گنجور

شمارهٔ ۶۷ - به حاجی میر کاظم جندقی مشهور به موبد نگاشته

سرکار موبد را بنده ام و بنده وارش به خداوندی پرستنده، ماهی دو پیش از این کج پلاسی های گردون ساز ناراستی ساخت، و سامان تندرستی هنجار کاستی انگیخت. انبار بستر و بالش افتادم و دمساز فریاد و نالش. همچنان دل از بند آن رنج نرسته و زنجیر تن فرسای آن شکنج نشکسته، درد پائی تاب شکن خواب شکر دست زور آزمائی یافت و خسته و مستمندم بر بستر جان سپاری افکند:

هر که آن روز ببیند بدهد پشت گریز
گر بداند که من از وی بچه پهلو خفتم

خورد و خفت یکباره سپری شد و آرامش و توان چار اسبه زین بر رخش دربدری بست. چهل شباروز آغاز شام تا انجام بام چون مور پر سوخته و مار سر کوفته پای تا سر همه پیچ و تاب بودم، و پیکر دردسوز و جان کاهیده روان از اشک بی تابی و تاب بی خوابی سر تا پای در آتش و آب. مرا فرمان آبشخورد درنگ در کوی خسروی داشت، و ارام جای فرزندی اسمعیل و همراهان در سرای حاجی کمال، هردوان را از این راه دور دور و دیدار دیر دیر کار دل به دل نگرانی همی رفت و این بار تاب اوبار بر دوش هر دو گرانی همی کرد. بر هنجاری ستوده و گفتی گوش گزار رخت از تخت خسروانه به چار دیوار درویشی کشیدم. یاران پی چاره اندیشی گرفتند و مرا به دستور پیشین فرسوده تن و کاسته جان، سست و لاغر بر پهلوی جان سپاری و ناله گزاری خفتند. علی کوچک را از برگ شام و چاشت و ساز مهمانداری و دیگر گرفتاری ها روز پرستاری تنگ بود و پای دستیاری لنگ.

اسمعیل نیز بیگاه و گاه فرگاه سرکار خان خانان را بار نشست داشت و با نشستی بی خاست پیمانی هیچ شکست. ناچار کار تیمار و پرستش و بار بیمارداری و نگهداشت فرزندی میرزا جعفر را بار گردن و خار دامن گشت، مردانه برخاست و فرزانه کمر بست و پای درنگ افشرد، و برامش من پهنه آرامش بر خود فراخ تنگ آورد . کما بیش ماهی یا فراتر گامی نیاسوده و به کام اندیشی خاک را از هیچ راهی بر خود نبخشوده، یک چشمزد همه شب ها از پای ننشیند و روزان دمی دو گوارش نان و گمارش آبی را نیز آرام نگزیند، و همچنین و برتر از این بهر راه و روش کاری کرده و شماری آورده که جاویدان شرمنده ام و بی پاداشی چشم انبای و دسترنجی سپاس انگیز، او و کسان او را آزرمگین و سرافکنده. چون سرکار شما را یاری مهراندیش بینم و به دمسازی و دلسوزی خویش از همه یاران فرا پیش، رنج افزا می گردم تن خواهی از کسان میرحسن خواستار است و سامان و ساخت فرزندان را در این شب نوروز بدین وام اندک کام گذار، نوشته داد و خواست و نگارش سرکار آقا و نگاشته بنده زاده اسمعیلش هر سه در آستین و گزارش این سه راست خامه راستی خواست او را گواهی راستین. گویا همه نزد سرکار است و دست دوست نوازت گرفتن و سپردن تنخواه را نیز پیمان سپار. باری کار بر بستگان میرزا تنگ است و پا کار ده را با آز فره و روی زره و مشت گره ریش مشهدی در چنگ: شعر:

جای شتاب است نه گاه درنگ
نوبت تاز است نه هنگام لنگ

دست من پرداز این گروه را کوتاه است و از ری تا «گرمه» یکصد و بیست فرسنگ راه، جز آنکه انجام این کار آسان گزار بر گردن سرکار افکنده و گوش از پوزش های پراکنده آکنده دارم چه خواهم کرد.

در رسیدن نیاز نامه و آگاهی بر راز گزارش همه کارها بر کران نه و گوش از پذیرش چون ننالم و ندارم گران خواه، به نرمی ساز راه آور و با گرمی بسیج اندیش تنخواه شو. اگر درمانی و درمان ندانی سرکار آقا را بر پند وام گزاران بند از زبان در بر، سرور مهربان آقا محمد را که با آهسته پوئی و آسوده گوئی مرغ از شاخ کشد و مار از سوراخ، به کدخدای و کارگشایی در میان افکن.

احمد و مصطفی را در کاوش و کوش ومالش و جوش از راست و چپ پایمرد و ساقدوش آور، و علی اکبر میرزا و رضای هاشم را دور دور نه نزدیک نزدیک دست پیله گرائی و پای ویله درائی بازو در انداز. اگر اینها نیز کاری نساخت و باری نپرداخت، خاکی نرفت و سنگی نسفت، بزرگ فرزند کامکار خان نایب و مهین دلبند کارگزار میرزا محمد بیگ را آگاهی فرست و به دادخواهی در خواه همراهی کن تباهی سرد است و کوتاهی خام، اگر این زودی ها نامه خرسندی و سپاس ازمشهدی نرسد، بیراهی از یاران خواهم دید نه کوتاهی از وام گزاران. کار را باش که سود در کردار است نه گفتار، کوشندگی را افزایش ده وبنده خود را از تلواس این آلایش آسایش بخش. صفائی را به دستور پیشین در همه کار آموزگاری کن، دیگر پسرها و بستگان را نیز برادروش و پدرسار پاس داری، کاری نیز که مرا دست انجام بینی و پای فرجام برنامه آرایش ده که به خواست پاک یزدان پایان پذیر است و هر چه زودتر انداز فرمایش فرمایند همچنان دیر.

شمارهٔ ۶۶ - به میرزا احمد صفائی نوشته: فرزندی میرزا جعفر یک تومان ودو هزار چیزکی زیر یا بالا به دیوان دادنی است. فروغ دیده مصطفی را نگاشتم بگذراند و کس و کار ایشان را از آمد و رفت پا کار و چوبکی آسوده ماند. گوش به زنگ و هوش بر آهنگ باش اگر پرداخت و مشهدی را آسوده ساخت زود آگهی ده که میرزا و من هر دو رنج دلنگرانی و چشمداشت از سامان سینه درکاهیم، چنانچه نیارست یا نخواست، خود بی کم و کاست از کیسه کارسازی کن و نوشته رسید از ایشان درخواه، و مرا آگاه ساز تا راه چاره گشاده دارم و برگ پاداش آماده. از مشهدی و یاران اردیب و کار آنها پیوسته جویا زی و در راه چاره چار اسبه پویا باش، تا کدخدا سپاس نکلاشد و پا کار هراس نتراشد. شتری با بچه در شترهای ما دارد، نادعلی را پیدا و پنهان در نگهداشت سفارش کن، و پاس اندیش جل و جهاز و برف و بارش خواه، تا با این چهار لاشه ما هم بند پنبه دانه و کاه است و انبار آبشخورد و چراگاه، اگر پشمی از پشتش کم و یا موئی از دمش خم گردد، از تو تاوان یک بختی کوه کوهان خواهم خواست و از نادعلی سخت سخت خواهم رنجید. دو ماه است به رنج مرگ شکنج پا درد گرفتارم و روز در تاب و شب در تیمار، میرزا جعفر پرستار است و یک تنه با هزار فرمایش گرفتار. شبان یک چشمزد نغنود و روزان گامی از دوندگی و پرستندگی نیاساید، اگر تو پاداش اندوه یاران وی نبری و کار و کسان او را از خود نشمری من جاودان شرمنده و پیش دوست و دشمن سرافکنده خواهم ماند. پاس یاران داشتن و روز در به افتاد کار و آسایش روزگار ایشان گذاشتن نخستین گام مردانگی است و کمین کیش فرزانگی.شمارهٔ ۶۸ - به میرزا ابراهیم دستان پسر خود نگاشته: اگرت پند دانا پسند من در مغز سندان گوهر و گوش پولاد پیشانی راه کرده بود، این سه چهار ماهه خرسک بازی و سه شیر سازی که پیشه کودکان است نه شیوه ستودگان، دستت به کلاه دوزی که در سامان ما بهین دست آویز روزیست درست آشنا می شد، و شهروای گوهر ناهنرمندت به فراین پیشه در رستای پذیرش و پسند آشنا و بیگانه شرم سیم سره و زر شهروا می گشت، و پسر سرکار میرزا ابراهیم که به زادگی از تو بیش است و در شایستگی کم، بی چون و چندو آموزگاری و پند راز هنراندوزی خواند و آزاد از اندیشه نام و ننگ و بیغاره دشمن و دوست رخت بر تخت کفش دوزی کشید، اینک استادی کاردان است و دو سال دیگر بی دستیاری بیگانه و پایمردی خویش دارای ساز و خداوند سامان.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.