گنجور

شمارهٔ ۴۵

اسمعیل به گوهر راستی و پروز راستان سوگند، که این دست نگاشت گوهر انباشت را پاسخی در خور نیارم پرداخت. پاک یزدان را ستایش که زاده آزاده ای چونان تو، یادگار از من جانشین ماند. زهی کار و کام و بلندی و نام که این درکه خدا گشود، بسته نشد، و نامی که به افتاد بخت جانکاه دشمن و دلخواه دوست را به دستیاری این مشت خاک آسمان آوازه و آفتاب اندازه خواست شکسته. تو بمان که دست صاحب و صابی بنامیزد در آستین داری، و رخت پورسینا و پیر گرگان بر آستان.

خدا گواه است نیروی سواری و بازوی راه سپاری ندارم، اگر دانسته و توانسته خویشتن را از دیدار تو و مهمانی مرشد و چهره بوس هادی و محمود بی بهره و بخش دارم، مردی سخت روی و سست رای خواهم بود، و کم مغزی ژاژ گفت و مفت لای. این نگارش را بی اندازه زیبا و شیوا پرداخته ای و پاره پرندی چینی را به یک ترکستان مشک سره و عنبر سارا انباشته ای، جز فرهنگ چین گفت تازی ندارد، دم شیر است و دم شمشیر، با وی جای دستبازی نیست. باز برنگار و گذارنده را سپار که دیده و دل را باد یمن است و بوی پیراهن.

توت های قزوین «خنج» و «دادکین» مرا اگر توانی با تیاق داری سپار، شاید امسال این جان گریخته و روان گسیخته را از ... و ساتکین بدان آسوده و آرام سازم، و پایگاه وی را جایگاه گمارش باده و جام بخشم.

رمضان به دستی که دستوری از دولت رسته بود، بی پایمردی دستان تراشی راه فرگاه هنری سر کرد... پس از آن دو سه روزه مالش پک و پوزه همه... ما را دست در آستین برد، و از هر جا بدتر گسیخته گان کاسه و کوزه، چکمه میرحاج و موزه میر مدینه بساخت. اگر بی رنج گفت و گذار و پرسش گوشه و کنار، هسته «خدشکن»، «قسب» «زارش»، «تخم بم» «خارک»، «خوش چرک»، «خودروی» فراهم توانی، مشته واری تا پشته ساری بفرست که درویش را از شکسته، یغما را از خسته، بازرگان را از رسته، تیغ را از دسته، مرا از هسته سردی و سیری نیست.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمعیل به گوهر راستی و پروز راستان سوگند، که این دست نگاشت گوهر انباشت را پاسخی در خور نیارم پرداخت. پاک یزدان را ستایش که زاده آزاده ای چونان تو، یادگار از من جانشین ماند. زهی کار و کام و بلندی و نام که این درکه خدا گشود، بسته نشد، و نامی که به افتاد بخت جانکاه دشمن و دلخواه دوست را به دستیاری این مشت خاک آسمان آوازه و آفتاب اندازه خواست شکسته. تو بمان که دست صاحب و صابی بنامیزد در آستین داری، و رخت پورسینا و پیر گرگان بر آستان.
هوش مصنوعی: اسماعیل به گوهر راستین و پروز راستان سوگند یاد می‌کند که در برابر این نوشته ارزشمند، پاسخی مناسب و شایسته نخواهد داشت. او پاکی و پاکدامنی خداوند را ستایش می‌کند، زیرا فرزندی آزاده چون تو به یادگار مانده است. چه کار بزرگ و چه آرزوی بلندی که خداوند این در را گشود و آن را بسته نگه نداشت. نامی که دشمن را به ناامیدی و دوست را به شادمانی می‌رساند، به یاری این خاک سر به آسمان گذاشته است. تو باش که صاحب دست و صاحب نامی هستی و افتخارات بزرگی چون پورسینا و پیر گرگان به درگاه تو قدردانی شده‌اند.
خدا گواه است نیروی سواری و بازوی راه سپاری ندارم، اگر دانسته و توانسته خویشتن را از دیدار تو و مهمانی مرشد و چهره بوس هادی و محمود بی بهره و بخش دارم، مردی سخت روی و سست رای خواهم بود، و کم مغزی ژاژ گفت و مفت لای. این نگارش را بی اندازه زیبا و شیوا پرداخته ای و پاره پرندی چینی را به یک ترکستان مشک سره و عنبر سارا انباشته ای، جز فرهنگ چین گفت تازی ندارد، دم شیر است و دم شمشیر، با وی جای دستبازی نیست. باز برنگار و گذارنده را سپار که دیده و دل را باد یمن است و بوی پیراهن.
هوش مصنوعی: خدا شاهد است که من نه قدرت سواری دارم و نه توانایی سفر. اگر بتوانم خودم را از دیدار تو و مهمانی راهنما و چهره‌های محبوب دور نگه‌دارم، باید بگویم که مردی با کمال زشت و سست‌عقل خواهم بود. این نوشته را بسیار زیبا و جذاب ارایه کرده‌ای و مانند یک پرنده چینی، گنجینه‌ای از زیبایی را به تصویر کشیده‌ای. جز فرهنگ چین چیزی دیگری برای گفتن نیست. اینجا هم دم شیر است و هم دم شمشیر و نمی‌توان با آن بازی کرد. بنابراین، به کسی که تصورات را نگارش کرده است توصیه می‌کنم که دیده و دل را مانند نسیم یمن و بوی خوش پیراهن‌اش احساس کند.
توت های قزوین «خنج» و «دادکین» مرا اگر توانی با تیاق داری سپار، شاید امسال این جان گریخته و روان گسیخته را از ... و ساتکین بدان آسوده و آرام سازم، و پایگاه وی را جایگاه گمارش باده و جام بخشم.
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی توت‌های قزوین به نام‌های «خنج» و «دادکین» را به من بسپاری، شاید امسال بتوانم این جان بی‌قرار و آشفته را آرام کنم و جایی را برای نوشیدن شراب و جمع کردن دوستانم فراهم سازم.
رمضان به دستی که دستوری از دولت رسته بود، بی پایمردی دستان تراشی راه فرگاه هنری سر کرد... پس از آن دو سه روزه مالش پک و پوزه همه... ما را دست در آستین برد، و از هر جا بدتر گسیخته گان کاسه و کوزه، چکمه میرحاج و موزه میر مدینه بساخت. اگر بی رنج گفت و گذار و پرسش گوشه و کنار، هسته «خدشکن»، «قسب» «زارش»، «تخم بم» «خارک»، «خوش چرک»، «خودروی» فراهم توانی، مشته واری تا پشته ساری بفرست که درویش را از شکسته، یغما را از خسته، بازرگان را از رسته، تیغ را از دسته، مرا از هسته سردی و سیری نیست.
هوش مصنوعی: در روزهای رمضان، با وجود مشکلاتی که وجود داشت، آثار هنری شروع به شکل‌گیری کرد. پس از چند روز، همه چیز به حرکت درآمد و ما نیز با جدیت به کار مشغول شدیم. از هر جا چیزهایی جمع کردیم، کاسه و کوزه و البته وسایل دیگر. با زحمت و جست‌وجو، مواد مختلفی از جمله «خدشکن»، «قسب»، «زارش»، «تخم بم»، «خارک»، «خوش چرک» و «خودروی» جمع‌آوری کردیم تا بتوانیم برای نیازمندان کمکی انجام دهیم. هدف این بود که در این روزها، کمک به درویشان و دیگران را فراموش نکنیم.