامش میآورد.
وز دو گیسوی سیه جلوهای از شام فراق
هوش مصنوعی: از دو رشته موی سیاه، زیباییای مانند زیبایی شب جدایی نمایان است.
به جفاکاری، هرچند بُد آن مَه موصوف
لیک شد عمر به امّیدِ وفایش مَصروف
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آن معشوقه در حق من ظلم کرده، اما من عمرم را به امید وفای او گذراندم.
عارِضش از دو طرف در شکنِ مو مَحفوف
راستی هم چو یکی مهر اسیر دو کسوف
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی میپردازد. او میگوید که عارض (چهره) معشوق از سمتین (دو طرف) به گونهای در میان موهایش چنان که در مو مشبک و پیچیده است، مشخص است. این زیبایی و جلوه او به قدری دلربا و خاص است که مانند دو کسوف به شدت چشمنواز و محسورکننده است. در واقع، گویی وجود او به درد و از خود بیخودی ناشی از عشق شباهت دارد.
یا که یک ماه گرفتار میان دو مُحاق
هوش مصنوعی: یا اینکه یک ماه در دام تنگ دو سایه گرفتار شده است.
چه دهم شرح ز طنّازیِ آن تُرکِ چِگِل
که زِ رو آفت جان بود و به مو غارت دل
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از زیبایی و شیطنت آن ترک چشمان سیاه بگویم که مانند خورشید، جان را میگیرد و با موهایش دل را میرباید؟
سختکین، سُستوفا، دیرصفا، زودگُسِل
خسروِ دل به شکر خندهٔ قندش مایل
هوش مصنوعی: شخصیت سختگیر، وفادار نیست و به سرعت از کوره در میرود، اما با لبخند شیرینش، دلها را به خود جذب میکند و دیگران را به خود میکشاند.
همچو فرهاد به گلگونرخِ شیرین مشتاق
هوش مصنوعی: مانند فرهاد که به چهره زیبا و سرخشده شیرین مشتاق است.
عمر من کوته از آن سلسلهٔ زلف بلند
که سراپاست شکنج و گره و بند و کمند
هوش مصنوعی: عمر من کوتاهتر از آن زلفهای بلند است که پر از پیچ و خم و گره و بند است.
دین از آن رفته و جان شیفته و دل دربند
علم الله دو رخت خورده به جنّت سوگند
هوش مصنوعی: دین از بین رفته و جان عاشق شده و دل در چنگال علم خدا، به بهشت قسم خورده است.
لک طوبی دو لبت بسته به کوثر میثاق
هوش مصنوعی: لبهای تو به مانند درخت توصیفی اند، شیرین و خوشبو که در کنار چشمه زلالی از پیمان و وفاداری قرار دارد.
باری آمد چو به کاشانهام آن حادِثِ ذوق
خون یک خلق به گردن بُدش از حلقهٔ طوق
هوش مصنوعی: روزی حادثهای عجیب به خانهام آمد که موجب خوشحالی عدهای از مردم شد؛ آنچنان که به گردن این حادثه، زنجیری از احساسات گذاشتند.
خشمگین بود چه شد تکیهزن مسندِ فوق
آنچنانی که به یک لحظه چنین الفتِ شوق
هوش مصنوعی: خشمگین بود، اما چه شد که در آن جایگاه بزرگ، تنها در یک لحظه، چنین محبت و دوستی به وجود آمد؟
سربهسر گشت مبدل به یکی کلفت شاق
هوش مصنوعی: به طور کلی، شخصی که همواره در تلاش است تا به جایگاه بالاتری دست یابد، ناگهان به وضعیت و شغل سخت و دشواری میرسد که شاید با آرزوهایش همخوانی نداشته باشد. این تغییر ناگهانی میتواند نشاندهندهی ناپایداریها و فراز و نشیبهای زندگی باشد که انسان را به سمت چالشهای غیرمنتظره سوق میدهد.
گفتمش چیست بتا امشب این گفت و شنفت
عیش بیطیش نبایست نهاد از کف مفت
هوش مصنوعی: با او صحبت کردم و پرسیدم امشب چه خبر است و او پاسخ داد که لذت زندگی نباید به راحتی از دست برود.
چون شنید این سخن از من مُتِبَسِّم شد و گفت
طاق ابروی مرا از چه جهت گفتی جفت
هوش مصنوعی: وقتی او این سخن را از من شنید، با لبخند به من نگاه کرد و پرسید: چرا دربارهی ابروی قوسدار من چنین گفتی که شبیه به جفت است؟
جفت گیسوی مرا از چه جهت خواندی طاق
هوش مصنوعی: چرا موهای من را به شکل نیم دایره و غیرمتعارف آرایش کردهای؟