امیدگاها؛ این سال ها که اسمعیل در سمنان بود نامه به هر کس نگاشتم. کفالت بدو گذاشتم تا زودتر برساند و پاسخ نغزتر بستاند. این هنگام که به ری فرمود معلوم شد ده دوازده نامه که به سرکار آقا نگارش رفته در پای برد و عمدا ارسال نداشت، ایراد کردم تا سر مخالفت دانسته گردد. از قرار تقریرات سرد و خامش هویدا گردید که از شمار رنجشی دارد، و این حرکت بدان بوده تا من نیز برنجم و بدگمان گردم، و با وی در مخالفت همداستان شوم. زبانی آزارش نمودم که پیمان من هزار خصومت با ایشان شکسته نگردد. از کج پلاسی باز آی و تجدید صفا کن و سرگرانی های ماسلف را معذرت جوی. ولی نشنید و خشونت کرد، روی از او برتافتم.
احمد و میرزا جعفر و حاجی میرشاهمدد و اسد بیک نیز با من موافقت کردند، از همه دلتنگ شد و احمد را به صراحت دشنام زن و مادر داد و بر سر میدان کاه فروشان جار کشید که بومی و گذری بدانند که من با دوستان یغما و لوطی های پایتخت او دشمنم، و با دشمن های (دوست). احمد او را ملامت کرد. سقط و دشنام از سرگرفت و خواست او را بکوبد. حاجی شاهمدد و اسد بیک به رسم شفاعت برخاستند، ایشان را نیز بی محابا دشنام داد، گفتند تکلیف ما چیست؟ سکوت از باب احترام تست، گفتم این بار اگر بی حیائی کرد و پاس عزت خود نداشت و به دستور گذشته آقا را بی دین خواند و مرا زندیق گفت و با احمد و شما هرزگی کرد، برابری و مکافات به مثل رواست.
روز دیگر ساز مشاجرت کرد. احمد و آن دو، هر سه به صدا آمدند و دشنامش دادند و حاجی و اسد بیک قصد ریش او کردند. باز احمد نگذاشت و او را از منزل بیرون کردند و داوری به من آوردند. تحسین کردم و اجازت دادم اگر بار دیگر جسارت کند او را بی محابا بکوبند و نفی کنند و قلبا روی خاطرم از وی برگشته، و زوال او را به دعا از خدا خواستم. دیگر از او صدائی نشد، حضرات هم دستی نگاهداشتند دورادور. شنیدم قدری یاوه درائی را کم کرده ولی می گوید پنج هزار تومان مال مرا احمد خورده است با او مرافعه دارم. احمد اقدام کرد، طفره زد و کناره گزید.
باری چون رضای شما را در کار او ملاحظه می کنم و ولایت غریب است و عرض خود بردن صلاح نیست، لاجرم در پیشه او دستی نگاه داشتم تا جوابی از سرکار شما برسد. ان شاء الله در سمنان نامه شما الته باید به من برسد. پسری که ترا بیدین و مرا زندیق و برادرها خاصه احمد را کافر و فاسق بخواند و دوستان محترم مرا دشنام بدهد و با هیچیک راه نرود دیگر که را به چنین خسیسی خبیث امید خیر خواهد بود. من این داوری را به شما رها کردم، هر چه دستوری رسد اطاعت خواهم کرد. از گروهی نیکان و اقارب و اولاد و ارحام برای او که دزدی و دروغ و فساد و خیانت و هزار عیبش بر من ظاهر شد نتوان گذشت. دیگر امر از سرکار شماست. حرره یغما.
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امیدگاها؛ این سال ها که اسمعیل در سمنان بود نامه به هر کس نگاشتم. کفالت بدو گذاشتم تا زودتر برساند و پاسخ نغزتر بستاند. این هنگام که به ری فرمود معلوم شد ده دوازده نامه که به سرکار آقا نگارش رفته در پای برد و عمدا ارسال نداشت، ایراد کردم تا سر مخالفت دانسته گردد. از قرار تقریرات سرد و خامش هویدا گردید که از شمار رنجشی دارد، و این حرکت بدان بوده تا من نیز برنجم و بدگمان گردم، و با وی در مخالفت همداستان شوم. زبانی آزارش نمودم که پیمان من هزار خصومت با ایشان شکسته نگردد. از کج پلاسی باز آی و تجدید صفا کن و سرگرانی های ماسلف را معذرت جوی. ولی نشنید و خشونت کرد، روی از او برتافتم.
هوش مصنوعی: امیدها؛ در این سالهایی که اسماعیل در سمنان بود، نامهای برای هر کس نوشتم و از او خواستم که زودتر آنها را برساند و پاسخهای بهتر بگیرد. وقتی به ری رفت، متوجه شدم که ده تا دوازده نامه که برای آقای محترم نوشته شده بود را به پای خود آورده و عمداً ارسال نکرده است. این کار او برایم باعث شده بود تا بفهمم که به من رنجشی دارد و میخواسته که من نیز دچار رنجش شده و بدگمان شوم و با او در مخالفتی همنظر باشم. به او گفتم که قرار من این است که هیچ خصومتی با او نداشته باشم. از او خواستم که از بدخلقی دور شود و دوباره صفا کند و از مشکلات پیشین عذرخواهی کند. اما او به من گوش نداد و خشونت به خرج داد و من از او روی برگرداندم.
احمد و میرزا جعفر و حاجی میرشاهمدد و اسد بیک نیز با من موافقت کردند، از همه دلتنگ شد و احمد را به صراحت دشنام زن و مادر داد و بر سر میدان کاه فروشان جار کشید که بومی و گذری بدانند که من با دوستان یغما و لوطی های پایتخت او دشمنم، و با دشمن های (دوست). احمد او را ملامت کرد. سقط و دشنام از سرگرفت و خواست او را بکوبد. حاجی شاهمدد و اسد بیک به رسم شفاعت برخاستند، ایشان را نیز بی محابا دشنام داد، گفتند تکلیف ما چیست؟ سکوت از باب احترام تست، گفتم این بار اگر بی حیائی کرد و پاس عزت خود نداشت و به دستور گذشته آقا را بی دین خواند و مرا زندیق گفت و با احمد و شما هرزگی کرد، برابری و مکافات به مثل رواست.
هوش مصنوعی: احمد و میرزا جعفر و حاجی میرشاهمدد و اسد بیک با من همعقیده شدند. همه ناراحت شده بودند و احمد به وضوح به او فحاشی کرد و به مادرش نیز توهین کرد. او در شلوغی میدان کاهفروشان اعلام کرد که همه بدانند که من با دوستان یغما و لوطیهای پایتخت دشمنم. احمد او را سرزنش کرد، اما او دوباره فحش داد و خواست به او حمله کند. حاجی میرشاهمدد و اسد بیک برای میانجیگری وارد شدند، اما او به راحتی به آنها نیز توهین کرد و گفت که ما چه کارهایم؟ من گفتم اگر این بار بیاحترامی کرد و به عزت خود توجهی نداشت و همانطور که گذشته، آقا را بیدین خواند و مرا هم زندیق نامید، باید بداند که هر عملی جزای خود را دارد.
روز دیگر ساز مشاجرت کرد. احمد و آن دو، هر سه به صدا آمدند و دشنامش دادند و حاجی و اسد بیک قصد ریش او کردند. باز احمد نگذاشت و او را از منزل بیرون کردند و داوری به من آوردند. تحسین کردم و اجازت دادم اگر بار دیگر جسارت کند او را بی محابا بکوبند و نفی کنند و قلبا روی خاطرم از وی برگشته، و زوال او را به دعا از خدا خواستم. دیگر از او صدائی نشد، حضرات هم دستی نگاهداشتند دورادور. شنیدم قدری یاوه درائی را کم کرده ولی می گوید پنج هزار تومان مال مرا احمد خورده است با او مرافعه دارم. احمد اقدام کرد، طفره زد و کناره گزید.
هوش مصنوعی: روز بعد، درگیری پیش آمد. احمد و دو نفر دیگر شروع به فحاشی به او کردند و حاجی و اسد بیک تصمیم به تنبیه او گرفتند. اما احمد دوباره اجازه نداد و او را از خانه بیرون کردند و مسئله را به من ارجاع دادند. من از این کار آنها ستایش کردم و اجازه دادم اگر دوباره جسارت کند، بیرحمانه او را بزنند و از جامعه بیرونشان کنند. از آن پس، من به طور قلبی از او روی برگرداندم و از خدا خواستم که زوال او را فراهم آورد. دیگر از او صدایی نشنیدم و دیگران هم از دور او را زیر نظر داشتند. شنیدم که او کمی از یاوهگوییاش کم کرده ولی ادعا میکند که احمد پنج هزار تومان از مال او را خورده و به همین دلیل با او اختلافی دارد. احمد اقدام کرد، اما از مواجهه طفره رفت و کنار کشید.
باری چون رضای شما را در کار او ملاحظه می کنم و ولایت غریب است و عرض خود بردن صلاح نیست، لاجرم در پیشه او دستی نگاه داشتم تا جوابی از سرکار شما برسد. ان شاء الله در سمنان نامه شما الته باید به من برسد. پسری که ترا بیدین و مرا زندیق و برادرها خاصه احمد را کافر و فاسق بخواند و دوستان محترم مرا دشنام بدهد و با هیچیک راه نرود دیگر که را به چنین خسیسی خبیث امید خیر خواهد بود. من این داوری را به شما رها کردم، هر چه دستوری رسد اطاعت خواهم کرد. از گروهی نیکان و اقارب و اولاد و ارحام برای او که دزدی و دروغ و فساد و خیانت و هزار عیبش بر من ظاهر شد نتوان گذشت. دیگر امر از سرکار شماست. حرره یغما.
هوش مصنوعی: به سبب رضایت شما از کار او، و با توجه به این که او در وضعیت غریبی به سر میبرد و مطرح کردن خواستههایم کار درستی نیست، تصمیم گرفتم که دست از کار او نکشم تا پاسخ شما به من برسد. ان شاء الله نامهتان به من در سمنان خواهد رسید. پسر شما مرا بیدین و خود را زندیق و برادران خاصه احمد را کافر و فاسق میخواند و به دوستان محترم من دشنام میدهد و با هیچ کس رفتاری نیکو ندارد، دیگر امیدی به چنین فردی که اینگونه پست و خبیث است وجود ندارد. داوری این مسئله را به شما واگذار کردهام و هر دستوری از شما دریافت کنم اطاعت خواهم کرد. از گروهی از نیکان و بستگان و خانوادهام که بر او عیبهایی چون دزدی، دروغ، فساد و خیانت آشکار شده، نمیتوانم بگذرم. این موضوع دیگر به تصمیم شما بستگی دارد.