گنجور

شمارهٔ ۱۱ - به محمد علی خطر فرزند خود نگاشته

خطر امسال از این مرگ های بی هنگام و کارهای نافرجام رنج فرسود تیماری های جانکاه آمدی و بار اندیش بارهای نادلخواه، خسته مشو و دل شکسته مزی. فرزندی اسمعیل که امروز شما را پدر است و پیدا و پنهان زن و مرد بارکش و بی درد را روزبین و کارنگر. از کارگزاری ها و بردباری های تو کما بیش آگاهی یافت، و نزد یاران و پیش من بر گوهر دانائی تو و خرسندی خویش گواهی داد. بارها نوشت خطر را ستایش سرائی و دلجوئی باید سزاوار اسب و شال است و شایسته پر و بال. در کارش نظری خوشتر از این باید کرد و بدین رود خجسته که نرم و درشت نیازموده و تلخ و شیرین نچشیده بی پایمرد و دستیار، کار پیران دانا کند و بار جوانان توانا کشد. بار خدا را سپاس ها سزد، در اندیشه نواختی شایان و در خور و فزایشی روشن و پیدا باش، در طهران تفنگی به هزار کوشش و جویائی و جوشش و پویائی جست و بر هنجاری که زی و آئین ماست، ساز و برگی برآن آراست.

شنیدم می خواهد آرایش دوش تو سازد، کدام مهربانی و نوازش برتر از این تواند بود که مرد دلخواه و ستوده خویشتن از خود جدا خواهد و بر دیگری اگر همه خود برادر باشد روا بیند. اکنون که او تا این پایه و مایه با تو مهربان است و پدرسار خواسته بر دست و آفرین بر زبان مراهم در نوازش و دلجوئی تو از هیچ در دریغی نخواهد خاست و بهر چه باید و شاید افسوسی نخواهد رفت. هان تا در کار زندگی و چاره پراکندگی ساز تن آسائی نیاری و سپاس این بخشش که مایه سرافرازی و گشایش کارهاست فرونگذاری. پس از بار خدای پاس او دار و سپاس او گذار، شعر:

مبادا آنکه او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاریست دشوار

کارها همه در هستی و نیستی من به وی بازگذار است و بهرنام که خواند و بر هر هنجار که راند بر همگان خداوند گار. در کوچکی و بندگی و فرمان پذیری و پرستندگی احمد نیز هر چه فزون کوشی کم است، مبادا خود را کسی دانی و بخود رائی دیگ هوسی نهی که پخته ها همه خام خواهد شد و دانه ها همه دام. همه روزه نامه و پیامت در راه خوشتر که مرا چشم بر گذرگاه است. از «تبت» و «توحید» چه گویم از «آبگیر کلاغو» و «باغ هنر» چه جویم.

شمارهٔ ۱۰ - به یکی از دوستان نگاشته: بامدادان که دوبارش دربان بی نوشته خواست، بال فرشته و اهریمن بسته داشت، و پای پری و مردم شکسته تالار سرکار سالارخان را گرم و گیرا در آمدم و او نیز با من نرم و پذیرا برآمد. پیغام سرکاری را با آنچه سروش فراگوش دل گفت و دل با زبان پرداخت برساز و سنگی شیوا و آئین و آهنگی شایان راز سرودم و باز نمودم، شنید و رسید دانست و دید، فرمود از منش درودی دل آسود بر گوی و سرودی رامش روی برساز که راست شنیده ای و درست دیده ای.شمارهٔ ۱۲ - به اسمعیل هنر نوشته: اسمعیل نامه صفائی و خطر و ملاباشی و دستان بدست و دستانی که خواهی دید، نگارش رفت ولی چون از رنج روزه خسته بودم و بر بوی فرو رفت خورشید و برخاست بانگ نماز تب بر تن و جان بر لب نشسته، پروای درست کاری نشد. اگر چاق و لاغر و زشت و زیبا نمائی، دیداری از این بهتر خواهد گرفت. تو هم پندآمیز نگارشی کن و کاربند شیوا سفارشی شو مگر آموزگارش که راهنمای بدی ها است و اهریمن سار افسون ددی ها، روزی دو کران گیرد و آن گول بیچاره و گیج آواره از گران پوئی و گران کوشی گوشه و کران گرفته در میان آید زود ترک از کار سمنان آسوده گرد و چار اسبه راه اندر کشته گیرد. احمد را از این پندار خام و هنجار سرد، پخته و گرم بازگردان و سامان زندگی از پراکندگی باز جوی، نوشته و پیغام بچه بازی است، کار سازی در رفتن و دیدن است و یافتن و رسیدن. این سه چهار نوشته را اگر خامه زیبانگار تو نگار شگر و گزارش سرای بود آرایشی دیگر و پیرایشی از این خوشتر می رست.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خطر امسال از این مرگ های بی هنگام و کارهای نافرجام رنج فرسود تیماری های جانکاه آمدی و بار اندیش بارهای نادلخواه، خسته مشو و دل شکسته مزی. فرزندی اسمعیل که امروز شما را پدر است و پیدا و پنهان زن و مرد بارکش و بی درد را روزبین و کارنگر. از کارگزاری ها و بردباری های تو کما بیش آگاهی یافت، و نزد یاران و پیش من بر گوهر دانائی تو و خرسندی خویش گواهی داد. بارها نوشت خطر را ستایش سرائی و دلجوئی باید سزاوار اسب و شال است و شایسته پر و بال. در کارش نظری خوشتر از این باید کرد و بدین رود خجسته که نرم و درشت نیازموده و تلخ و شیرین نچشیده بی پایمرد و دستیار، کار پیران دانا کند و بار جوانان توانا کشد. بار خدا را سپاس ها سزد، در اندیشه نواختی شایان و در خور و فزایشی روشن و پیدا باش، در طهران تفنگی به هزار کوشش و جویائی و جوشش و پویائی جست و بر هنجاری که زی و آئین ماست، ساز و برگی برآن آراست.
هوش مصنوعی: خطر امسال ناشی از مرگ‌های ناگهانی و کارهای ناموفق است که فشارهای روحی و بارهای ناخوشایند را به همراه داشته است. نباید خسته و دل‌شکسته شد. فرزند اسماعیل که اکنون پدر شماست، هم در کار و هم در بین مردان و زنان، نظارت و زحمت‌کشی را به خوبی انجام می‌دهد. او به خوبی از تلاش‌های شما مطلع است و در نزد دوستان و اطرافیانش به دانش و خوشحالی‌تان اذعان کرده است. باید خطر را مورد ستایش قرار داد و دلجوئی کرد؛ این هم شایسته است و هم لازم. باید با نگاهی مثبت به کارش بنگریم و بر روی مسیر خوشایند و سرشار از تجارب تلخ و شیرین کار کنیم، تا از دانش و قدرت نسل جوان بهره ببریم. شکر خدا بر این تلاش‌ها فراموش نشدنی است. در فکر و عمل باید شایسته و روشن‌بینانه عمل کنیم و در تهران با تلاشی بی‌وقفه به دنبال نیروی تازه‌ای بگردیم و با توجه به عادات و رسوم‌مان، بر آن بکوشیم.
شنیدم می خواهد آرایش دوش تو سازد، کدام مهربانی و نوازش برتر از این تواند بود که مرد دلخواه و ستوده خویشتن از خود جدا خواهد و بر دیگری اگر همه خود برادر باشد روا بیند. اکنون که او تا این پایه و مایه با تو مهربان است و پدرسار خواسته بر دست و آفرین بر زبان مراهم در نوازش و دلجوئی تو از هیچ در دریغی نخواهد خاست و بهر چه باید و شاید افسوسی نخواهد رفت. هان تا در کار زندگی و چاره پراکندگی ساز تن آسائی نیاری و سپاس این بخشش که مایه سرافرازی و گشایش کارهاست فرونگذاری. پس از بار خدای پاس او دار و سپاس او گذار، شعر:
هوش مصنوعی: شنیدم که قصد دارد برای تو آرایش کند. کدام محبت و نوازش بیش از این می‌تواند باشد که مرد مورد علاقه و ستوده‌ات احساس کند باید از خود جدا شود و بر دیگری مهربان باشد، حتی اگر آن فرد برادرش باشد؟ حالا که او این‌چنین با تو مهربان است و در مقام پدر و فرزندی محبتش را ابراز می‌کند، در دل‌جویی و نوازش تو هیچ کمبودی احساس نخواهد کرد و برای هر چیزی که نیاز باشد، از هیچ تلاشی دریغ نخواهد کرد. پس تا زمانی که در زندگی به دنبال آرامش و چاره‌جویی هستی، قدر این لطف و محبت را بدان و برای آن شکرگزاری کن که مایه سرافرازی و پیشرفت کارهاست. از خدای بزرگ خواستار پاسداری از این محبت و سپاسگزاری باش.
مبادا آنکه او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاریست دشوار
هوش مصنوعی: مبادا به کسی بی‌احترامی کند، چون تنزل مقام او خیلی سخت خواهد بود.
کارها همه در هستی و نیستی من به وی بازگذار است و بهرنام که خواند و بر هر هنجار که راند بر همگان خداوند گار. در کوچکی و بندگی و فرمان پذیری و پرستندگی احمد نیز هر چه فزون کوشی کم است، مبادا خود را کسی دانی و بخود رائی دیگ هوسی نهی که پخته ها همه خام خواهد شد و دانه ها همه دام. همه روزه نامه و پیامت در راه خوشتر که مرا چشم بر گذرگاه است. از «تبت» و «توحید» چه گویم از «آبگیر کلاغو» و «باغ هنر» چه جویم.
هوش مصنوعی: تمام امور زندگی من به او مربوط است و هر نامی که بر او بگذارند و هر قانونی که وضع کنند، خداوند بر همه چیز ناظر است. در حالتی که کوچک و بنده او هستم و از او اطاعت و عبادت می‌کنم، هر چه برایش تلاش کنم، باز هم کم است. مبادا خود را بزرگ بشماری و به خودت تکیه کنی، زیرا تمام تلاش‌های ناپاک و بی‌هوده خواهد بود. هر روز پیام و نامه‌ام را با اشتیاق دنبال می‌کنم و چشمانم به راهی که می‌گذرد، دوخته شده است. از مفاهیمی مثل «تبت» و «توحید» چه بگویم و چه چیز از «آبگیر کلاغ» و «باغ هنر» می‌خواهم؟