گنجور

شمارهٔ ۱۱۸ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته

سرکار حاجی را از همه چیز رستگانیم و بی همه چیز از بستگان، روز گذشته شامگه راهنمای راستین رازگشای راستان استادی شباهنگم مژده داد که پیش پوی جویندگان و پیش جوی پویندگان با همه بی نشانی از تو نامی بر زبان رانده و از در مهربانی نه اندیشه کاری با خویشتن خوانده. اختر بختم از این خوش نوید با همه مهر سوزی و تیره روزی تاب رخشندگی افزود، و مشت خاکم بدین فرخ امید با همه نیستی آب چشمه زندگی پرداخت. اگر اندیشه این بنده به خواست بار خدا بر خواست بار خدا پیشی نجست و نیروی مرگ پولاد پنجه بر بازوی آبگینه گوهر جان دستی پیشی نیافت، روز آدینه که نوبت آزادی است همراه بزرگ استاد خویش یا خود تنها سیم سیاه جان و خاک تباه تن را به فر زمین بوس فرگاه درویشانه شرم توده کیمیا و داغ سوده توتیا خواهم ساخت. چون خانه تاریک است و هنگام دریافت همایون دیدار نزدیک، دراز درائی را که جز زیان رامش و انگیز تیمار سودی نیست بر کران مانده، اگر رازی و نیازی هست هم در بزم بار دل به زبان بی زبانی راز خواهد گشود و باز خواهد نمود. مصرع: من چگویم یک رگم هشیار نیست. جاودان جان را از آن در دیری و دوری مباد، و دیده و گوش را از آن گفت شیوا و روی زیبا کری و کور.

شمارهٔ ۱۱۷ - به یکی از بزرگان نگاشته: بر در شاه راستان کیست رهی بر آستینشمارهٔ ۱۱۹ - به دوستی نگاشته: بندگان بیگلربیگی پندارد از تیتال و چاچول بازی مرا ریشخندی می فرماید و همین مایه که هفته و ماهی خامه در انگشت آورد و خم اندر پشت، درویش نخست و شفیعای دوم خواهد گشت. سرکار مادرش که از در دیده و دانائی و بود و بینائی پیشوای روان پروران است و بیش دان هنر گستران، همی نامه و پیام دواند که فرزند مرا بهتر از دگران پاسداری کن و سخت تر از روزگار گذشته تیاقدار شیوه آموزگاری زی. و همچنین آزاده راستان شاهزاده راستین بهاء الدوله بارها در این کار کاربند سفارش های ژرف و استوار است. دو سال افزون همی رفت تا درین شمار و روش شب سپر و روزگذار. با این همه کوشندگی های پدر و جوشندگی های مادر ولابه درخواست من چون خدای نکرده خامه را چاک در زبان و نامه را خاک در دهان. در آب و گلش گوهر دانائی نیست و در جان و دلش فر بینائی. پهنه آموخت و اندوخت تنگ است و زبان و پای توانائی لال و لنگ. بار خدا را ستایش، فر و شکوه شاهزادگی هست، دید و دانش که سرمایه آزادگی است گو هرگز مباش، بیت:

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرکار حاجی را از همه چیز رستگانیم و بی همه چیز از بستگان، روز گذشته شامگه راهنمای راستین رازگشای راستان استادی شباهنگم مژده داد که پیش پوی جویندگان و پیش جوی پویندگان با همه بی نشانی از تو نامی بر زبان رانده و از در مهربانی نه اندیشه کاری با خویشتن خوانده. اختر بختم از این خوش نوید با همه مهر سوزی و تیره روزی تاب رخشندگی افزود، و مشت خاکم بدین فرخ امید با همه نیستی آب چشمه زندگی پرداخت. اگر اندیشه این بنده به خواست بار خدا بر خواست بار خدا پیشی نجست و نیروی مرگ پولاد پنجه بر بازوی آبگینه گوهر جان دستی پیشی نیافت، روز آدینه که نوبت آزادی است همراه بزرگ استاد خویش یا خود تنها سیم سیاه جان و خاک تباه تن را به فر زمین بوس فرگاه درویشانه شرم توده کیمیا و داغ سوده توتیا خواهم ساخت. چون خانه تاریک است و هنگام دریافت همایون دیدار نزدیک، دراز درائی را که جز زیان رامش و انگیز تیمار سودی نیست بر کران مانده، اگر رازی و نیازی هست هم در بزم بار دل به زبان بی زبانی راز خواهد گشود و باز خواهد نمود. مصرع: من چگویم یک رگم هشیار نیست. جاودان جان را از آن در دیری و دوری مباد، و دیده و گوش را از آن گفت شیوا و روی زیبا کری و کور.
هوش مصنوعی: من از همه وابستگانم جدا شده‌ام و بی‌چیزم. دیروز به من خبر دادند که یک راهنمای راستین و رازگشایی وجود دارد که به جویندگان هدایت می‌کند.برخی از افراد از وجود من به خوبی یاد کرده‌اند و از در محبت به من فکر کرده‌اند. این خبر خوب باعث شده که خوشحالی و امید در من افزایش یابد، حتی با وجود تمامی مشکلات و ناکامی‌ها. اگر افکار من به خواسته‌های خدا دچار تأخیر شود و قدرت مرگ نتواند بر روح من تسلط پیدا کند، روز جمعه که زمان آزادی است، به همراه استاد بزرگم یا به تنهایی، بر خاک احترام می‌گذارم و از مشکلات دنیا رهایی می‌یابم. از آنجا که حالا زمان دریافت یک دیدار بزرگ فرا رسیده و تاریکی حاکم است، اگر رازی یا نیازی وجود داشته باشد، در دل خود بروز خواهد کرد. در پایان، به خود می‌گویم که اگر یک رگم هم هشیار نیست، جاودانگی روح از دوری خطرناک است و نه شنیدن گفتار زیبا و نه دیدن چهره زیبا برای من نفعی نخواهد داشت.