گنجور

شمارهٔ ۴۳

فروغ دیده و چراغ دوده فلان را دوده دولت دید به دو دیده صولت دود رمد مرساد. از شکست مکاره تند رستم و فراخواه همت کار معیشت و بار معاد را با همه سستی، چست کیش تو خوشتر، که روزگارت بی حیله گری صرف پیله وری است و اختیارت بدل موی فروشی و تفسیله خری، کاسب حبیب خداست و طبیب دوا، رنجش مایه گنج است و زیانش خوشتر از سود.

مردانه باش و فرزانه زی. اندوز دانش و آموز هنر را جز پرچمه شیخی ثمر نزاد و گوهرت را جز دعوی بی معنی خطر نرست، و خود را هر دو از جوشش گسستی و از کوشش خستی و باز همانی که هستی:

شیخ را دیدم و گفتم مگر از عهد قدیم
قدری به شده ای باز همان است که بود

مگر عنایت پاک یزدان است که از هیچ عالم و از نوح آدم ساخت، درین حرفت مکانت دهد و بدین پیشه که امانت و دیانتش لازم، فرفطانت بخشد. جز شوق چیلان گری و ذوق یابو پروری از تو هرگز چیزی ندیدم و انگیزی نشنیدم. اگر کوب آهن قفل مرادی گشادی یا تیمار یابو بال مرا می نهادی مطرقه بایستی از ترک فرقد سندان کند و دندانه... ماه نو را دندان شکند که گاهی گزافانه تذکار شوقی به دیدار ما نیز نیرزد.

تا توانستم ندانستم چه سود
چون بدانستم توانستم نبود

وقتی میرمیش مست شیر... را در استیصال ری به در استقلال خاور کس فرستاد که... در مشتاق دیدارم و مفتون گفتار یا به رحمت تشریف فرمائی کن و یا فرمان زحمت افزائی ده. گفتی آن روز که رغم دولت را تو میر محاصره بودی و من شیر مشاجره. قوام مغالبه را ساز مراودت کردم.تا ز مسافرت آوردی به آذوقه برگ مراسلت کردم به مضایقه ترک مجاملت گرفتی تا میری توتیپای فنائی خورد و شیری من فطرت روباهی گرفت.

با این خواری که منم و این خاکساری که تو، چه ما دیدار به یکدیگر آریم و چه دو اخته نرخر را ملاقات افتد، نه من امتثال تکلیف کنم نه تو احتمال تشریف احوال من بنده و حضرتت را این گذاره مصداقی متین است و برهانی مبین، با این همه بازم نوید بهبود است و تمنای سود که آخری بود آخر شبان یلدا را.

انشاء الله برهان علم را عمل تجارت جبرانی به سزا خواهد کرد و به هنگام خود از لقای عزیزت بهره بقا خواهم گرفت. باز کتاب برهان و گرگانی نرسیده و تاکید من بر تو حکایت آب و پشت مرغابی شد، حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست.

شمارهٔ ۴۲: اصغر نامی مزینانی از علی اسم غلامی سمنانی که مشهد تا قوچان مجاهد پیکار بود، و قوچان تا مشهد مشاهد آثار. حکایت کرد که کار محاصره دیر افتاد و انوشه از مصابره سیر آمد توپ سره به جوشق و تیپ سران به خندق گشاد. پس پیش از آنکه از برق چاشنی رعد توپی غرد یا تیر باران تیپ از سیب قلزم شط خونی به جیحون راند، تتمیم حجت را فرمان داد که اگر ایلخانی هم امروز استسلام رکاب آورد، بحل خیانت مغفور است و ایل خانی به ظل حمایت معذور. والا بارها به غرش توپی زیر و بالاست و تیغ بختش تیپی در خون سرو... پلنگان گرگان را شیری از یاد شد، و عربده گرگ مستی و شیرگیری بر باد.شمارهٔ ۴۴: هنگام رفت و رجوع دولت ایران خدای خلدالله ملکه، ادراک شهود مبارک را شرط طلب و فرط پژوهش اقامت رفت. سرانجامم شاخ تمنا گل ناکامی شکفت و غنچه تفقد را نکهت محرومی دمید، بارها جنایت قدیم را ترتیب بیانی خواستم، میثاق کهن را تشبیب پیمانی چون کارها خلاف مراد است، توفیق نگارش کتابم نیفتاد و مجال تعلیق جواب و سئوالی نشد.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فروغ دیده و چراغ دوده فلان را دوده دولت دید به دو دیده صولت دود رمد مرساد. از شکست مکاره تند رستم و فراخواه همت کار معیشت و بار معاد را با همه سستی، چست کیش تو خوشتر، که روزگارت بی حیله گری صرف پیله وری است و اختیارت بدل موی فروشی و تفسیله خری، کاسب حبیب خداست و طبیب دوا، رنجش مایه گنج است و زیانش خوشتر از سود.
هوش مصنوعی: چشم‌ها و نوری که از آن برمی‌خیزد، تحت تأثیر کار دولت قرار گرفته و با دو چشم خود، به آن می‌نگرد. از شکست‌های سریع و فریبنده رستم، و تلاش برای تأمین معیشت و عاقبت‌ها، با وجود همه ضعف‌ها؛ بهتر است که تو با روحیه‌ای سرزنده و خوش‌بین زندگی کنی. روزگار تو بدون حقه‌بازی و فریب‌کاری، صرفاً به زحمت و تلاش سپری می‌شود و اختیار تو به کسب و کار اندک محدود شده است. ولی یک تاجر واقعی، محبوب خداست و درمان‌گر رنج‌ها. زحمت و رنج، منبع ثروت است و گاهی زیان، بهتر از سود به نظر می‌رسد.
مردانه باش و فرزانه زی. اندوز دانش و آموز هنر را جز پرچمه شیخی ثمر نزاد و گوهرت را جز دعوی بی معنی خطر نرست، و خود را هر دو از جوشش گسستی و از کوشش خستی و باز همانی که هستی:
هوش مصنوعی: مردانگی و خردمندی خود را حفظ کن. دانش را فرا بگیر و هنر را بیاموز، زیرا جز از وجود یک معلم نمی‌توان ثمره‌ای به دست آورد و ارزش‌های خود را جز با ادعای بی‌پایه نمی‌توان به دست آورد. همچنین خود را از شور و شوق دور نکن و از تلاش دست نکش، زیرا در نهایت تو همان چیزی هستی که اکنون هستی.
شیخ را دیدم و گفتم مگر از عهد قدیم
قدری به شده ای باز همان است که بود
هوش مصنوعی: شیخ را ملاقات کردم و گفتم، آیا از زمان‌های قدیم چیزی برای تو تغییر کرده است؟ همچنان همانند قبل هستی.
مگر عنایت پاک یزدان است که از هیچ عالم و از نوح آدم ساخت، درین حرفت مکانت دهد و بدین پیشه که امانت و دیانتش لازم، فرفطانت بخشد. جز شوق چیلان گری و ذوق یابو پروری از تو هرگز چیزی ندیدم و انگیزی نشنیدم. اگر کوب آهن قفل مرادی گشادی یا تیمار یابو بال مرا می نهادی مطرقه بایستی از ترک فرقد سندان کند و دندانه... ماه نو را دندان شکند که گاهی گزافانه تذکار شوقی به دیدار ما نیز نیرزد.
هوش مصنوعی: غیر از لطف و محبت پاک خداوند هیچ چیزی نمی‌تواند جهانی را از عدم به وجود آورد و موجود زنده‌ای مانند انسان را بسازد. این امر به تو مقام و منزلت می‌بخشد و در این کار، امانت و صداقت تو لازم است. جز عشق و شوقی که در تو نسبت به پرورش اسب‌هاست، هیچ چیز دیگری از تو ندیده‌ام و هیچ انگیزه‌ای از تو نشنیده‌ام. اگر آهنگری بتواند قفل آرزوها را بگشاید یا اگر کسی بر روی بال من مهربانی کند، باید ابزار آن از قدرتی ویژه برخوردار باشد، زیرا گاهی اوقات یادآوری عشق به دیدار ما نیز بی‌فایده است.
تا توانستم ندانستم چه سود
چون بدانستم توانستم نبود
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانستم به حقیقت پی ببرم، نمی‌دانستم که چه فایده‌ای دارد، اما زمانی که به حقیقت آگاه شدم، دیگر توانایی نداشتم.
وقتی میرمیش مست شیر... را در استیصال ری به در استقلال خاور کس فرستاد که... در مشتاق دیدارم و مفتون گفتار یا به رحمت تشریف فرمائی کن و یا فرمان زحمت افزائی ده. گفتی آن روز که رغم دولت را تو میر محاصره بودی و من شیر مشاجره. قوام مغالبه را ساز مراودت کردم.تا ز مسافرت آوردی به آذوقه برگ مراسلت کردم به مضایقه ترک مجاملت گرفتی تا میری توتیپای فنائی خورد و شیری من فطرت روباهی گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که می‌رفتم، یک شیر مست بودم. در وضعیت ناامیدی، پیامی به کسی در خاور فرستادم که در انتظار دیدار تو هستم و مجذوب صحبت‌هایت هستم. یا لطفاً به ملاقات من بیایی یا فرمانی بده که زحمت نکشم. به یاد دارم آن روز که تو در محاصره دولت بودی و من درگیر جدال بودم. تلاش کردم رابطه‌ام را برقرار کنم و از مسافرت به تو اعلام نیاز کردم، ولی تو به خاطر ملاحظات از تعامل با من پرهیز کردی. در این میان، من به نوعی از حیوانت فطرت نیرومند شیر برخورد کردم و خودم را در موقعیت پیچیده‌ای یافتم.
با این خواری که منم و این خاکساری که تو، چه ما دیدار به یکدیگر آریم و چه دو اخته نرخر را ملاقات افتد، نه من امتثال تکلیف کنم نه تو احتمال تشریف احوال من بنده و حضرتت را این گذاره مصداقی متین است و برهانی مبین، با این همه بازم نوید بهبود است و تمنای سود که آخری بود آخر شبان یلدا را.
هوش مصنوعی: با این حالتی که من دارم و این تواضعی که تو داری، چه ما بتوانیم یکدیگر را ببینیم و چه دو نرخر به هم برخورد کنند، نه من می‌توانم وظیفه‌ام را انجام دهم و نه تو می‌توانی به حال من و وضعیت خودت توجه کنی. این جمله به خوبی نشان‌دهنده این واقعیت است و برهانی واضح است. با این همه، هنوز هم امید به بهبودی و آرزوی منفعت وجود دارد که همانند آخرین شب یلدا است.
انشاء الله برهان علم را عمل تجارت جبرانی به سزا خواهد کرد و به هنگام خود از لقای عزیزت بهره بقا خواهم گرفت. باز کتاب برهان و گرگانی نرسیده و تاکید من بر تو حکایت آب و پشت مرغابی شد، حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست.
هوش مصنوعی: امیدوارم که برهان علم، عمل تجارت را به خوبی جبران کند و در زمان مناسب از دیدار عزیزی بهره‌مند شوم. هنوز کتاب برهان و گرگانی به دستم نرسیده و تأکید من بر تو مانند داستان آب و پشت مرغابی است. دل من در این زمینه گیج و حیران است و کمتر از سنگ سخت نیست.