گنجور

شمارهٔ ۱۴۰ - از زبان دوستی به دیگری نگاشته

نه زبانی که بیان حالی توان نمود، نه بیانی که راز آشکارا و نهانی توان سرود. بر فرض که زبان سخن سرا گستاخ افتاد و پهنه بسیط الار جای بیان فراخ آمد چه توانم گفت؟ داستان محبت افسانه اسواق نیست که بر اطباق اوراق توان نهاد سرایر عشق معشوقان نهان است و سر عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر. اجمالا اینقدر بدان که مرا در پاس پیمان یاران چون دیگر نکویان بازی گوشی، و با هر که باشم از دوستان صادق و محبان موافق خاصه چون تو نکو خواه و خیر اندیش که مصلحت مرا بر مصالح خویش مقدم میداری فراموشی نیست، بیت:

مااختیار خود را تسلیم عشق کردیم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

نه چنان به کار خویش فرو مانده ام که جنون عشق یا تدبیر عقلم از غرقاب حیرت رخت به ساحل تواند برد. هم مگر از عالم غیب وسیلتی خیزد و الا کار خراب است و خیالات یاران نقش بر آب، بیت:

آسمان کاش یکی زین دو کند
خلعت وصل ببر یا کفنم
شمارهٔ ۱۳۹ - از زبان کسی به دیگری نگاشته: یا عزیزی من لا عزیزله، با همه گرفتاری و پریشانی این دل خودکام و پای سبک گام و عقل دیوانه مشرب و نفس آشفته مذهب و مغز سودائی سرشت و طبع رسوائی سرنوشت، بازم از زیارت خدام آقا و عیادت سرکار وزیر و اقدام کارهای معادی و معاشی منصرف ساخته، به آنجا کشید که نگفته گویاست و نهفته هویدا. چون حقیقت عالی در ولایت جان والی است، بی پرده حاضری نگویمت جای خالی است، طرفه عرفان سردی بافته شد و دامان گردی شکافته، یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار . دوات قلمدان را مصحوب حامل که خادم این محفل است و محرم این منزل ارسال فرمایند که مرکب حاضر است، اگر بیمار پرس سرکار وزیر لشکر دست داد از جانب من بسط ارادت کن و قصد عبادت مخدومی را عذری خوش گوی که جبران گناهم کند، دارای انجمن که خداوند من است و بنده تو عرض نیاز می کند و عذر باز می خواهد.شمارهٔ ۱۴۱ - به یکی از بزرگان نوشته: قربان خاک پایت شوم دستخط مبارک که پرورده عقل و آورده صفاست زیارت کردم، بیت:

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه زبانی که بیان حالی توان نمود، نه بیانی که راز آشکارا و نهانی توان سرود. بر فرض که زبان سخن سرا گستاخ افتاد و پهنه بسیط الار جای بیان فراخ آمد چه توانم گفت؟ داستان محبت افسانه اسواق نیست که بر اطباق اوراق توان نهاد سرایر عشق معشوقان نهان است و سر عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر. اجمالا اینقدر بدان که مرا در پاس پیمان یاران چون دیگر نکویان بازی گوشی، و با هر که باشم از دوستان صادق و محبان موافق خاصه چون تو نکو خواه و خیر اندیش که مصلحت مرا بر مصالح خویش مقدم میداری فراموشی نیست، بیت:
هوش مصنوعی: زبان قادر نیست احساسات را به خوبی بیان کند و هیچ کلامی نمی‌تواند رازها را کاملاً فاش یا پنهان کند. حتی اگر زبان جسور شود و فضایی برای بیان احساسات فراهم کند، باز هم چه چیزی می‌توان گفت؟ داستان عشق مانند افسانه‌های خیالی نیست که بتوان آن را روی کاغذ نوشت. عشق واقعی در دل‌ها نهفته است و احساسات عاشقانه را نمی‌توان با صداهای بلند و جشن‌ها بیان کرد. به طور کلی باید بگوییم که من در برابر وفاداری دوستانم، به خصوص تو که خیرخواه و دلسوز هستی و منافع مرا بر منفعت‌های خود مقدم می‌داری، به یاد دارم که این اهمیت را نباید فراموش کرد.
مااختیار خود را تسلیم عشق کردیم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
هوش مصنوعی: ما اختیار خود را به عشق سپرده‌ایم، مانند اینکه مهار شتر را به دست راهبان بسپاریم.
نه چنان به کار خویش فرو مانده ام که جنون عشق یا تدبیر عقلم از غرقاب حیرت رخت به ساحل تواند برد. هم مگر از عالم غیب وسیلتی خیزد و الا کار خراب است و خیالات یاران نقش بر آب، بیت:
هوش مصنوعی: نه آن‌قدر در کارهای خود غرق شده‌ام که عشق دیوانه‌وار یا عقل و تدبیرم بتواند مرا از حیرانی نجات دهد. مگر این‌که کمکی از عالم غیب به من برسد، وگرنه همه چیز خراب است و خیال‌های دوستانم به باد رفته است.
آسمان کاش یکی زین دو کند
خلعت وصل ببر یا کفنم
هوش مصنوعی: ای کاش آسمان یکی از این دو کار را انجام دهد: یا به من پیوند وصال عطا کند، یا کلاهی برای تدفینم به من بدهد.