گنجور

شمارهٔ ۶۵ - به میرزا احمد صفائی نگاشته

پیر کهن دانای سخن ابوالحسن از کشت و کار کوکنار و دشت و بازار تریاک راز فزایش و بهبودی راند، و ساز بخشایش و سودی نواخت، که گرم کاران رشت و پیله گزاران آن دشت را که با برگ و ساز ابریشم گشایشی از ستاره و سپهر نیاید و فزایش از ماه و مهر، برآنند که توتستان ها را به تیشه بیزاری ریشه شکار آیند و در پیشه کوکنار بازی و تریاک سازی اندیشه گمار. زیرا که آن از ده بالا نیاید و این از بیست پائین نیاید، و خرمن ها گندم و جو سودی نروید و خروارها گاورس و ارزان و جوزغ و روین فزودی نبخشد، رباعی:

امرود و بهی کام فره نفزاید
وز قیسی و انگور گره نگشاید
آنرا که ز کوکنار روید زر و سیم
زی پیشه کیمیاگری نگراید

باری پس از رسید نگارش و دریافت گزارش چاراسبه راه «چادر گله» کن و یک دله جان از تاسه و تلواس هر اندیشه یک ساز. به دستیاری باغکاران و راغ شیاران پارچه زمینی خوش بوم و بر بی دار و درخت، بادگذار آفتاب سپار، از همه کشخوان دست گزین آر و خود کوه نشست و کاه خیز به سرکاری باز ایست، تا کرته در چشم تو نیک و شایان شیار افتد، و ترازوکش و سنجیده هم بند و هموار، سیاه بار و دیگر خاکروبه که کوکنار را شاید را شاید هر چه گویند و باید درافکن و آن مایه تخم که سزاست مر آن پیر جوان دانش و بینای کور بینش را سپار پیمانی آسوده از ننگ فراموشی و زیان شکست بستان که به هنگام در کارد، و کیش آبیاری و پرستاری بیکی چشمزد در پای تنبلی و تن آسائی نماند. با تلخ گوئی و تندخوئی گوش کش و دل گزارش ساز که اگر در این کشت و کار چون دیگر کار و کشت ها بازی گوشی آرد و هنجار تیتال و تر فروشی، کیفر کوب و کند است و باد افراه چوب و بند. از جندق یا «مفازه» مزدوری کهن یا تازه کاردان و کاردزن که در توز تریاک و اندوز این سودش دانش و دستی است زیر سر گیر، و به هنگام خود بازآور و به کار انداز. هم خود سودی خواهی اندوخت و هم برزگرها را دندان شره از این شیره خون آلود خواهد شد.

به خواست خدا از آن پس همه ساله این خاک سرشته و این تخم کشته خواهد گشت. زیرا که اگر دریاها از ابر سیاه کاسه خشکی پذیرد و پشک گاو و گوسپند در کم یابی و پرآبی مشکی گیرد، آن مایه خاشاک و آب خواهند داشت که سی نی زمین و صد پی جوی خوشیده لب و تفسیده روان نپاید. پس از بخش مار و مور و ملخ و زنبور و راسو و موش، آهو و خرگوش و گاو و خر و اسب و استر، دهقان و لشگری بومی و گذری، دزد و مزدور نزدیک و دور، چرنده و پرنده درنده و خزنده، ودیگر برون شد هر چه ماند چید و ریخت، کوفت و بیخت، برد و پخت، داد و خورد، به خوشه و مشت، دامن آکنده دار و به خروار و خرمن بر دوست و دشمن پراکنده ساز، مصرع: ره چنین رو که رهروان رفتند.

شمارهٔ ۶۴ - به احمد صفائی فرزند خود نگاشته: کار بسیار داری و دوشی گرانبار، اینگونه فرمایش هات فرسایش آرد و تیشه بر ریشه آسایش زند. ولی چون راست رو و درست کاری و انجام کار مرا به نامیزد چالاک خیز و چست هنجار، ناگزر هر اندیشه که از جان زاید و از دل به زبان گراید با تو رازنامه و پیام رانم و از تو ساز پایان و انجام جویم. پارچه زمینی چارگوش زیر استرخ نهرود از بالا به بند استرخ، از پائین به پای پرچین، از آندست با جوی آب، و از این سو به سامان کویر، شاخ در شاخ است و دوش به دوش کهن دیواری از دیر بازش شکسته و ریخته پیوسته و گسیخته پیرامون کشیده، از تلخ و شورش خار به خرمن و گز به خروار دمیده، برزگرها را به سر کاری خود یا خطر بر شخم و شیار انگیز و هرچه دروی رسته با بیل و تیشه از ریشه بر کن و بر کران انداز. سراپای آنرا چون دشت خیار و کشت خربزه مرز و جوی بربند، و چونان که آب راست و چپ برشیب و فراز خود پای و یک دست پوید تراز کش هموار و هم بندکن. گرداگرد وی چینه واری خربند پست و بلند برساز.پس ارش اندر ارش از آن جسته هسته ها که رسته«خوش خرما» و «خوش چرک» است، و نی های بالیده مالیده راست بالای سر و گوهر درشت استخوان و درست اندام راست و ریسمان کش درفشان و برنشان، و هر دو را در آبیاری و نگاهداری نرم ودرشت و تلخ و شیرین کوب سفارش زن.شمارهٔ ۶۶ - به میرزا احمد صفائی نوشته: فرزندی میرزا جعفر یک تومان ودو هزار چیزکی زیر یا بالا به دیوان دادنی است. فروغ دیده مصطفی را نگاشتم بگذراند و کس و کار ایشان را از آمد و رفت پا کار و چوبکی آسوده ماند. گوش به زنگ و هوش بر آهنگ باش اگر پرداخت و مشهدی را آسوده ساخت زود آگهی ده که میرزا و من هر دو رنج دلنگرانی و چشمداشت از سامان سینه درکاهیم، چنانچه نیارست یا نخواست، خود بی کم و کاست از کیسه کارسازی کن و نوشته رسید از ایشان درخواه، و مرا آگاه ساز تا راه چاره گشاده دارم و برگ پاداش آماده. از مشهدی و یاران اردیب و کار آنها پیوسته جویا زی و در راه چاره چار اسبه پویا باش، تا کدخدا سپاس نکلاشد و پا کار هراس نتراشد. شتری با بچه در شترهای ما دارد، نادعلی را پیدا و پنهان در نگهداشت سفارش کن، و پاس اندیش جل و جهاز و برف و بارش خواه، تا با این چهار لاشه ما هم بند پنبه دانه و کاه است و انبار آبشخورد و چراگاه، اگر پشمی از پشتش کم و یا موئی از دمش خم گردد، از تو تاوان یک بختی کوه کوهان خواهم خواست و از نادعلی سخت سخت خواهم رنجید. دو ماه است به رنج مرگ شکنج پا درد گرفتارم و روز در تاب و شب در تیمار، میرزا جعفر پرستار است و یک تنه با هزار فرمایش گرفتار. شبان یک چشمزد نغنود و روزان گامی از دوندگی و پرستندگی نیاساید، اگر تو پاداش اندوه یاران وی نبری و کار و کسان او را از خود نشمری من جاودان شرمنده و پیش دوست و دشمن سرافکنده خواهم ماند. پاس یاران داشتن و روز در به افتاد کار و آسایش روزگار ایشان گذاشتن نخستین گام مردانگی است و کمین کیش فرزانگی.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.