گنجور

شمارهٔ ۱۲ - به اسمعیل هنر نوشته

اسمعیل نامه صفائی و خطر و ملاباشی و دستان بدست و دستانی که خواهی دید، نگارش رفت ولی چون از رنج روزه خسته بودم و بر بوی فرو رفت خورشید و برخاست بانگ نماز تب بر تن و جان بر لب نشسته، پروای درست کاری نشد. اگر چاق و لاغر و زشت و زیبا نمائی، دیداری از این بهتر خواهد گرفت. تو هم پندآمیز نگارشی کن و کاربند شیوا سفارشی شو مگر آموزگارش که راهنمای بدی ها است و اهریمن سار افسون ددی ها، روزی دو کران گیرد و آن گول بیچاره و گیج آواره از گران پوئی و گران کوشی گوشه و کران گرفته در میان آید زود ترک از کار سمنان آسوده گرد و چار اسبه راه اندر کشته گیرد. احمد را از این پندار خام و هنجار سرد، پخته و گرم بازگردان و سامان زندگی از پراکندگی باز جوی، نوشته و پیغام بچه بازی است، کار سازی در رفتن و دیدن است و یافتن و رسیدن. این سه چهار نوشته را اگر خامه زیبانگار تو نگار شگر و گزارش سرای بود آرایشی دیگر و پیرایشی از این خوشتر می رست.

شمارهٔ ۱۱ - به محمد علی خطر فرزند خود نگاشته: خطر امسال از این مرگ های بی هنگام و کارهای نافرجام رنج فرسود تیماری های جانکاه آمدی و بار اندیش بارهای نادلخواه، خسته مشو و دل شکسته مزی. فرزندی اسمعیل که امروز شما را پدر است و پیدا و پنهان زن و مرد بارکش و بی درد را روزبین و کارنگر. از کارگزاری ها و بردباری های تو کما بیش آگاهی یافت، و نزد یاران و پیش من بر گوهر دانائی تو و خرسندی خویش گواهی داد. بارها نوشت خطر را ستایش سرائی و دلجوئی باید سزاوار اسب و شال است و شایسته پر و بال. در کارش نظری خوشتر از این باید کرد و بدین رود خجسته که نرم و درشت نیازموده و تلخ و شیرین نچشیده بی پایمرد و دستیار، کار پیران دانا کند و بار جوانان توانا کشد. بار خدا را سپاس ها سزد، در اندیشه نواختی شایان و در خور و فزایشی روشن و پیدا باش، در طهران تفنگی به هزار کوشش و جویائی و جوشش و پویائی جست و بر هنجاری که زی و آئین ماست، ساز و برگی برآن آراست.شمارهٔ ۱۳ - به میرزا احمد صفائی نگاشته: زاده آزاده احمد را بلند باره داد و دانش پشت و پناه باد و چرا غواره دید و بینش نماینده راه. روزیکه دختر خان از تخت دل شکاری رخت بر تخته جان سپاری افکند و دور از تو لانه سورش خانه گور افتاد،تاکنون بر کیش یاری و دلبندی و آئین پدر و فرزندی نگارش ها کرده ام و آنچیزها را که مایه بخشایش بار خدای و گشایش اختر و آرایش سامان و افزایش تو آسایش ماست، گزارش ها آورده همه ناخوانده زیر نمد گذاشته شد و پاسخی نیک تا بد یک از صد نگاشته نیامد، چون کاردان و فرزانه ات میدانستم نه ریش گاو و دیوانه دل آسوده همی زیست که به فر کاردانی از پند ما بی نیاز است، و روشن روانش نادیده و ناشنیده دانای راز. فزایش گفتارش خاموش دارد و یادگار و بارش از پاسخ ما فراموش. به دستور پیشین رنج اندیش بارهاست و به شیوه دیرین و دانش دوربین بسیج انگیز کارها، از دام وام پارینه رسته است و تنخواه راه حجاز را بهم بربسته، شمارش همه با ستد و داد است و گزارش یکسره بر بست و گشاد، زیبانگاری که جسته بودم خواسته است و بستر به تازه بهاری آراسته، خرمن های گندم و جو به فر پاسش توده توده اند و خانه و مهمان از دریای خوان و خورش آسوده، شتر زیر بار است و ساربان پهنه پارس و راسان را پی سپار، چونانکه در گوشه و کنار و نهفته و آشکار همی شنوم از همه کاری کناره گزینی و بر دخمه خاتون و زخمه سوگواری بادپیما و خاک نشین بر بوی چتر و چوگانش چون چنبر لیلی و پیکر مجنون پای تا سر پیچ و تابی و با یاد غنچه و گلبرگش چون نرگس خسرو و لاله شیرین سر تا پای در آتش و آب، گاه در تپه«تبت» و «توحید» راز و نیازی داری و گاه بر شاخ شبستان و کاخ و بستان ساز نمازی، از ساز و سامان کهنه و نو که پول پول و جو جو توخته ام دامن کشانی، و بر این باغ و بستان و راغ و درختستان که با وام و گرو اندوخته آستین افشان، همه کارها پخش و پریشان، درهم و برهم ریخته و تافته و بافت های دیرین را تار و پود بر هم و درهم گسیخته، کشت و خرمن«دهبن» شکار دزد و موش است و دشت و دامن«دهنو» چراگاه آهو و خرگوش.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسمعیل نامه صفائی و خطر و ملاباشی و دستان بدست و دستانی که خواهی دید، نگارش رفت ولی چون از رنج روزه خسته بودم و بر بوی فرو رفت خورشید و برخاست بانگ نماز تب بر تن و جان بر لب نشسته، پروای درست کاری نشد. اگر چاق و لاغر و زشت و زیبا نمائی، دیداری از این بهتر خواهد گرفت. تو هم پندآمیز نگارشی کن و کاربند شیوا سفارشی شو مگر آموزگارش که راهنمای بدی ها است و اهریمن سار افسون ددی ها، روزی دو کران گیرد و آن گول بیچاره و گیج آواره از گران پوئی و گران کوشی گوشه و کران گرفته در میان آید زود ترک از کار سمنان آسوده گرد و چار اسبه راه اندر کشته گیرد. احمد را از این پندار خام و هنجار سرد، پخته و گرم بازگردان و سامان زندگی از پراکندگی باز جوی، نوشته و پیغام بچه بازی است، کار سازی در رفتن و دیدن است و یافتن و رسیدن. این سه چهار نوشته را اگر خامه زیبانگار تو نگار شگر و گزارش سرای بود آرایشی دیگر و پیرایشی از این خوشتر می رست.
هوش مصنوعی: اسماعیل، متن‌هایی را به رشته تحریر درآورده که شامل خطراتی است، اما من به خاطر خستگی از روزه و در نتیجه بر افراشته شدن صدای اذان، نتوانستم به درستی آن‌ها را بخوانم. اگر این نوشته‌ها از لحاظ زیبایی، تنوع یا ظاهری که دارند، بهتر از چیزی که هست، ارائه شوند، می‌توانند تأثیرگذارتر باشند. تو نیز باید با نگاهی آموزنده و با زبانی شیوا بنویسی، مگر اینکه راهنمایی تو به جای خوبی نباشد و به بی‌راهه بکشاند. احمد را از تفکرات سطحی و سرد دور کن و به او کمک کن تا زندگی‌اش را سامان دهد. این نوشته‌ها، در واقع پیامی از بازی‌های کودکانه‌اند و هدفشان جستجو، مشاهده و رسیدن به چیزهای مطلوب است. اگر آثار تو به شکلی زیبا و منظوم ارائه شود، قطعاً جذاب‌تر و دلپذیرتر خواهد بود.