گنجور

شمارهٔ ۷۸

خداوندگارا پس از اصغای مژده ورود موکب شهریاری به دارالامان، چون گمان التزام و همراهی سرکار خداوند می رفت، میل و اراده این فدوی مملوک آن بود در خدمت صاحب خود که یکی از بندگان سرکار خداوند است شرفیاب بزم رفیع و خدمت منیع آیم و حرمان عهد ملازمت را روزی دو از التزام حضرت فیض بسطت جبران نمایم. چندانکه دو اسبه در تحصیل استری تاختم، دستم بیال شریک مراد نرسید. امکان پیاده پوئی نیز نداشتم. لاجرم زحمت افزای خاطر مسعود و تصدیع بخشای محفل محمود نگردیدم.

به ولایت امیرالمومنین(ع) و راقد آن مرقد پاک که شوقم به ادراک خدمت خداوند، ذوق ابوعبیده ثانی به شراب است و میل برهنگان قوس به شارقه آفتاب،چون بختم سیاه است، در موارد مرادم روی زردی باید کشید. مجاری احوالم از قراری است که تقریرات شفاهی صاحب مکرم میرزا عبدالوهاب اگر جویا شوید ترجمانی خواهد بود. چنانچه رحمت خداوندگاری از صدور یک طغرا تعلیقه ام سرافراز دارند محضر افتخاری به دست خواهد افتاد. اینقدر بدانید که با آن اهتمامات و توسلات کسی متعلقان سمنان را مرخص نکرد جز اینکه سود خدمت یکساله سرکار نواب مستطاب والازیان شد طرفی نبستم مصرع: افتادم و مصلحت چنین بود، تا دیگر به ریسمان صفا و حبل ارادت نفس خود پرست در چاه نروم، زیاده چه عرض شود.

شمارهٔ ۷۷ - به میرزا عبدالوهاب کاشانی نگاشته: مولای مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا، این نامه ابوالحسن است به سوی خداوندگار موتمن مفخر الارکان و الاطیاب میرزا عبدالوهاب: شب گذشته در واقعه دیدم که ساحت کاشان گلشن است و تمامت آن سرو و چنارو بید و نارون، اهالی آنجا زشت و زیبا اعلی وادنی هریک چون نیک بختان در سایه درختان نشسته، صحبت و لاغ در پیوسته یکی سوسن آسا با ده زبان در تکلم است و دیگری غنچه وار با صد دهان در تبسم، ناگهم از طرفی دیده بر احمد و مادرش افتاد که بیکس و حیران آرمیده بنفشه مثال سر به گریبان تیره روزی کشیده اند. ازآنجا که زاده اگر توده خاکستر است، نور دو چشم پدر و مادر است، از نایره غیرت افروختم و بر بی برگی آن بیچارگان سوختم، قدمی پیش نهاده لب به پرسش گشادم که آیا موجب چیست که جمهور بومی و گذری، رعیت و لشکری، بیگانه و خویش، غنی و درویش، به فراغت در کنار انهارد و سایه اشجار، جز شما که در گوشه حسرت هدم سهام آفتابید و از نایره حرارت در التهاب، مگر شما را سعادت بختی و راه در سایه درختی نیست، فرد:شمارهٔ ۷۹: خداوندگارا هریک از مخلصین این دیار خاصه منسوبان خود سرکار هدیه ای نامزد محفل مسعود کرده اند، مرا به چیزی که قابل پیشکش سرکار آید جز جان غم فرسودی و دل محنت آمودی دسترس نیست، این را روزگاری است به کمند وفایت بسته ام، آن را بر کف نثار گرفته در شاهراه مقدم میمونت نشسته اما می ترسم از جور عمو ضیائی تا زمان دریافت حضور این خون آید و آن از حلق برون. باری از من توقعات تعارفات رسمیه داشتن خراج بر ده ویران گذاشتن است، با این همه یک عدد کیسه احلیل دان به قالب مصالح سرکار ارسال شد که شب ها بر او پوشیده اگر احتلامی دست دهد حاجت زیر جامه شستن نشود، چنانچه بزرگ باشد درزی در آن جات هست تنگ خواهد کرد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوندگارا پس از اصغای مژده ورود موکب شهریاری به دارالامان، چون گمان التزام و همراهی سرکار خداوند می رفت، میل و اراده این فدوی مملوک آن بود در خدمت صاحب خود که یکی از بندگان سرکار خداوند است شرفیاب بزم رفیع و خدمت منیع آیم و حرمان عهد ملازمت را روزی دو از التزام حضرت فیض بسطت جبران نمایم. چندانکه دو اسبه در تحصیل استری تاختم، دستم بیال شریک مراد نرسید. امکان پیاده پوئی نیز نداشتم. لاجرم زحمت افزای خاطر مسعود و تصدیع بخشای محفل محمود نگردیدم.
هوش مصنوعی: پروردگارا، پس از شنیدن خبر ورود کاروان سلطنتی به محل امن، با توجه به اینکه امید همراهی شما را داشتم، خواستم که به خدمت شما بیایم، زیرا شما یکی از بندگان خدا هستید. آرزو داشتم که در بزم با عظمت شما حضور یابم و کمبود زمان خدمتگزاری را با آمدن روزانه به حضور شما جبران کنم. اما با اینکه با تمام کوشش در پی به دست آوردن وسیله‌ای برای رفتن بودم، نتوانستم به هدفم برسم و نمی‌توانستم پیاده هم بیایم. بنابراین، نخواستم که زحمتی بر روی شما تحمیل کنم و نمی‌خواهم باعث مزاحمت مجلس شما شوم.
به ولایت امیرالمومنین(ع) و راقد آن مرقد پاک که شوقم به ادراک خدمت خداوند، ذوق ابوعبیده ثانی به شراب است و میل برهنگان قوس به شارقه آفتاب،چون بختم سیاه است، در موارد مرادم روی زردی باید کشید. مجاری احوالم از قراری است که تقریرات شفاهی صاحب مکرم میرزا عبدالوهاب اگر جویا شوید ترجمانی خواهد بود. چنانچه رحمت خداوندگاری از صدور یک طغرا تعلیقه ام سرافراز دارند محضر افتخاری به دست خواهد افتاد. اینقدر بدانید که با آن اهتمامات و توسلات کسی متعلقان سمنان را مرخص نکرد جز اینکه سود خدمت یکساله سرکار نواب مستطاب والازیان شد طرفی نبستم مصرع: افتادم و مصلحت چنین بود، تا دیگر به ریسمان صفا و حبل ارادت نفس خود پرست در چاه نروم، زیاده چه عرض شود.
هوش مصنوعی: به سرزمین امیرالمومنین(ع) و آرامگاه پاک او که عشق من به خدمت به خداوند، همچون عشق ابوعبیده ثانی به شراب است و اشتیاق برهنگان قوس به تابش آفتاب. چون بخت من تیره است، باید در مواردی که به آنچه می‌خواهم برسد، روی به زردی بکشم. اوضاع من به گونه‌ای است که اگر از بیان‌های شفاهی استاد محترم میرزا عبدالوهاب بپرسید، می‌تواند ترجمه‌ای ارائه دهد. چنانچه رحمت خداوند شامل حال من شود و اجازه‌ای برای نگارش بیاید، افتخاری برای من خواهد بود. بد نیست بدانید که با تمام تلاش‌ها و دعاها، هیچ‌کس از اهالی سمنان را آزاد نکرد جز اینکه منفعت خدمت به نواب والامقام نصیبم شد. به همین خاطر، دیگر نمی‌خواهم به ریسمان دوستی و ارادت خود پرداختم و داخل چاله‌ای شوم. دیگر چه بگویم؟