شمارهٔ ۱۴۹ - به دوستی نگارش رفت
فرزانه فرزند من خواستم بهره یاب دیدار همایونت گردم از بیم آنکه مبادا از نخجیر به شکار فرموده باشی، پای پویه ور نیروی جنبش نداشت. به ناچار خود در میانه راه درنگ آورده فرزندی میرزا جعفر را به خدمت فرستادم اگر هستی و سنگ دندانی نیست که پوست بر تن دوستان زندان کند و بزم خجسته فرگاه را بریاران انجمن پاگاه رندان فرماید، رهی را آگهی بخش شاید دمی دو به فر دیدارت که مصریان را شام و نهار است و دل باختگان را باغ و بهار از رنج روزگار و شکنج جدائی برآسائیم.
شمارهٔ ۱۴۸ - به دوستی نوشته شد: چو گیری جام رامش کامرانیشمارهٔ ۱۵۰ - به دوستی نوشته شد: گرامی برادر مهربان آقا محمدرضا را گردش سپهر رام و جنبش ماه و مهر به کام باد. گله های تو را که از سر مهر پروردی بود نه از در دلخوری، گرامی سرور کامکار میرزا احمد به خوشتر گفتی راز سرود و باز نمود. آن نیست که پیمان و پیوندت که بی نیاز از گواه و سوگند است فراموش افتاد و خامه مهر هنگامه خود به خود از نگارش نام وگزارش نامه خاموش نشست. هنوز از گرد راه و دردگذرگاه تن نشسته و روان از رنج خستگی آرام نجسته، گرفتار سوک برادر شدم و از گردی که پرویزن چرخم ناگه به سربیخت با خاک برابر. تا چندی از این پیش پر کنده و پریش کوب آزمای سوگواری بودیم و رنج اندیش اندوه و زاری، هم چنان از این بند جان شکار و گزند روان آزار آزادی نخواسته، خویشی نزدیک که از در مهرم برادر دیگر بود و با جان گرامی برابر در گذشت.چه گویم که زانم چه بر سر گذشت. داغ سوگواری تازه شد و نوای ناله و زاری بلند آوازه، شمارم همه با اشک و افغان است و گذار افغان و اشکم از کیهان به کیوان. ناچار از همه کاری بازماندم و با اندوهی که کوه از شکوهش کمر دزدد انباز. شعر:
اطلاعات
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرزانه فرزند من خواستم بهره یاب دیدار همایونت گردم از بیم آنکه مبادا از نخجیر به شکار فرموده باشی، پای پویه ور نیروی جنبش نداشت. به ناچار خود در میانه راه درنگ آورده فرزندی میرزا جعفر را به خدمت فرستادم اگر هستی و سنگ دندانی نیست که پوست بر تن دوستان زندان کند و بزم خجسته فرگاه را بریاران انجمن پاگاه رندان فرماید، رهی را آگهی بخش شاید دمی دو به فر دیدارت که مصریان را شام و نهار است و دل باختگان را باغ و بهار از رنج روزگار و شکنج جدائی برآسائیم.
هوش مصنوعی: فرزانه، فرزند من، میخواستم تو را ببینم ولی نگران بودم که شاید در حال شکار باشی و نتوانستم حرکت کنم. بنابراین، در وسط راه توقف کردم و فرزندم میرزا جعفر را برای کمک فرستادم. اگر تو هستی و مشکلی وجود ندارد که باعث ناراحتی دوستان باشد، میخواهم که جشن و سروری برای رفقا برقرار کنی. شاید فرصتی پیش آید تا دمی با هم باشیم و ما را از سختیهای روزگار و جداییها آزاد کنی و از شادی و زیباییهای زندگی بهرهمند سازیم.

یغمای جندقی