گنجور

شمارهٔ ۳۰

درد دگر آن کآه سحر را اثری نیست
آه من از این درد که شب را سحری نیست
گفتم کمرش گیرم و آرم به میان راز
آگه نه از این نکته که او را کمری نیست
احوال دل از طرهٔ او پرس که ما را
دیری‌است کز آن گم‌شده یک مو خبری نیست
افسوس که از شست قدر تیر حوادث
می‌آید و جز سینه به دستم سپری نیست
افغان که از مرگ من آگه کندت چون
می‌میرم و بر بستر من نوحه‌گری نیست
چندان‌که زدم ناله نشد چشم تو بیدار
پنداشتم از طالع من خفته‌تری نیست
جز درس محبت همه تحصیل، وبال است
بِپْذیر که نافع‌تر از این مختصری نیست
شاید که بر اشک من و یعقوب بخندد
آن‌را که به دل داغ چو یوسف پسری نیست
کالای وفا خوارتر از اهل هنر شد
ای وای به یغما که جز اینش هنری نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درد دگر آن کآه سحر را اثری نیست
آه من از این درد که شب را سحری نیست
هوش مصنوعی: درد جدید من این است که آه و ناله‌های سحرگاهان اثری ندارند. من از این درد رنج می‌برم که در شب هیچ نشانه‌ای از سحر نیست.
گفتم کمرش گیرم و آرم به میان راز
آگه نه از این نکته که او را کمری نیست
هوش مصنوعی: گفتم او را در آغوش بگیرم و به رازهایش پی ببرم، اما نمی‌دانم که او اصلاً کمر و قدرتی برای این کار ندارد.
احوال دل از طرهٔ او پرس که ما را
دیری‌است کز آن گم‌شده یک مو خبری نیست
هوش مصنوعی: از او حال دل ما را بپرس که مدت‌هاست هیچ خبری از آن محبوب گمشده‌مان نداریم.
افسوس که از شست قدر تیر حوادث
می‌آید و جز سینه به دستم سپری نیست
هوش مصنوعی: متأسفانه، حوادث زندگی به شدت و به طرز ناخواسته‌ای به ما ضربه می‌زنند و من تنها سینه‌ام را برای دفاع دارم و هیچ وسیله‌ای برای مقابله با این مشکلات در دسترس نیست.
افغان که از مرگ من آگه کندت چون
می‌میرم و بر بستر من نوحه‌گری نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی از مرگ من با خبر باشد، وقتی که بمیرم، کسی بر بالین من نخواهد بود که برایم سوگواری کند.
چندان‌که زدم ناله نشد چشم تو بیدار
پنداشتم از طالع من خفته‌تری نیست
هوش مصنوعی: هرچقدر که ندا زدم و ناله کردم، چشمان تو بیدار نشدند. فکر کردم که هیچ سرنوشتی جز این، برای من وجود ندارد و تو در خواب هستی.
جز درس محبت همه تحصیل، وبال است
بِپْذیر که نافع‌تر از این مختصری نیست
هوش مصنوعی: جز عشق و محبت، هیچ دانشی ارزشمند نیست. بپذیر که جز این، چیزی به درد نخواهد خورد و مفیدتر از این مختصر وجود ندارد.
شاید که بر اشک من و یعقوب بخندد
آن‌را که به دل داغ چو یوسف پسری نیست
هوش مصنوعی: شاید کسی که بر درد و رنج من می‌خندد، نمی‌داند که یعقوب نیز برای از دست دادن پسرش اشک می‌ریخت و کسی را ندارد که داغ دلش را بفهمد.
کالای وفا خوارتر از اهل هنر شد
ای وای به یغما که جز اینش هنری نیست
هوش مصنوعی: وفا و صداقت در زندگی ارزش خود را از دست داده و جای خود را به هنر و مهارت‌های دیگر داده است. افسوس که هیچ چیز دیگری جز همین هنرها باقی نمانده که نشان‌دهنده‌ی ضعف ارزش‌های واقعی است.