گنجور

شمارهٔ ۴ - از قول سیدی اردستانی به اردستان نوشته

گرامی برادر من، دیری است پیمان نامه نگاری فراموش است، و خامه شیوا سخن از پرسش روزگار دور افتادگان خاموش. با آنها که از راه خویش بر ما پیشی و بیشی ندارند هر روزت پیک و پیام است، و شمارخیز و راه انجام، بهر گامی اندر نامه در راه است و نامه رسان بر گذرگاه. مگر ما که یکباره از یاد شدیم و خاک آسا در تاختگاه نامهربانی بر باد. سرگرانی تا چند، دل نگرانی تا کی؟ با این همه سردی که با من کردی، و گرمی که بادگران آوردی، همچنانت بدل دوستدارم و از جان خریدار. بی امید یک پاسخ خروارها نگارش کنم و اگر هوش دهی یا پنبه در گوش نهی، خرمن ها گزارش.

بار خدا را ستایش، آغاز ماه صفر است، در مرز ری و تختگاه کی به کنجی از آشوب مردم آسوده روزگاری دارم و با نگارش چاپی شماری. کار زندگانی بر هنجار هست و بود به کام است، و روان از اندیشه بیش جوئی و پیشه شکم انباری درنگ اندیش و آرام.اگر گاه گاهی از سرکار آن مهربان برادر که پیش من با دو جهان برابر است، نامه و پیامی رامش افزای جان دوستی فرجام آید، کوه اندوهم دو جهان برابر است، نامه و پیامی رامش افزای جان دوستی فرجام آید، کوه اندوهم کاه و گوهر شب چراغم ماه گردد، کی باشد نوازش یاران را خم اندر پشت و خامه در انگشت آورده چون دیگر دوستان به نگارش و گزارش یاد و شادم فرمایند.

شمارهٔ ۳ - به میرزا جعفر اردیبی ازری به سمنان نگاشته است: فرزندی میرزا جعفر، نامه گرامی رسید، دیده روشن وخانه گلشن شد.گزارش ری آنکه شاهنشاه جهان پناه در نیاوران است. بندگان ایران پناهی آقا در کاشانک. مردم شهر پیشه ور و دهقان و خوش نشین و سپاهی هر چه و هر که هست همچنان در روستا و جلگه های ری و قزوین پریشانند، و هر که با کوچ و بی بنگاه بازگشت شهر آورد پشیمان، زیرا که ناخوشی چند روزی کرانه گرفت و آرامش رخت در میان افکند، ولی چون چنبره باره از بنده و آزاد رنگ آبادی گرفت، بازگشتی بی هنگام کرده گرفتن و بستن تازه کرد، و کشتن و خستن بلند آوازه، پریروز که بیست و چهارم بود تا پسین بلند، خوار و ارجمند سی و پنج تن هر یک در یک شبانه روز یا کمتر بدرود جهان کردند، و روی ناکامی درخاک تیره نهان. اگر چه گمان گروهی این است که دوازدهم ماه آینده سرکار شهریاری و بندگان آقا و همراهان به شهر خواهند فرمود، ولی اگر کار این است و شمار چنین گویا تا پایان ماه هم درنگ بر شتاب پیشی جوید و گریز بر آویز خویشی. سرهای بی سامان دور از بالین است و کارها از هر در بی ساز و آئین سرکار شاهرخ خان را سه روز ازین پیش به صد افسون و نیرنگ روانه اردو کردم، شاید اندیشه کارش کنند، و در جائی کاشان و مانند آن کارگزار . امروز شنیدم باز آمد هنوزش ندیده ام و گفتارش نشنیده. فردا شب بدو سر دیدار و هنجار گفت و گزاری هست، اگرش به کاری داشته اند و بر کشتن گل یادرودن خاری گماشته، همراه زواره ای ها شما را مژده خواهم فرستاد و بر بازگشت ری خواهم انگیخت.شمارهٔ ۵ - داستانی از کتاب زینت المجالس که با انشائی تازه نگاشته است: آورده اند در بخارا پسری بود و پدرش از بستگان فضل پسر بکر که پیر راه و رونده ای آگاه بود. آن پسر در ماه روزه از دختری دوشیزگی پرداخت. داد آفرین برین تباهی آگاهی یافته پسر را بند کرد و به زندان فرستاد.پدر از در درخواست دامن پیر گرفت که از فرزندم نزد مرزبان بخشایش و رهائی خواه. پیر پاسخ آورد که مانند این کارها، و آنگه در ماه روزه گناهی بزرگ است مرا پای رفتن و دست در خواه نیست. آن مرد خامه و رخنه فرا پیش پیر برد و گفت برای من بخشایش نامه ای نزد کارگزار دوزخ نویس، تا در آن جهان از آسیب آتش و گزند گرز نیازارد و نرنجاند. پیر فرمود: نوشته من نزد وی سنگی و درخواست را آب و رنگی نیست. مرد گفت ای پیر راه و دستگیر آگاه، هرگاه آمیزش من با تو به کیهان اندر سودی نبخشد و مایه رستگاری آن جان نیز نگردد، خود از درداد و راستی باز فرمای: سود آمیزش و پیوند من با تو چه خواهد بود؟ پیر پس از درنگی گران سنگ فرمود: راست گفتی سپاس بستگی و یک رنگی تو در خورد آن است که بی کوتاهی و پوزش راه انجام کامت پویم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.