گنجور

بخش ۲۱ - خاتمه در معذرت از رستم السادات

سخن گرچه بر وفق عادت نرفت
ولی بر خلاف ارادت نرفت
بهر لفظ دلکش که بنگاشتم
درین نامه پاس ادب داشتم
ز بدو سخن تا به ختم کلام
نبردم به نامردیت هیچ نام
سراسر ستودم به مردانگیت
همه وانمودم به فرزانگیت
غلط من کیم تا سرایم سخن
خطا کردم ای خاکم اندر دهن
سخن گر پسندیده ور نارواست
حکایت اگر نغز اگر جان گز است
مگو نیک یا بد نمودم بیان
نگیرد کسی نکته بر ترجمان
به گفتن منم نای و نائی است دوست
ازین پرده هر نغمه کآید از اوست
اگر نکته گیری که قایل توئی
ز وحدت گرائی به نقش دوئی
مرا نیز راه سخن تنگ نیست
که خودباره معذرت لنگ نیست
تو دانی که آن نیک محبوب من
ز جور بدان لعبت خوب من
به کنجی نشسته صبور و خمول
زجان سیر و از زندگانی ملول
نه یاری که از مهر دل جویدش
ز بهر تسلی سخن گویدش
یک ایران و هفتاد اقلیم ترک
بیک یوسف افتاده صد گله گرگ
گهی گرگ سارش گریبان درند
گهی بی گناهش به زندان برند
گهی بنده وارش به مالک دهند
بر او گاه نام غلامی نهند
زمانی کشندش به بازارها
دهندش به دست خریدارها
چنین محنت انجام آخر که دید
مسلمان و یک شهر کافر که دید
از آن باده من نیز می خورده ام
در آن بزم شب ها به سر برده ام
هنوزم از آن ساغر ناگوار
سری هست و صد گونه رنج و خمار
هنوز ز آهنگ آن سازها
خلل ساز مغز است آوازها
هنوزم زانداز آن مطربان
ننوشد به جز زهر حسرت دهان
هنوزم ز لاطایلات عقور
نگردد به پیرامن دل سرور
نکو دانم آداب آن انجمن
تو دانی و لیکن ندانی چو من
بهر نیک و بد کآید اندر نظر
به جز قول احباب چیز دگر
نشوید غبار از دل دوستان
ز باران بود خنده بوستان
بشد تا دمی ماه کنعانیم
نه یوسف که یعقوب زندانیم
ز زندان و اندوه بند گران
به دفتر نگاریدم این داستان
چو مقصود من شادی طبع اوست
به تبعیت از طبع با طبع دوست
سرا پا بود محض شوخی ولاغ
که از این روش تازه گردد دماغ
به ایزد مرا روی پرخاش نیست
به طینت دراز خوی اخیاش نیست
خصوص آنکه با چون تو فرخنده دوست
که رایت پسندیده خلقت نکوست
اجل تا نگیرد گریبان من
نیابد خلل مهر و پیمان من
به عهدی که دادم به دست تو دست
همه عهد یاران دیگر شکست
به خاک عزیزان که تا زنده ام
سگان ترا کمترین بنده ام
سماعیل قربانی راه تست
نسا از کنیزان درگاه تست
اگر خشک زاهد نه ای تر مشو
از این نیک شوخی مکدر مشو
به الفاظ این نسخه دل پسند
که درج است دروی اشارات چند
نخستین غم دوست را چاره کن
پس آنگه بسوزانش یا پاره کن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن گرچه بر وفق عادت نرفت
ولی بر خلاف ارادت نرفت
هوش مصنوعی: سخن اگرچه طبق معمول و عادی پیش نرفت، اما بر خلاف خواسته و تمایل من نیز نبود.
بهر لفظ دلکش که بنگاشتم
درین نامه پاس ادب داشتم
هوش مصنوعی: برای هر واژه زیبا که در این نامه نوشتم، به آداب و احترام توجه داشتم.
ز بدو سخن تا به ختم کلام
نبردم به نامردیت هیچ نام
هوش مصنوعی: از زمانی که شروع به صحبت کردم تا پایان کلام، هیچ چیز از نادرستی و نامردی تو را به نام نبردم.
سراسر ستودم به مردانگیت
همه وانمودم به فرزانگیت
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به خاطر مردانگیت ستایش کردم و هر آنچه داشتم به خاطر خردمندی‌ات نشان دادم.
غلط من کیم تا سرایم سخن
خطا کردم ای خاکم اندر دهن
هوش مصنوعی: من از کجا می‌توانم بگویم که اشتباهی مرتکب شده‌ام؟ منمثل خاکی هستم که در دهانم قرار دارد و فاقد جوهره و معناست.
سخن گر پسندیده ور نارواست
حکایت اگر نغز اگر جان گز است
هوش مصنوعی: اگر سخن خوب و دلپسند باشد یا ناپسند، داستانی که بیان می‌شود می‌تواند زیبا باشد یا به دل آسیب بزند.
مگو نیک یا بد نمودم بیان
نگیرد کسی نکته بر ترجمان
هوش مصنوعی: نگویید که من خوب یا بد به نظر آمده‌ام، چرا که هیچ‌کس نمی‌تواند نکته‌ای را که در دل دارم، به درستی بیان کند.
به گفتن منم نای و نائی است دوست
ازین پرده هر نغمه کآید از اوست
هوش مصنوعی: به من گوش کن که من مانند نی هستم و صدای من از دل دوست سرچشمه می‌گیرد. هر نغمه‌ای که از من به گوش می‌رسد، از عشق و علاقه او است.
اگر نکته گیری که قایل توئی
ز وحدت گرائی به نقش دوئی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نکته‌ای دقیق بگویی و به وحدت توجه داری، چرا به تفاوت‌ها و دوگانگی‌ها می‌پردازی؟
مرا نیز راه سخن تنگ نیست
که خودباره معذرت لنگ نیست
هوش مصنوعی: من نیز در بیان سخنانم محدودیتی ندارم و می‌توانم به راحتی از خود عذرخواهی کنم.
تو دانی که آن نیک محبوب من
ز جور بدان لعبت خوب من
هوش مصنوعی: می‌دانی که آن محبوب خوب من به خاطر ناز و کرشمه‌هایش به سختی می‌افتد.
به کنجی نشسته صبور و خمول
زجان سیر و از زندگانی ملول
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای نشسته و آرام است، از زندگی خسته و دلزده شده و از زندگی دنیا سیر شده است.
نه یاری که از مهر دل جویدش
ز بهر تسلی سخن گویدش
هوش مصنوعی: نه دوست خوبی هست که بر دلش مهر و محبت حاکم باشد و نه کسی که برای آرامش او صحبت کند.
یک ایران و هفتاد اقلیم ترک
بیک یوسف افتاده صد گله گرگ
هوش مصنوعی: یک کشور به نام ایران و هفتاد سرزمین دیگر که ترک‌ها در آنجا زندگی می‌کنند، به خاطر یک یوسف (تشبیه به شخصیت محبوب یا خاص) به خطر افتاده و در معرض مشکلات زیادی قرار گرفته‌اند، مانند گله‌ای از گرگ‌ها که در کمین هستند.
گهی گرگ سارش گریبان درند
گهی بی گناهش به زندان برند
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که فردی بی‌گناه مورد ظلم و قضاوت نادرست قرار می‌گیرد و گرفتار می‌شود، در حالی که برخی دیگر که به‌واقعه‌گری‌ می‌پردازند، همچنان آزادانه رفتار می‌کنند.
گهی بنده وارش به مالک دهند
بر او گاه نام غلامی نهند
هوش مصنوعی: گاهی انسان به گونه‌ای در خدمت شخصی قرار می‌گیرد که او از او به عنوان مالک یا صاحب‌اختیار یاد می‌کند و در مواقعی نیز بر او نام غلام یا خدمتکار می‌نهد.
زمانی کشندش به بازارها
دهندش به دست خریدارها
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف وضعیتی اشاره دارد که فردی را که ممکن است به نوعی ارزشمند یا زیبا باشد، به نمایش می‌گذارند و به دیگران عرضه می‌کنند تا مورد خرید و فروش قرار گیرد. در واقع، این تصویر به احساساتی از نظارت، تصاحب و ارزش‌گذاری اجتماعی اشاره می‌کند.
چنین محنت انجام آخر که دید
مسلمان و یک شهر کافر که دید
هوش مصنوعی: درد و سختی‌ای که به سرانجام رسید، اسلامی را دید که در کنار یک شهر کافر زندگی می‌کند.
از آن باده من نیز می خورده ام
در آن بزم شب ها به سر برده ام
هوش مصنوعی: من هم از آن شراب نوشیده‌ام و در آن مهمانی‌ها شب‌ها را با خوشی گذرانده‌ام.
هنوزم از آن ساغر ناگوار
سری هست و صد گونه رنج و خمار
هوش مصنوعی: هنوز هم از آن جام تلخ، سرم شلوغ است و انواع درد و ناامیدی را احساس می‌کنم.
هنوز ز آهنگ آن سازها
خلل ساز مغز است آوازها
هوش مصنوعی: صدای آن سازها هنوز در افکار من باقی مانده و بر ذهنم تأثیر می‌گذارد.
هنوزم زانداز آن مطربان
ننوشد به جز زهر حسرت دهان
هوش مصنوعی: من هنوز از آن نوازندگان چیزی جز تلخی حسرت بر لبانم نمی‌رود.
هنوزم ز لاطایلات عقور
نگردد به پیرامن دل سرور
هوش مصنوعی: هنوز هم از حرف‌های بی‌منطق و ناپسند چیزی به دل نچسبیده و نمی‌تواند بر آن تاثیر بگذارد.
نکو دانم آداب آن انجمن
تو دانی و لیکن ندانی چو من
هوش مصنوعی: من آداب و قواعد آن مجلس را خوب می‌شناسم، تو هم آن‌ها را می‌دانی، اما نمی‌دانی مانند من.
بهر نیک و بد کآید اندر نظر
به جز قول احباب چیز دگر
هوش مصنوعی: برای خوب و بدی که در نظر افراد می‌آید، تنها گفته‌های دوستان اهمیت دارد و چیز دیگری اهمیت ندارد.
نشوید غبار از دل دوستان
ز باران بود خنده بوستان
هوش مصنوعی: دوستان به خاطر شادمانی و خوشحالی مثل باران، دل‌هاشان پاک می‌شود و غبار غم و اندوه از دلشان می‌زاید.
بشد تا دمی ماه کنعانیم
نه یوسف که یعقوب زندانیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که در زندان هستیم، نمی‌توانیم به زیبایی‌های زندگی دست یابیم. این وضعیت ما شبیه یعقوب است که به خاطر جدایی از یوسفش داغدار است.
ز زندان و اندوه بند گران
به دفتر نگاریدم این داستان
هوش مصنوعی: من از زندان و غم سنگین خود این داستان را بر روی کاغذ نوشتم.
چو مقصود من شادی طبع اوست
به تبعیت از طبع با طبع دوست
هوش مصنوعی: اگر هدف من خوشحالی او باشد، باید به سلیقه و روحیه او توجه کنم و مطابق آن عمل کنم.
سرا پا بود محض شوخی ولاغ
که از این روش تازه گردد دماغ
هوش مصنوعی: تمام وجودش فقط برای شوخی و بازی است و او می‌خواهد با این روش جدید، روحیه‌اش را شاد کند.
به ایزد مرا روی پرخاش نیست
به طینت دراز خوی اخیاش نیست
هوش مصنوعی: من با پرخاش به خداوند ارتباطی ندارم، زیرا ذات من با دوستی و مهربانی آمیخته است.
خصوص آنکه با چون تو فرخنده دوست
که رایت پسندیده خلقت نکوست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که به ویژه کسی که با تو دوست خوش‌بیجار و خوش‌خلق است، چون تو را می‌پسندد و وجودت را زیبا و پسندیده می‌داند.
اجل تا نگیرد گریبان من
نیابد خلل مهر و پیمان من
هوش مصنوعی: تا زمانی که مرگ به سراغ من نیاید، هیچ‌گونه نقصی به عشق و پیمان من وارد نخواهد شد.
به عهدی که دادم به دست تو دست
همه عهد یاران دیگر شکست
هوش مصنوعی: به قولی که به تو داده‌ام، تمام وعده‌ها و تعهدات دیگران را زیرپا کرده‌ام.
به خاک عزیزان که تا زنده ام
سگان ترا کمترین بنده ام
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زنده‌ام، خود را کوچک‌ترین خدمتگزار خاک عزیزان می‌دانم.
سماعیل قربانی راه تست
نسا از کنیزان درگاه تست
هوش مصنوعی: سماعیل، با تمام وجود و فدای تو، راهی را برای تو می‌پیماید و کنیزان درگاه تو را خدمت می‌کنند.
اگر خشک زاهد نه ای تر مشو
از این نیک شوخی مکدر مشو
هوش مصنوعی: اگر زاهد خشک‌مقدار نیستی، از این موضوع ناراحت نشو و با این شوخی‌های خوب، دلگیر نشو.
به الفاظ این نسخه دل پسند
که درج است دروی اشارات چند
هوش مصنوعی: در این متن به واژگان این متن جذاب و زیبا اشاره شده که در آن نکات و پیام‌های عمیق و مهمی نهفته است.
نخستین غم دوست را چاره کن
پس آنگه بسوزانش یا پاره کن
هوش مصنوعی: ابتدا درد و غم دوستت را برطرف کن، سپس می‌توانی او را سوزانده یا از هم بپاشی.