اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بار نامه دل نشان که بهشتی درختی گل فشان بود لاله و نرگس دامن دامن افشاند و خیری و نستر به خروار و خرمن، بزمم بستان ساخت و کاخم گلستان. خزانم خرم بهار آورد و در و دیوارم بت و نگار، کنارم دریای گوهر کرد و سرایم گردون اختر، گدائی سامان شاهی یافت و شوریده سری پایه خورشید کلاهی، ویرانی رنگ آبادی گرفت و گرفتاری سنگ آزادی، موری نوبت سلیمانی کوفت و مشت خاکی گردن آسمانی افراخت، پشه بال همائی گشود و بنده یال خدائی بست، شعر:
هوش مصنوعی: درختان بهشتی با گلهای زیبا و رنگارنگ، مانند لاله و نرگس، دامن خود را گسترده و فضایی شاد و دلانگیز پدید آوردهاند. بهشت، شادی و زیبایی را به زندگی من آورده است و دیوار و درهای خانهام با زیبایی پر شدهاند. در کنارم دریایی از گوهر و ثروت وجود دارد و فضایی پر از ستارههای درخشان را در زندگیام تجربه میکنم. من همچنان که در این دنیا زندگی میکنم، از نعمتهای آن بهرهمند شدهام و هر روز با شور و شوقی جدید به زندگی ادامه میدهم. گیاهان و زندگی در اطرافم با هم در ارتباط هستند و هر کدام نقشی در شکلگیری این زیبایی دارند.
طفیل خود ستایندم گدایان سر کویش
مگر افتاد بر من سایه دولت همائی را
هوش مصنوعی: من خود را کوچک و ناچیز میدانم و به ستایش دیگران مشغولم، مانند گدایانی که در کنار درگاه تو هستند، فقط آرزو دارم که نیکی و سعادت تو بر من نیز سایه افکند.
زبان از سپاس این سرافرازی لال است و دل از پاس این خسروانی نواخت لابه اندیش و پوزش سگال، مرده بودم زنده شدم و آزاد بودم بنده، چون نامه رستگاری و نوشته آموزگاری زیب کلاه سربلندی ساخته، لاف پرچمه شیخی را بر نزدیک و دور خواهم خواند و سرافرازی آن جهانی را با خود به گور خواهم برد. اینکه فرمان و خرسندی یغما را تن داده اند و گردن نهاده کاری در خور و سزاست و شماری شایان و روا، شعر:
هوش مصنوعی: زبان از شدت شکرگزاری به خاطر این افتخار ناتوان است و دل به خاطر محبت این پادشاه در فکر لابه و عذرخواهی است. من که مرده بودم، اکنون زنده شدهام و از بند رهایی یافتهام. چون نامهای که به رستگاری و تعلیم اشاره دارد، زیبا و سربلند است. من قصد دارم تا فخر و عظمت آن دنیا را با خود به گور ببرم و لاف افتخار یک شیخ را در نزدیکی و دوردستها بخوانم. اینکه به دستورات و خوشنودی یغما تن دادهاند و گردن نهادهاند، کار شایستهای است و به راستی مستحق تقدیر است.
خوش خواجگی عشق که صد بنده چو یوسف
شکرانه این بندگی آزاد توان کرد
هوش مصنوعی: عشق فرخنده و دلپذیر است که حتی صدها خدمتگزار مانند یوسف میتوانند به خاطر این خدمتگذاری، آزادی را به دست آورند.
دیر یا زود سود و بهبود این سودای زیان سوز با سازی دلخواه سایه خواهد گسترد و مایه خواهد بخشود. در این رستا زیان نیست و این خرم چمن را آسیب خزان در کار. آن یار که نزدیک و دور است و شمارم جدا از لب شیرینش با کام تلخ و اشک شور پرسشی رفته مپرس و مگوی، مخواه و مجوی، به گفته محمد مطرب:
هوش مصنوعی: به زودی موفقیت و بهبودی که دنبال آن هستید، به گونهای دلپذیر سیر خواهد کرد و نتیجه خواهد داد. در این مسیر هیچ زیانی وجود ندارد و این باغ زیبا از گزند فصل خزان در امان است. آن عزیز که هم در نزدیک و هم در دور است و شمارش جدا از لب شیرینش با طعم تلخ و اشک شور، دیگر از او پرسش نکن و از او چیزی نخواه و جستجو مکن.
چه می پرسی ز احوال فلوسم
چه گویم وای موسم وای موسم
هوش مصنوعی: از من احوالات فلوس را میپرسی، اما چه بگویم؟ وای بر حال و روزم، وای بر این زمانه!
از نامه و پیامش بی بهره ام، زهره دیدار و گفت و گذارم از کجا ندانم کی و کجا این بریدن فر پیوستن آرد و جان فرسوده از این دام بر آن بام ساز رستن و نشستن:
هوش مصنوعی: من از نامه و پیام او بی نصیبم، نمیدانم که دیدار و گفت و گویم چه زمانی خواهد بود. این جدایی چه زمانی به پیوستن منجر میشود و جان خستهام چگونه از این دام رهایی خواهد یافت و کجا میتوانم آرام بگیرم.
ترسم این شام جدائی که سیه بادش روز
برسد عمر به پایان و به پایان نرسد
هوش مصنوعی: نمیدانم در این شب تنها ماندن، چه زمانی به پایان میرسد. نگرانم روزی بیاید که عمرم به پایان برسد، اما این جدایی همچنان ادامه یابد.
باری از یادم مده و خاکم بر باد مخواه، از چشمه ساز خامه جان پروردم زندگی بخش و اگرم پایه پادشاهی خواهی در بند بندگی آر. کاری که این دست بسته و راهی که این پای شکسته تواند گشود و رفت باز فرمای که آماده ایم و ایستاده، زندگانی پاینده و کامرانی فزاینده باد.
هوش مصنوعی: لطفاً فراموش نکن و نخواه که من را به فراموشی بسپاری. من زندگیام را از چشمه سوزان عشق به دست آوردهام. اگر خواهان پادشاهی من هستی، باید در بندگی من باقی بمانی. من با دستهای بسته و پاهای شکسته، راهی را باز میکنم. بگو که باید بروم و ما آمادهایم و ایستادهایم. زندگی پایدار و خوشبختی بیشتر برایت آرزو میکنم.