گنجور

شمارهٔ ۱۴ - از قول نواب والا به حسین خان نظام الدوله حاکم فارس نوشته

زهی شگرف و شگفت که پس از درنگی دیرباز و روزگاری بی انجام و آغاز، خامه ساز نامه نگاری کرد و نامه راز سازگاری راند. هنگام بدرود کمینه گمان از دوست این بود که هر روز پیک و پیامی در راه است وهر بامداد انگیز پرسش و آویز جویائی را پی سپار و نامه گزاری بر درگاه. ندانستم خامه نگارشگر همه به خاموشی خواهد زیست، و روزگار جدائی با همه یاری و پیوند و سوگند به فراموشی خواهد رفت، فرد:

آن دارویش دهید که بیهوشی آورد
شاید که یاد ما به فراموشی آورد

باری آن به که گله روزگار گذشته درمانیم و از نامه مهر هنگامه که خامه شیوا گفتار زیبا رفتار دوستش بدان هنجار رنگین نگار آورده سخن رانیم. نه نامه نگاری خواسته و بهاری آراسته، به تنگ ها شکر ریخت و به سنگ ها گوهر پراکند. نوید تندرستی و مژده نیک افتاد کار مهربان دوست دل را رامشی فره و جان را آرامشی فراوان رست، تیمارگران درنگ راه شتاب سپرد و شادی دیر پیوند زود سیر با همه بیگانگی پیمان آشنائی فرسودگی بر کران تاخت و آسودگی رخت در میان افکند.

پاک یزدان را سپاسدار و فرخ اختر را ستایش گزار آمدم. رنج مرزبانی و شکنج فرمان روائی را گله ها رانده اند و گنج تن آسانی و آرامش را سپاس ها خوانده. آری خداوندی دام دل است نه کام جان و کشور خدایی رنج تن است نه گنج روان. در این راه تیمارها دیده ایم و گاه و بی گاه آزارها کشیده، ولی جز بردباری چاره نیست و برون از سازگاری درمان کدام؟ چون خرسندی و دلخواه فرخ روان شاهنشاه کیهان پناه که آسمانش زمین باد و جهان کامرانی زیر نگین در این است، تیمار بر رامش گزیدن و جان کاهی بر تن آسائی خریدن خوشتر، فرد:

سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام است

از رهگذار کار و بار و بستان و پیوستگان و خداوندی های افسر کلاه داران و آفتاب شهریاران و نوازش و پاسداری های درویش توانگرمنش و توانگر درویش روش بندگان آقا و بالادستی دوستان و ناتوانی و پستی بداندیشان خویش از پیش فرگاه تا پشت درگاه آسوده دل و آزاده روان زیسته که توسن گردون رام است و گردش اختر به کام، در راه دوست از در یاری و فر دوستداری چون دگر یارانم آزموده دمسازی و تلواس یاد بود نیازی نیست، همان مایه که پاس پیمان کهن و پیوند نو را در نگارش نامه و گزارش روزگار و مژده بهروزی و نوید کامکاری ودیگر چیزها که نهاد دوست خواهد و روان دشمن کاهد، کیشی خوشتر از هنگام گذشته پیش گیرند، ما را رامشی بزرگ خواهد رست، و شما را به هیچ روی و رای کاهشی نخواهد افزود. بدست باش که دیده در راه است و گوش بر گذرگاه . کاری نیز که سرانگشت ماش گره گشائی تواند بر نگار که به خواست بار خدای بی سپاس تراشی و اندیشه پاداش ساخته و پرداخته خواهد بود، زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده.

شمارهٔ ۱۳ - به میرزا جعفر از ری به سمنان نوشته است: فرزندی میرزا جعفر، سرکار والا نیرالدوله نگارشی سرسری از تو باز سپرد، جان رفته باز آمد و کار پریشان بساز. همین مایه که از یادت فراموش نیم به سپاسداری خاموش نخواهم زیست. اسمعیل این بارنامه در کار و پاس و تیمار داشت تو نگاشته بود که سینه به آرامش و جان به آسودگی انباشته شد. خدا را سپاس که از این اندیشه هم آزاد شدیم، نپندارم پس از این از او جز پاس و از تو جز سپاس روید. گزارش سرکار خان و بندگان میرزا هر دو این بار هر که آید گوش گزار خواهم کرد. هر دو در شمران به دویدن همگام آتش و بادند، و به مژده ای که هنوزش پایه و پی پیدا نیست خرم و شاد. در کیش پیر ساده دروغ رامش خیر به جای راست بی آسیب پذیرای دل و جان است و آرام بخش پیر و جوان، فرد:شمارهٔ ۱۵ - به یکی از منسوبان به اردکان نوشته: در خان حاجی کمال به درد زانوئی دستان بازوی نیرم نیرو گرفتارم و از پرستاران بیش از رنج زانو شکنج آزمای آسیب و آزار، اندیشه مندم در این سختی بمیرم و از بدبختی بار دیگر دیدار دوستان اردکان، ویژه سرکار خداوندی حاجی محمد علی که چرخ بلندش خاک پست و هوش دانشمندش بنده یزدان پرست باد، روزی نشود. با همه خستگی و درد خواستم از در آزمون بارنامه ای بر فرهنگ پارسی بنیاد نهم. دل خسته و دست شکسته پایمرد و دستیاری نکرد. ناگزر روان از گزارش و خامه از نگارش بازداشته رشته دراز درائی کوتاه و خود را بیش از این در سر کار یاران که سرسبزی باغ امیدند چشم سپید و روسیاه نپسندیدم، ندانم چرخه ها که در بند رضای برادر آقا رضا و کوزه که در دست ارجمند کامران رجب بود، به کوشش سرکار رستگی و در بیابانک با دست چرخه بازان و شیره خرمای بلیس و بند از پیوستگی یافت یا نه.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.