گنجور

شمارهٔ ۷۷ - به میرزا جعفر اردیبی نگاشته

میرزا جعفر، ندانم انگیز دیدار تو با رنج تنهائی و تیمار تن ها با آنکه آغاز گسستن پیمان پیوستن پسین افتاد، بیش از پیشینم به کوی سید کشید، ولی محمد بیک از کاسه و کیسه خویش نانی گرم و دوغی سرد فرا پیش آورد و جان بی توان را آز نشان و تاسه پرداز افتاد، و تا شامم به فر هست و بود بی نیازی از طوی و خوان خسرو ایران و خدیو توران رست، بیت:

نافه زلفی و آئینه جامی کافی است
نه مرا چون دگران دعوی چین تا حلب است

ندانم تو کجا رفتی و چه کردی و چها گفتی و چه خوردی. کنونت تلواس چه و اندیشه کدام است و از این درنگ دیر آهنگ بازارت چه کام، همانا فراموشت نیست و چهره نمای آئینه هوشت هست، که در اردوی شاه آن میزبان خرگاه که خویش دستاربندش بار خدا را در جنگهای هیچ پیروزی پشت و پناه است، و گفت بی مغز و مفت بی سنگش لشکر و سپاه، امشب ما را مهمان خواند و بی تیتال زبان بازی خوشباش خورش و خوان زد. بی اندیشه بوک و مگر باید رفت و اگر همه بر جای پیغاله می پَرگاله دل و خون جگر باید خورد، جامش گرفتن و کامش دادن خوشتر. من اینک رفتم اگر هست خواهم بدو پیوست، چنانچه نیست به خواست خدا با میرزا کاظم تا وی از سالار بار رهائی یابد و پرتو آفتاب مهرش بما تابد، از پیوند یاران آزاده در آن کوچه و رستای امامزاده پوی پوی خواهم رفت و پیوست ترا از در و دیوار جست و جوی خواهم داشت. دیر مپای و زود بیا که پیش از فرو رفت خورشید بهم بسته گردیم و از اندیشه هر بستن گسسته. پس از خواندن با دیدن درست در دانست ژاژ و شیوا ماندن اگر چندان سرد و خام و نسنجیده و بی اندام نیست این نوشته را نیز چون دیگر نگارش ها نگاه دار که فردا دگر ره بازگشت و بر پخته و خامش گذشت آرم، چنانچه سزای نوشتن شد بر نگاریم یا به آب در شستن برگزاریم.

شمارهٔ ۷۶ - به میراز حسن نوشته: نامه زیبا نگار شیوا گفتار که از در آزمون بر فرهنگ دری نگار شگری رفته بود، دوده دید پروردش دیده را سرمه سائی کرد و سامان سینه و جان را چون جام جمشید و آئینه خورشید روشنائی بخشود. بی سازش و خوشگوئی و نوازش و دلجوئی نه چندان درست افتاد، و خوش نشست که زبان ساز آفرین و ستایش گیرد، یا چون چهر مهر فروزت زیبائی خدادادش نیازمند پیرایه و آرایش. اگر روزی یک نامه بر همین راه و روش نگار آری و اندک درنگ و کوشش در جستن فرهنگ و بهم در سرشتن که چندان ناهموار نیفتد بکار بری، شش ماه دیگر یکی از نویسندگان صابی رنگ و سخن سنجان صاحب سنگ خواهی شد، مصرع: بدست باش که کاری به جای خویشتن است.شمارهٔ ۷۸ - از قول میرزا محمد کاشی به آقا باقر شیرازی نگاشته: نخستین روز ماه قربان است، در مرز ری و تختگاه کی آسوده از رنج تن و شکنج جان راه هستی می سپارم و روزگاری به رامش و تندرستی می برم، سپاس فره بار خدا را که به زن خواستن و برگ سامان و ساز آراستن روزگار ناکامی سپری شد و نوبت بی سرانجامی رخت بر باره دربدری بست. به فر بهاری شکفته سرخ گلم از لاله زرد دمیدن گرفت، و باد بهشت از ناله سرد وزیدن. گردش وارون سپهرم رام است و جنبش ماه و مهر به کام. ولی چه سود و کدام بهبود از آنم که خواهان دل است و بدان پای جان در گل، رنج سوزاک بازداشته و بی بهره گذاشته. کلید در مشت و در گشودن نیارم خوان دل گوار و جان پرور و خوردن نتوانم. مرغ دل را قفس بر شاخ گل آویخته و چشم تماشا بسته اند آشیان بر سر سرو ساخته و بال پرواز شکسته جام لبالب و دست کشیدن نیست و میوه کام رس و توان چیدن نه، شعر:

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

میرزا جعفر، ندانم انگیز دیدار تو با رنج تنهائی و تیمار تن ها با آنکه آغاز گسستن پیمان پیوستن پسین افتاد، بیش از پیشینم به کوی سید کشید، ولی محمد بیک از کاسه و کیسه خویش نانی گرم و دوغی سرد فرا پیش آورد و جان بی توان را آز نشان و تاسه پرداز افتاد، و تا شامم به فر هست و بود بی نیازی از طوی و خوان خسرو ایران و خدیو توران رست، بیت:
هوش مصنوعی: میرزا جعفر، ملاقات تو با درد تنهایی و رنج جسمی، در حالی که آغاز جدا شدن از پیوندهای قبلی به نظر می‌رسد، مرا بیشتر به سوی کوی سید کشانده است. اما محمد بیک نانی گرم و دوغی سرد از اموال خود آورده و به روح خسته‌ام امید و آرامش بخشیده است. تا غروب، همه چیز برایم فراهم بوده و بی‌نیاز از سفر و سفره‌ی خسرو ایران و خدیو توران شده‌ام.
نافه زلفی و آئینه جامی کافی است
نه مرا چون دگران دعوی چین تا حلب است
هوش مصنوعی: زلف معشوق و جلوهٔ آیینه برای من کافی است و نیازی نیست که مانند دیگران ادعای زیبایی‌ام را به نمایش بگذارم، چرا که این حلب کافی است.
ندانم تو کجا رفتی و چه کردی و چها گفتی و چه خوردی. کنونت تلواس چه و اندیشه کدام است و از این درنگ دیر آهنگ بازارت چه کام، همانا فراموشت نیست و چهره نمای آئینه هوشت هست، که در اردوی شاه آن میزبان خرگاه که خویش دستاربندش بار خدا را در جنگهای هیچ پیروزی پشت و پناه است، و گفت بی مغز و مفت بی سنگش لشکر و سپاه، امشب ما را مهمان خواند و بی تیتال زبان بازی خوشباش خورش و خوان زد. بی اندیشه بوک و مگر باید رفت و اگر همه بر جای پیغاله می پَرگاله دل و خون جگر باید خورد، جامش گرفتن و کامش دادن خوشتر. من اینک رفتم اگر هست خواهم بدو پیوست، چنانچه نیست به خواست خدا با میرزا کاظم تا وی از سالار بار رهائی یابد و پرتو آفتاب مهرش بما تابد، از پیوند یاران آزاده در آن کوچه و رستای امامزاده پوی پوی خواهم رفت و پیوست ترا از در و دیوار جست و جوی خواهم داشت. دیر مپای و زود بیا که پیش از فرو رفت خورشید بهم بسته گردیم و از اندیشه هر بستن گسسته. پس از خواندن با دیدن درست در دانست ژاژ و شیوا ماندن اگر چندان سرد و خام و نسنجیده و بی اندام نیست این نوشته را نیز چون دیگر نگارش ها نگاه دار که فردا دگر ره بازگشت و بر پخته و خامش گذشت آرم، چنانچه سزای نوشتن شد بر نگاریم یا به آب در شستن برگزاریم.
هوش مصنوعی: نمی‌دانم تو کجا رفتی و چه کارهایی انجام دادی، چه چیزهایی گفتی و چه خوراکی‌هایی تناول کردی. حالا در پی چه چیزی هستی و چه افکاری به ذهنت می‌رسد، اما فراموشی تو در خاطرم مانده و تصویری از تو در ذهنم واضح است. آن میزبانی که در اردوگاه شاه نشسته و در جنگ‌ها به او تکیه کرده‌ایم، امشب ما را به مهمانی دعوت کرده و با زبانی شیرین و خوش‌فکر، سفره‌اش را آماده کرده است. بدون تفکر و با بی‌مغزی قرار است که به قلیان و شراب روی بیاوریم و اگر همه چیز بی‌فایده به نظر برسد، بهتر است که از این جرعه‌ها لذت ببریم. من اکنون می‌روم و اگر خواسته باشم، به تو ملحق خواهم شد، و اگر نه، با میرزا کاظم راهی خواهم شد تا او هم از پایگاهش آزاد شود و نور مهرش به ما برسد. به دنبال دوستان آزاد در آن کوچه و رستای امامزاده خواهم گشت و تو را از دیوارها و درها جستجو می‌کنم. دیر نکن و زود بیا که پیش از غروب آفتاب باید همدیگر را ببینیم و از هر نوع جدایی دوری کنیم. پس از خواندن این نوشته، با دقت و نیکی بر آن تمرکز کن و بدان که اگرچه ممکن است این نوشته سرد و خام باشد، اما مانند دیگر نوشته‌ها باید نگه داشته شود تا روزی دیگر، باز هم به آن نگاه کنیم و تصمیم بگیریم آیا آن را یادداشت کنیم یا آن را با آب بشوییم.