گنجور

شمارهٔ ۷۷ - به میرزا عبدالوهاب کاشانی نگاشته

مولای مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا، این نامه ابوالحسن است به سوی خداوندگار موتمن مفخر الارکان و الاطیاب میرزا عبدالوهاب: شب گذشته در واقعه دیدم که ساحت کاشان گلشن است و تمامت آن سرو و چنارو بید و نارون، اهالی آنجا زشت و زیبا اعلی وادنی هریک چون نیک بختان در سایه درختان نشسته، صحبت و لاغ در پیوسته یکی سوسن آسا با ده زبان در تکلم است و دیگری غنچه وار با صد دهان در تبسم، ناگهم از طرفی دیده بر احمد و مادرش افتاد که بیکس و حیران آرمیده بنفشه مثال سر به گریبان تیره روزی کشیده اند. ازآنجا که زاده اگر توده خاکستر است، نور دو چشم پدر و مادر است، از نایره غیرت افروختم و بر بی برگی آن بیچارگان سوختم، قدمی پیش نهاده لب به پرسش گشادم که آیا موجب چیست که جمهور بومی و گذری، رعیت و لشکری، بیگانه و خویش، غنی و درویش، به فراغت در کنار انهارد و سایه اشجار، جز شما که در گوشه حسرت هدم سهام آفتابید و از نایره حرارت در التهاب، مگر شما را سعادت بختی و راه در سایه درختی نیست، فرد:

نشان مرغ دل جستم ز گلزار
به زیر خاربن دیدم پری چند

چون طایران آشیان گم کرده و مرغان بیضه به ماران سپرده به مویه و افغان جواب دادند که این درختان سایه التفات یاران است که برسر دوستداران چتر گسترده ترا که در این ساحت غمخواری نیست، و ما را پرستاری نه چگونه در شمار نیک بختان و مربع نشین سایه درختان باشیم؟ گفتم نه آخر سفارش شما را به سرکار خداوندگار خود میرزا کرده ام و ملزومات مبالغه به جای آورده، فرد:

چو ما در سایه الطاف اوئیم
چرا او سایه از ماواگرفته است

گفتند ایشان را منزلت سدره و طوبی است و نزهتگاه التفاتش تاقچه از حدایق جنت الماواست. انشاء الله در آفتاب گرم قیامت ظل رحمت بر سر ما خواهد انداخت و سایه شاخ مرحمتش ما بیچارگاه را سایبان خواهد ساخت. گفتم بلی حق است، این سخن حق نشاید نهفت، طوبی با نهال رحمتش خاربنی خسک ریز است و مینو با نزهت فردوس موافقتش دوزخی سموم انگیز. اما قیامت مقامی است که انبیا در جوشند و اولیا به ناله وای نفسی در خروش، جز رحمت ایزدی دادرسی و کسی از دل مشغولی کار خود ملتفت احوال کسی نیست، فرد:

اگر خدای نباشد زبنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

مرا در این نشاه از ساغر الطاف ایشان امید تجرع با ده کام است و در این بوستان از دوحه توجه آن سرکار تمنای نشر سایه اهتمام، مصرع: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار. گفتند اگر فی الواقع چنین است و قرار کار بر این، بار دیگر سفارشی از ما برآن حضرت نگاشته مگر درخت برومند التفاتش ظل عنایتی بر سر ما افراشته باشد، قلمی برداشتم که شرحی مبسوط در بیان آرم، هنگام تراشیدن قلم زخمه زخم قلم تراش به دستم رسیده از شدت درد بیدار گردیده، کیفیت را در قلم آوردم، لطف فرموده تعبیر آن را بیان فرمائید، قربانت گردم، بیدار بنده زاده باش.

شمارهٔ ۷۶: صاحب من بعد از روزگار دراز و ازمنه بی انجام و آغاز، بخت مسعودم یاور و بشیر مصر خلتم از در درآمده گرد کشور آشنائیش برجبین بود و نامه خلتش در آستین، گفتم از کجائی و این نامه چیست وآنگه پس از عمری به فکر عمر در وجه انتظار نهادگان افتاده کیست؟گفت برید کوی و فایم و قاصد شهر سبا، از قیافه یافتم رسول ملازمان است و نامه نتیجه آن کلک و بنان، به حرمت گرفتم و به عزت گشادم، به ذوق خواندم و به شوق بردیده نهادم. دیده از یمن سوادش مهبط نور و سواد مردمک از فیض جواهر سرمه مدادش غیرت ساحت طور گردید، حیرت آوردم و تعجب کردم که چگونه شد که پس از چندین فراموشی به فکر یادآوری وفاداری که می دانی نخواهی رفت از یادش افتادی و چه افتاد که بعد از مکتوبات عدیده که هیچ یک در خور جواب و خطابی نیامد منتظران تنگنای شوق را سطری دو فرستادی خلاف عادت خود گردشی از آسمان دیدم. الحمدلله علی کل حال مقصود افتتاح ابواب مودت است و ترصیص ارکان خلت، خواه نامه سئوال باشد خواه جواب، خواه التفات خواه عتاب، بالجمله در باب قلیل تنخواه اوقاتیکه نواب صدر به کاشان تشریف آورده، قرار امورات را بر انتظام می نهادند.شمارهٔ ۷۸: خداوندگارا پس از اصغای مژده ورود موکب شهریاری به دارالامان، چون گمان التزام و همراهی سرکار خداوند می رفت، میل و اراده این فدوی مملوک آن بود در خدمت صاحب خود که یکی از بندگان سرکار خداوند است شرفیاب بزم رفیع و خدمت منیع آیم و حرمان عهد ملازمت را روزی دو از التزام حضرت فیض بسطت جبران نمایم. چندانکه دو اسبه در تحصیل استری تاختم، دستم بیال شریک مراد نرسید. امکان پیاده پوئی نیز نداشتم. لاجرم زحمت افزای خاطر مسعود و تصدیع بخشای محفل محمود نگردیدم.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مولای مولای انت المولا و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولا، این نامه ابوالحسن است به سوی خداوندگار موتمن مفخر الارکان و الاطیاب میرزا عبدالوهاب: شب گذشته در واقعه دیدم که ساحت کاشان گلشن است و تمامت آن سرو و چنارو بید و نارون، اهالی آنجا زشت و زیبا اعلی وادنی هریک چون نیک بختان در سایه درختان نشسته، صحبت و لاغ در پیوسته یکی سوسن آسا با ده زبان در تکلم است و دیگری غنچه وار با صد دهان در تبسم، ناگهم از طرفی دیده بر احمد و مادرش افتاد که بیکس و حیران آرمیده بنفشه مثال سر به گریبان تیره روزی کشیده اند. ازآنجا که زاده اگر توده خاکستر است، نور دو چشم پدر و مادر است، از نایره غیرت افروختم و بر بی برگی آن بیچارگان سوختم، قدمی پیش نهاده لب به پرسش گشادم که آیا موجب چیست که جمهور بومی و گذری، رعیت و لشکری، بیگانه و خویش، غنی و درویش، به فراغت در کنار انهارد و سایه اشجار، جز شما که در گوشه حسرت هدم سهام آفتابید و از نایره حرارت در التهاب، مگر شما را سعادت بختی و راه در سایه درختی نیست، فرد:
هوش مصنوعی: مولای من، تو ولی هستی و من بنده. آیا جز ولی، کسی بر بنده رحمت می‌آورد؟ این نامه‌ای است از ابوالحسن به سوی خداوندگار محفوظ و بزرگ، میرزا عبدالوهاب. شب گذشته در خواب دیدم که کاشان به مانند باغی زیبا است و درختان سرو، چنار، بید و نارون اطراف آنجا را پوشانده‌اند، و مردم آنجا، چه زیبا و چه زشت، در سایه درختان نشسته و در گفتگو هستند. یکی مانند سوسن با چندین زبان سخن می‌گوید و دیگری مانند غنچه با خنده‌های متعدد لبخند می‌زند. ناگهان چشمم به احمد و مادرش افتاد که در گوشه‌ای نشسته و غمگین و حیران به نظر می‌رسیدند. از آنجا که فرزند حتی اگر خاکستر باشد، نور چشمان والدین است، غیرتم جرقه زد و بر بیچارگی آنها سوختم. به جلو رفتم و پرسیدم: چه چیزی باعث شده که این مردم، چه محلی و چه گذری، چه ثروتمند و چه فقیر، در کنار هم در آرامش باشند، جز شما که در گوشه‌ای با حسرت و زیر آفتاب نشسته‌اید و از گرمای آن رنج می‌برید. آیا شما از سعادت و آسایش در سایه‌ درختان بی‌بهره‌اید؟
نشان مرغ دل جستم ز گلزار
به زیر خاربن دیدم پری چند
هوش مصنوعی: در جستجوی نشانه‌ای از عشق، به باغی رفتم و زیر خارها چند پروانه دیدم.
چون طایران آشیان گم کرده و مرغان بیضه به ماران سپرده به مویه و افغان جواب دادند که این درختان سایه التفات یاران است که برسر دوستداران چتر گسترده ترا که در این ساحت غمخواری نیست، و ما را پرستاری نه چگونه در شمار نیک بختان و مربع نشین سایه درختان باشیم؟ گفتم نه آخر سفارش شما را به سرکار خداوندگار خود میرزا کرده ام و ملزومات مبالغه به جای آورده، فرد:
هوش مصنوعی: پرندگان آشیان خود را گم کرده‌اند و پرنده‌های دیگری به مارها سپرده شده‌اند و همگی با ناله و گریه پاسخ می‌دهند که این درختان سایه‌بان محبت یاران‌ند که برای دوستداران یک چتر ساخته‌اند. اما در این مکان، خبری از کمک و دل‌سوزی نیست و ما چگونه می‌توانیم در جمع خوشبخت‌ها و در زیر سایه درختان قرار بگیریم؟ از این رو، به خداوندگار خود میرزا گفتم که سفارشات شما را انجام داده و همه چیز را به خوبی فراهم کرده‌ام.
چو ما در سایه الطاف اوئیم
چرا او سایه از ماواگرفته است
هوش مصنوعی: اگر ما در حمایت و لطف او هستیم، پس چرا او از ما فاصله نگرفته است؟
گفتند ایشان را منزلت سدره و طوبی است و نزهتگاه التفاتش تاقچه از حدایق جنت الماواست. انشاء الله در آفتاب گرم قیامت ظل رحمت بر سر ما خواهد انداخت و سایه شاخ مرحمتش ما بیچارگاه را سایبان خواهد ساخت. گفتم بلی حق است، این سخن حق نشاید نهفت، طوبی با نهال رحمتش خاربنی خسک ریز است و مینو با نزهت فردوس موافقتش دوزخی سموم انگیز. اما قیامت مقامی است که انبیا در جوشند و اولیا به ناله وای نفسی در خروش، جز رحمت ایزدی دادرسی و کسی از دل مشغولی کار خود ملتفت احوال کسی نیست، فرد:
هوش مصنوعی: گفتند او در مقام و منزلت بالایی قرار دارد و جایی که توجهش معطوف است، مانند باغی از بهشت است. ان‌شاءالله در روز قیامت که آفتاب زود گرم می‌شود، سایه رحمت خدا بر سر ما خواهد بود و سایه لطف او ما را آنگونه که در نیاز هستیم، حمایت خواهد کرد. گفتم بله درست است، این سخن را نمی‌توان پنهان کرد. طوبی با شاخه‌های رحمتش شاخسارهای خشک را به زیر می‌آورد و میوه‌هایش با زیبایی بهشت متناسب است، اما روز قیامت جایی است که پیامبران در بهت و حیرت هستند و اولیا در اندوه به سر می‌برند. در آن روز، تنها رحمت خداست که در دسترس است و هیچ‌کس از مشکلات خود به اوضاع دیگران توجهی ندارد.
اگر خدای نباشد زبنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
هوش مصنوعی: اگر خدایی نباشد، هیچ بنده‌ای نمی‌تواند دل خدا را به دست آورد و در این صورت، شفاعت تمامی پیامبران نیز فایده‌ای نخواهد داشت.
مرا در این نشاه از ساغر الطاف ایشان امید تجرع با ده کام است و در این بوستان از دوحه توجه آن سرکار تمنای نشر سایه اهتمام، مصرع: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار. گفتند اگر فی الواقع چنین است و قرار کار بر این، بار دیگر سفارشی از ما برآن حضرت نگاشته مگر درخت برومند التفاتش ظل عنایتی بر سر ما افراشته باشد، قلمی برداشتم که شرحی مبسوط در بیان آرم، هنگام تراشیدن قلم زخمه زخم قلم تراش به دستم رسیده از شدت درد بیدار گردیده، کیفیت را در قلم آوردم، لطف فرموده تعبیر آن را بیان فرمائید، قربانت گردم، بیدار بنده زاده باش.
هوش مصنوعی: در این حال، از بخشش‌های ایشان امید دارم که طعم لذت را با دهان بچشم و در این باغ از توجه آن بزرگوار آرزو دارم که سایه محبتش بر سرم بیفتد. به این شعر توجه کنید: «این هدیه را بگیر و از آن بدهی دست بردار». گفته‌اند اگر واقعاً چنین است و کار بر همین اساس پیش می‌رود، بار دیگر نامه‌ای به آن حضرت بنویسیم تا درخت تنومند توجه‌شان سایه محبتش را بر سر ما افراز نماید. قلمی برداشتم تا شرحی مفصل بنویسم، اما در حین تراشیدن قلم، زخم ناشی از آن به دستم رسید و از شدت درد بیدار شدم. لذا وضعیت را در قلم آوردم، لطف کنید و تعبیر آن را بگویید. قربانت گردم، بنده زاده‌ات بیدار باشد.