گنجور

شمارهٔ ۸۲ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

نزدیک سفارش ها کردم و از دور نگارش ها که سالی دو ابره خوش تار و پود «خوری» باف به سرکار میر ابوجعفر فرست، و نیز همواره پاس اندیش پیک و پیام باش. دو سال یکبار جفتی گرگابی که سختی چرم و نرمی تیماجش پا در کفش دو بندی میر مدینه و چکمه میر حاج یارد کرد، نیز انباز نیاز سازی خوشتر.چنان می دانستم همه ساله نیاز گزاری و همه روزه نامه نگار. این روزها در ری نوشته ای از وی رسید که بارها پاس سفارش های ترا به صفائی نگارش ها کرده ام و پوشیده های راز و نیاز دل را که خامه روشنگر و ترجمان است گزارش ها. باری پیامی نداد و اگر همه دشنامی باشد پاسخی نفرستاد. اگر از این پس گرمی ها را سردی زاید و یگانگی را بیگانگی فزاید، گناه از من مدان و آستین بیزاری میفشان. چرا چون تو جوانی تازه بازار که در رسته کیهانت هزار کار است و هنوزت خریداری نیست، و کالای پذیرش را روز بازاری، نبایستی چنین سست شناخت و کم نواخت باشد. ابره و خرمای این دوست نه آنست که دل بهانه سگالد و لب فسانه سراید. هر کس را پایگاهی دگرگون است و شمار یاران یکدل از هنجار بیگانه ساران صد دله بیرون. یکی گویان از دو پرستان جدا کن و سایه از آفتاب بازشناس. اگر تا اکنون نیاز را ساز داده ای و به سر کارش نفرستاده ای نامه پوزش نگار انباز نوا داشته، اگر همه بر دست ابر و باد است فرستادن خواه، و آینده پشت بر هنجار گذشته به یک پای پاداش ایستادن، چرخ های رنگین و کوزه های سنگین که در چنگ آقا رضا و از سنگ آقا رجب سوده ماند از وی بخواه.

گرامی سرور آقا ابوالحسن پنج تومان من و بهای ابره های ترا، اگر در پای برد خون از سپهر نخواهد ریخت، و آذر از زمین نخواهد رست. با دوستان از جان و سر دریغی نیست تا به سیم و زر چه رسد. مگر به خواهش کوزه و کاسه تلواس و تاسه آز باز نشانی. نامه پارسی گوهر فرزندی میرزا جعفر به مشهدی برادر خود نگاشت پس از رسیدن وخواندن بستان و نگاهدار، او مرد این بازار و آن فرومایه کالا را خریدار نیست. در تماشای «تبت» و «توحید» و «باغ هنر» و «آبگیر آب بندان» و «جوی حرمتی» و دشت «نوبهار» از من براندیش و در آبادی و پاسداری هر یک کیش و کوشش پیش آور اگر این بار از سرکار سید نامه خرسندی نرسد، دل زود رنج را از تو رنجشی دیر پای خواهد رست. به گفت نازیبا و نگار ناشیوا تا کی روز خود و روزگار یاران توان برد، مصرع: من گویم و خودتو نشنوی شوردنگی.

شمارهٔ ۸۱ - به گرگین خان نوشته: پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است، در نامه سرکار سید از این بی‌نشان نامی برده‌اند و کهن گرفتاران خود را از نو دامی گسترده، دیگران را در کند آور که ما خود بنده‌ایم، و بنده وارث به خداوندی پرستنده. بازگشت میرزا را دست‌آویز راز نامه روزگار خود دیدم ولی چه نگارم که رنجی کاهد یا رامشی فزاید‌! نگارش مهر و بندگی افسانه‌ای است داستانی و گزارش آرزو و پرستندگی داستانی باستانی، نگفته پیداست و نهفته هویدا، خوشتر آنکه شماری تازه اندیشم و دیبای نامه را به دیگر ابریشم شیرازه بندم، تا هم آسوده روان یار از سرد سرایی آشفته نگردد و هم مرا راز دل و نیاز روان در گفت و گزار دیگران گفته و شنفته آید.شمارهٔ ۸۳ - به یکی از دوستان نگاشته: دیشب اقبال الدوله با دو انگریز و سه شاهزاده در کوی آزاده راستان مهمان بودند، و رهی به خواهش خود و فرمایش خداوند خوان و خانه، ایشان را میزبان، نه شما را سرافرازی من دسترس شد، نه مرا دریافت دیدار شما و پرداز پیمان والی گام زدای بویه و هوس گشت. چنان پنداشتم تو تنها رفتی و در بزم بهشت سورش داد خرام و رامش دادی. گرفتاری های رهی را به زبانی خوش و سرودی نغز لابه راندی و پوزش نهادی. امروز به اندیشه آنکه اگر نیز پیمان شما در پای رفت و جان مهر پروردت دریافت این نای و نوش را با ما خواست.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نزدیک سفارش ها کردم و از دور نگارش ها که سالی دو ابره خوش تار و پود «خوری» باف به سرکار میر ابوجعفر فرست، و نیز همواره پاس اندیش پیک و پیام باش. دو سال یکبار جفتی گرگابی که سختی چرم و نرمی تیماجش پا در کفش دو بندی میر مدینه و چکمه میر حاج یارد کرد، نیز انباز نیاز سازی خوشتر.چنان می دانستم همه ساله نیاز گزاری و همه روزه نامه نگار. این روزها در ری نوشته ای از وی رسید که بارها پاس سفارش های ترا به صفائی نگارش ها کرده ام و پوشیده های راز و نیاز دل را که خامه روشنگر و ترجمان است گزارش ها. باری پیامی نداد و اگر همه دشنامی باشد پاسخی نفرستاد. اگر از این پس گرمی ها را سردی زاید و یگانگی را بیگانگی فزاید، گناه از من مدان و آستین بیزاری میفشان. چرا چون تو جوانی تازه بازار که در رسته کیهانت هزار کار است و هنوزت خریداری نیست، و کالای پذیرش را روز بازاری، نبایستی چنین سست شناخت و کم نواخت باشد. ابره و خرمای این دوست نه آنست که دل بهانه سگالد و لب فسانه سراید. هر کس را پایگاهی دگرگون است و شمار یاران یکدل از هنجار بیگانه ساران صد دله بیرون. یکی گویان از دو پرستان جدا کن و سایه از آفتاب بازشناس. اگر تا اکنون نیاز را ساز داده ای و به سر کارش نفرستاده ای نامه پوزش نگار انباز نوا داشته، اگر همه بر دست ابر و باد است فرستادن خواه، و آینده پشت بر هنجار گذشته به یک پای پاداش ایستادن، چرخ های رنگین و کوزه های سنگین که در چنگ آقا رضا و از سنگ آقا رجب سوده ماند از وی بخواه.
هوش مصنوعی: نزدیک به سفارشاتی که داده‌ام، از دور هم نوشته‌هایی را که سالی دو بار برای میر ابوجعفر می‌فرستم، آماده کن. همچنین همیشه باید مراقب پیام‌ها و پیک‌ها باشی. دو سال یک‌بار نیز جفتی گرگابی که سختی چرم آن و نرمی تیماجش در کفش میر مدینه و چکمه میر حاج یارد جا می‌شود، برای نیازهایم ارسال کن. می‌دانستم که هر سال نیازهایم را تهیه می‌کنی و هر روز هم نامه‌نگاری می‌کنی. اخیراً از ری نامه‌ای از او دریافت کرده‌ام که بارها سفارش‌هایت را با دقت یادآوری کرده‌ام و راز و نیازهای دلم را که با قلم روشن می‌شود، گزارش داده‌ام. اما او هیچ پیامی نداده و اگر هم به من دشنامی داده باشد، پاسخی نفرستاده است. اگر در آینده گرمی‌ها به سردی تبدیل شود و نزدیکی به دوری بدل شود، مجبور نیستی مرا متهم کنی و از من فاصله بگیری. چرا که تو جوانی هستی در بازار که در رسته کیهانی‌ات هزار باره کار وجود دارد و هنوز کسی خریدار تو نیست. نباید کالای مورد پذیرش را در روز بازاری چنین بی‌اعتنا و کم بها تلقی کنی. نه، ابره و خرمای این دوست نیست که دلت بهانه بگیرد و از افسانه‌ها بگوید. هر کس موقعیت خاص خود را دارد و دوستان واقعی از انسان‌های بی‌وفا جدا هستند. برخی از توپرستان را از هم جدا کن و سایه‌ات را از آفتاب شناسایی کن. اگر تا به حال نیازهایت را تهیه کرده‌ای و به امید فرستادن آن‌ها بی‌خیال بوده‌ای، نامه‌ای برای عذرخواهی بنویس. اگر همه چیز دست ابر و باد است، پس اگر می‌خواهی بفرستی، آینده‌ات باید قدردان گذشته‌ات باشد. چرخ‌های رنگین و کوزه‌های سنگینی را که در دست آقا رضا و آقا رجب مانده، از او بخواه.
گرامی سرور آقا ابوالحسن پنج تومان من و بهای ابره های ترا، اگر در پای برد خون از سپهر نخواهد ریخت، و آذر از زمین نخواهد رست. با دوستان از جان و سر دریغی نیست تا به سیم و زر چه رسد. مگر به خواهش کوزه و کاسه تلواس و تاسه آز باز نشانی. نامه پارسی گوهر فرزندی میرزا جعفر به مشهدی برادر خود نگاشت پس از رسیدن وخواندن بستان و نگاهدار، او مرد این بازار و آن فرومایه کالا را خریدار نیست. در تماشای «تبت» و «توحید» و «باغ هنر» و «آبگیر آب بندان» و «جوی حرمتی» و دشت «نوبهار» از من براندیش و در آبادی و پاسداری هر یک کیش و کوشش پیش آور اگر این بار از سرکار سید نامه خرسندی نرسد، دل زود رنج را از تو رنجشی دیر پای خواهد رست. به گفت نازیبا و نگار ناشیوا تا کی روز خود و روزگار یاران توان برد، مصرع: من گویم و خودتو نشنوی شوردنگی.
هوش مصنوعی: سرور گرامی آقا ابوالحسن، پنج تومان از من و بهای ابره‌های شما، اگر خون از آسمان نریزد و آتش از زمین بر نخیزد. با دوستان هرگز از جان و سر خود دریغ نمی‌کنم، چه رسد به طلا و نقره. مگر اینکه برای درخواست سفال و کاسه و تاس به من نشانی بدهید. نامه‌ای به زبان فارسی از فرزندی به نام میرزا جعفر به برادرش در مشهد نوشته شده است. او گفت که این مرد، خریدار این بازار و کالاهای بی‌ارزش نیست. در زیبایی‌های «تبت» و «توحید» و «باغ هنر» و «آبگیر آب بندان» و «جوی حرمتی» و دشت «نوبهار» به من فکر کن و در آبادانی و پاسداری هر یک تلاش کن. اگر این بار از سید هیچ خبری خوش نرسد، دل زودرنج تو از من رنجیده خواهد شد. به قول نازیبا و نگار ناشیوا، تا کی می‌توان روز را گذراند و با یاران زندگی کرد. من می‌گویم و تو شاید نشنوی.