گنجور

شمارهٔ ۱۹۰ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته

فدای حاجی اسمعیل، هر آشنایی که راه سپاری های تهران را باره در ستام کشد، می خواهم از من بتو نامه و پیامی داشته باشد خواه برسد خواه نرسد خواه کار اندیش پاسخ شوی خواه نشوی، شعر:

چون دلش دادی و مهرش ستدی هیچ نماند
اگر او با تو نسازد تو به او سازی به

جوانی از نوکرهای شاه که ترا می شناخت و می دانست که در کجا خانه داری کاغذ از من ستد و پیمان داد که برساند و پاسخ بستاند و روانه گرداند. گویا تا اکنون رسیده و نوشته چشم سپار افتاده باشد. اگر میرزا رضا را دیدی و داستان چشمک را در میان آوردی، زودم از چگونگی آگاهی رسان. حاجی اگر چشم و گوشی داری و مغز و هوشی در این چند سال خاست و نشست دانسته خواهی بود که من دست آز و کام از خوان پادشاه تا پاسبان شسته ام و چشم از زرد و سرخ فرزندان آدم فرو بسته، پولی سیاه خواهش مفت از کسی ندارم. یکی از دوستان و یاران نزدیک من توئی اگر بیگاه و گاه در کاخ و کوی تو هم به خواهش تو پاره نانی شکسته ام بیش از آنکه دو مزدور خلخالی خشت زند و چاه کند میان کارگزاری بسته، بیست سال افزون بهمین روش با سرکار سیف الدوله که بی ساخته ترین بزرگان و آشنایان است راه رفته ام و دهش و داد ندیده و دوستداران را سپاس رانده. این چشمک را در پیش سرکار جلال الدین میرزا از دست فروشی خریدم چون به چشم می افتاد و فرزندی میرزا رضا را دوست و فرزند و رازدار پیدا و نهفت خود می دانستم به او سپردم هنگام بازگشت من از ری به سمنان وی در گیلان بود خواستم، مادرش گفت نام و نشانی از آن پیش من نیست، راست هم گفتند. میرزا رضا هم فراموش کرده می گویم شاید هوش یادآوری کند و میرزا بفرستادن همان چشمک داوری فرماید. باری استکلاشی و گدائی نیست بخواه اگر روی برتافت دامان در چین و آگاهی فرست. فرزند هنرمند میرزا مهدیقلی دارنده نامه را سفارش کردم چشمکی شاخ دار بگیرد تو هم دستیار شو، از فرنگی ها بپرس تا با چشم هفتاد هشتاد ساله چشمکی که در خور و سزا باشد بجوئی و او بخرد، کوتاهی مکن.

درباره چون من دوستی کم آزار کاری چونان کمینه و پست در پای بردن بیش از اندازه نامردی و بی دردی است و سرمایه رنجش و دل سردی.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فدای حاجی اسمعیل، هر آشنایی که راه سپاری های تهران را باره در ستام کشد، می خواهم از من بتو نامه و پیامی داشته باشد خواه برسد خواه نرسد خواه کار اندیش پاسخ شوی خواه نشوی، شعر:
هوش مصنوعی: من خیلی به حاجی اسماعیل احترام می‌گذارم. هر کسی که به تهران سفر کند و از اینجا بگذرد، دوست دارم که از طرف من نامه یا پیامی داشته باشد، چه برسد و چه نرسد، چه پاسخی بدهد و چه ندهد.
چون دلش دادی و مهرش ستدی هیچ نماند
اگر او با تو نسازد تو به او سازی به
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت را به دل او دادید و در عوض هیچ چیزی به دست نیاوردید، اگر او با شما کنار نیامد، شما هم باید تلاش کنید تا با او سازگار شوید.
جوانی از نوکرهای شاه که ترا می شناخت و می دانست که در کجا خانه داری کاغذ از من ستد و پیمان داد که برساند و پاسخ بستاند و روانه گرداند. گویا تا اکنون رسیده و نوشته چشم سپار افتاده باشد. اگر میرزا رضا را دیدی و داستان چشمک را در میان آوردی، زودم از چگونگی آگاهی رسان. حاجی اگر چشم و گوشی داری و مغز و هوشی در این چند سال خاست و نشست دانسته خواهی بود که من دست آز و کام از خوان پادشاه تا پاسبان شسته ام و چشم از زرد و سرخ فرزندان آدم فرو بسته، پولی سیاه خواهش مفت از کسی ندارم. یکی از دوستان و یاران نزدیک من توئی اگر بیگاه و گاه در کاخ و کوی تو هم به خواهش تو پاره نانی شکسته ام بیش از آنکه دو مزدور خلخالی خشت زند و چاه کند میان کارگزاری بسته، بیست سال افزون بهمین روش با سرکار سیف الدوله که بی ساخته ترین بزرگان و آشنایان است راه رفته ام و دهش و داد ندیده و دوستداران را سپاس رانده. این چشمک را در پیش سرکار جلال الدین میرزا از دست فروشی خریدم چون به چشم می افتاد و فرزندی میرزا رضا را دوست و فرزند و رازدار پیدا و نهفت خود می دانستم به او سپردم هنگام بازگشت من از ری به سمنان وی در گیلان بود خواستم، مادرش گفت نام و نشانی از آن پیش من نیست، راست هم گفتند. میرزا رضا هم فراموش کرده می گویم شاید هوش یادآوری کند و میرزا بفرستادن همان چشمک داوری فرماید. باری استکلاشی و گدائی نیست بخواه اگر روی برتافت دامان در چین و آگاهی فرست. فرزند هنرمند میرزا مهدیقلی دارنده نامه را سفارش کردم چشمکی شاخ دار بگیرد تو هم دستیار شو، از فرنگی ها بپرس تا با چشم هفتاد هشتاد ساله چشمکی که در خور و سزا باشد بجوئی و او بخرد، کوتاهی مکن.
هوش مصنوعی: یک جوان که نوکر شاه است و تو را می‌شناسد، از من کاغذی گرفت و قول داد که آن را به تو برساند و پاسخی بگیرد. به نظر می‌رسد که او تا الان به تو رسیده و منتظر نوشته‌اش هستی. اگر میرزا رضا را دیدی و درباره این چشمک صحبت کردی، زود مرا از وضعیت آگاه کن. حاجی، اگر گوش و چشم داری و هوشی در سر، در این سال‌ها دانسته‌ای که من هیچ خواسته‌ای از پادشاه و نگهبانان او ندارم و هیچ تمایلی به پول (سیاه) از کسی ندارم. یکی از دوستان نزدیک من تو هستی و اگر هم گاهی در کاخ یا محله‌ات از تو چیزی خواسته‌ام، به مراتب کمتر از آن است که دو مزدوری در کار مغازه‌ها انجام می‌دهند. بیش از بیست سال با سیف الدوله که یکی از بزرگترین و نزدیکترین آشنایان است، به همین روال زندگی کرده‌ام و هیچ کمکی دریافت نکرده‌ام و دوستانم را هم به سرزنش رانده‌ام. این چشمک را از دست فروشی خریدم، چون به چشمم می‌خورد و به فرزند میرزا رضا به عنوان دوست و رازدار سپردم. وقتی من از ری به سمنان بازگشتم، او در گیلان بود و مادرش گفت که نام و نشانی از او ندارد، و به درستی هم گفت. شاید میرزا رضا فراموش کرده باشد و اگر یادش بیفتد، احتمالاً به فرستادن همان چشمک می‌پردازد. این درخواست من است و به معنای گدایی نیست، پس اگر برگردانی به من خبر بده. همچنین به فرزند هنرمند میرزا مهدیقلی که نامه را در دست دارد سفارش کردم که چشمکی خاص بگیرد. تو هم کمک کن و از کسانی که با فرنگی‌ها آشنا هستند بپرس تا چشمکی مناسب پیدا کند و او را بخرد؛ در این زمینه کوتاهی نکن.
درباره چون من دوستی کم آزار کاری چونان کمینه و پست در پای بردن بیش از اندازه نامردی و بی دردی است و سرمایه رنجش و دل سردی.
هوش مصنوعی: دوستی کردن با من که کمتر آزار می‌رسانم، کار ناپسند و بی‌رحمانه‌ای است. این نوع رفتار تنها منجر به ناراحتی و دل‌سردی خواهد شد.