گنجور

شمارهٔ ۱۸۶ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته

سرور راستین حاجی اسمعیل؛ نامه شما دیده را سرمه سائی کرد و دل را از دام تیمار رهائی داد. پس از خواندن پاسخی بدان هنجار که آئین من است نوشتم، دادم خطر با سرکار فرستد ندانم چه کرد، آدمی روانه دیدم و بهانه نگارش و گزارش نامه و نامی بدست افتاده. نیمه ماه است با دردهای نهفته و پیدا زنده ام و بنده می دانم نامه نگاری کرده ای و نرسیده. من هم کاغذها نگاشته و به شما نداده اند. خدا بندگان خود را از یاری این خاکی نهادان باد گوهر بی نیازی دهد که در کار و کردار اینان سود و بهبودی نیست. باری این را بدان هرگز از تو فراموش نخواهم کرد و سودای نامه نگاریت در پای نخواهم برد بکوش که بازماندگان میرحسن خان را بجوئی و مرا آگاه سازی. یکبار دیگر فرزندی میرزارضا را ببین. داستان چشمک را در میان آر، اگر داد زود بفرست. چنانچه هنجار بوک و مگر گرفت در گذر، و او را به گوهر و خواست خود بازگذار و آگاهی فرست که رنج دل نگرانی نبرم، آرایش آئین احمدی آسایش بندگان خدای آخوند ملا ابوالحسن را درودی آزاد از فراز و فرود بر سرای و بگوی نگاه پرستاری و پرورش از من باز نبرد، کشته ام تخمی و چشم به ره باران است.

آنان که در ری بر ما سپاس نان ونمک دارند، یکان یکان را ببین و بخشایش لغزش های دیرینه ما را در خواه که از من تا گور دمی دو بیش نمانده. خواهشمندم از این پس هر گونه نامه مرا خواه پارسی پیکر و شیوا، خواه بر هنجار دیگر ونازیبا بی کاست و فزود بدان نگارش های پهلوی گوهر درفزائی. اگر خود این نوشته بی ساز و سنگ است، لته بوی فروشان رستا نگردد. این دارنده نامه را سرکار شکرالله خان سفارش کرده چشمکی شاخ دار شایسته بخرد. چنانچه بر سر پیمان ایستاده باشد شما هم در خرید با او همراهی کنید که فریب نخورد. باری یک چشمک خوش دید برای من سنگ و پایه دو چشم روشن دارد. اگر میرزا رضا چشمک ندهد و به افتاد را در کاسه سیاهی بیند، بیرون از خشنودی خدا خواهد بود. من شاخچه بند و دروغ درا نیستم. چشمک من پیش اوست و فرموش کرده باری یک گفتن دیگر بر ما هست چگونگی روزگار خویش را بر نگار. کاری از ما ساخته باشد بر شمار.خطر درودی بنده وار می گوید. از نگارش خسته شدم، تا کی چرند توان بافت.

شمارهٔ ۱۸۵ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته: حاجی جان پاره ای مردم را چندانکه سال در می افزاید، مهر کاستی می روید. ایرانیان را شیوه و شمار این است. در کار سه تن یکی جندقی، دیگری از نامورهای اصفهان و شما را گمان نداشتم، در پیری از مهر یاران راست کردار درست پیمان سیری زاید. از آن دو هشت نه سال است تا این خواست و خوی را دیده بودم و آن پیمان را که جز دل رازدار نیست بریده درباره تو پندار این روی و رای نبود. دور از جان گرامی دو سال است تا از بدرود نامه و چپر این نشان در آینه کردار حاجی چهره نماست جهانی دیده و دانسته اند که مرا آرزو و کامی نیست که دوستان را کار بستن دشوار باشد چیزی که جان ها بد و بسته نمی خواهم. کاری که مایه خستگی باشد ندارم، و همچنین سال ها با هم بوده ایم و یکدیگر را آزموده . پاسخ ده نامه را به نگارش سخنی دو بازاری بی مایه دریغ داشتن جز فراموشی پیوند و سرد مهری چه خرده توان بست، باری اگر من نیز آن کنم که شما را شمار است هر آینه بیغاره و نکوهش روی نخواهد گشود. بیش از این نگارش روا نیست بد و نیک ما را خواهید بخشید.شمارهٔ ۱۸۷ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته: گرامی سرور فرشته گهر حاجی اسمعیل را نیکخواه و فزایش جوی و کام اندیش و ستایش گویم. این پارسی نگاری و پهلوی شماری یکباره ما را رسوا و زشت نام کرد هر جا خامی دانش باز و سردی بینش فروش سر از دبستانی بر کرد ندانسته و نسنجیده پاره پرندی در مشت و شکسته کلکی در انگشت آورده نوشته چه آورده ای، پشک چه پرورده ای؟ مشک آزمودم می گیرند که اینک می نگاریم و باز می سپاریم. بردن همان است و به دست پرستاران سپردن همان، روز به هفته و ماه نرسیده یا کاغذ پاره آهک و زرنیخ می سازند، یا کهنه سارش با بوی فروشان بازاری باز می پردازند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرور راستین حاجی اسمعیل؛ نامه شما دیده را سرمه سائی کرد و دل را از دام تیمار رهائی داد. پس از خواندن پاسخی بدان هنجار که آئین من است نوشتم، دادم خطر با سرکار فرستد ندانم چه کرد، آدمی روانه دیدم و بهانه نگارش و گزارش نامه و نامی بدست افتاده. نیمه ماه است با دردهای نهفته و پیدا زنده ام و بنده می دانم نامه نگاری کرده ای و نرسیده. من هم کاغذها نگاشته و به شما نداده اند. خدا بندگان خود را از یاری این خاکی نهادان باد گوهر بی نیازی دهد که در کار و کردار اینان سود و بهبودی نیست. باری این را بدان هرگز از تو فراموش نخواهم کرد و سودای نامه نگاریت در پای نخواهم برد بکوش که بازماندگان میرحسن خان را بجوئی و مرا آگاه سازی. یکبار دیگر فرزندی میرزارضا را ببین. داستان چشمک را در میان آر، اگر داد زود بفرست. چنانچه هنجار بوک و مگر گرفت در گذر، و او را به گوهر و خواست خود بازگذار و آگاهی فرست که رنج دل نگرانی نبرم، آرایش آئین احمدی آسایش بندگان خدای آخوند ملا ابوالحسن را درودی آزاد از فراز و فرود بر سرای و بگوی نگاه پرستاری و پرورش از من باز نبرد، کشته ام تخمی و چشم به ره باران است.
هوش مصنوعی: سرور محترم حاجی اسمعیل؛ نامه شما باعث خوشحالی من شد و دلم را از نگرانی‌ها آزاد کرد. بعد از خواندن نامه‌تان، پاسخی مطابق با اصول خود نوشتم و به وسیله مکتوبی به شما فرستادم. نمی‌دانم چه بر سر آن آمد، اما فردی را دیدم که بهانه‌ای برای نوشتن نامه و گزارش به شما داشت. من در نیمه ماه با دردهایی، چه پنهان و چه پیداست، زنده‌ام و مطمئنم که شما نامه‌ای نوشته‌اید که به دستم نرسیده است. من نیز چندین نامه نوشته‌ام که به شما نرسیده‌اند. امیدوارم خداوند به بندگانش کمک کند و چیزی از این دنیا که باعث نیاز و مشکل است، به آنها ندهد. بدان که هیچ گاه از تو فراموش نخواهم کرد و یاد نامه‌نگاری‌ات را همیشه در ذهن خواهم داشت. تلاش کن تا فرزندان میرحسن خان را پیدا کنی و مرا از وضعیتشان باخبر کنی. همچنین یک بار دیگر فرزندی میرزارضا را ملاقات کن. اگر خبر مهمی دارید، سریعاً ارسال کن. اگر اتفاقی برای او افتاد، او را آزاد بگذار و به من بگو که دل نگران نباشم. امیدوارم که در کارهای مربوط به آخوند ملا ابوالحسن، آرامش برای بندگان خدا فراهم شود. من همچنان در انتظار خبری هستم و چشمانم به راه باران دوخته است.
آنان که در ری بر ما سپاس نان ونمک دارند، یکان یکان را ببین و بخشایش لغزش های دیرینه ما را در خواه که از من تا گور دمی دو بیش نمانده. خواهشمندم از این پس هر گونه نامه مرا خواه پارسی پیکر و شیوا، خواه بر هنجار دیگر ونازیبا بی کاست و فزود بدان نگارش های پهلوی گوهر درفزائی. اگر خود این نوشته بی ساز و سنگ است، لته بوی فروشان رستا نگردد. این دارنده نامه را سرکار شکرالله خان سفارش کرده چشمکی شاخ دار شایسته بخرد. چنانچه بر سر پیمان ایستاده باشد شما هم در خرید با او همراهی کنید که فریب نخورد. باری یک چشمک خوش دید برای من سنگ و پایه دو چشم روشن دارد. اگر میرزا رضا چشمک ندهد و به افتاد را در کاسه سیاهی بیند، بیرون از خشنودی خدا خواهد بود. من شاخچه بند و دروغ درا نیستم. چشمک من پیش اوست و فرموش کرده باری یک گفتن دیگر بر ما هست چگونگی روزگار خویش را بر نگار. کاری از ما ساخته باشد بر شمار.خطر درودی بنده وار می گوید. از نگارش خسته شدم، تا کی چرند توان بافت.
هوش مصنوعی: اکنون که در ری به ما لطف دارند، هر یک از شما را نیک می‌نگرم و از خداوند می‌خواهم که خطاهای گذشته‌ام را ببخشد، چرا که از من تا مرگ زمان زیادی باقی نمانده است. از شما خواهش می‌کنم که از این پس هر نامه‌ای که برایم می‌نویسید، چه به زبان زیبای پارسی و چه به دیگر زبان‌ها، به طور کامل و بدون کاستی باشد و مضامین شیرین و ارزشمند را در خود داشته باشد. اگر این نوشته هم بی‌محتوا باشد، از جذابیتش کاسته نخواهد شد. این نامه به سفارش شکرالله خان برای شما نوشته شده و امیدوارم که در خرید با او همکاری کنید تا فریب نخورید. من فقط به یک اشاره خوب نیاز دارم تا به من امید و قوت قلب دهد. اگر میرزا رضا به من اشاره نکند و در ناخوشی بماند، این نشانه‌ای از نارضایتی خداوند خواهد بود. من اهل فریب نیستم و تنها یک اشاره از او برایم کافی است. یادم نرود که باید به شما درباره وضعیت خود بگویم و اگر کاری از دستم برآید، آن را انجام خواهم داد. در پایان، از نوشتن خسته شده‌ام و نمی‌دانم تا کی می‌توانم به این کار ادامه دهم.