شمارهٔ ۵ - نیز در ستایش اتسز خوارزم شاه
جانا،دلم به عشق گرفتار میکنی
جان مرا نشانهٔ تیمار میکنی
بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک
اندر جفا تکلیف بسیار میکنی
با من همیشه چرخ ستمگار بد کند
تو اقتدا به چرخ ستمگار میکنی
داری دهان چو نقطهٔ پرگار و در غمت
بر من جهان چو نقطهٔ پرگار میکنی
با من ره جفا سپری و بدین سبب
در چشمها چو خاک رهم خوار میکنی
دفع جراحتست زره ها و تو مرا
مجروح دل به زلف زرهوار میکنی
لشکرکشان به لشکر جرار کی کنند؟
آنها که تو به طرّهٔ طرار میکنی
عشقست با رخ تو به خروارها مرا
با این همه که ظلم به خروار میکنی
بر کافران نکرد کسی آن ستم، که تو
بر مادحان شاه جهاندار میکنی
خوارزمشاه، آن که سزد به وقت حرب
تشبیه او به حیدر کرار میکنی
آن کس که در حمایت خوارزمشاه نیست
از جور حادثات جهان در پناه نیست
یار از وفا برید، ندانم چه اوفتاد؟
راه جفا گزید ، ندانم چه اوفتاد ؟
در ما نگاه میکند، آنکه روز و شب
جز روی ما ندید، ندانم چه اوفتاد؟
جز من نبود مأمن او در همه جهان
ناگه ز من رسید، ندانم چه اوفتاد؟
آرام او نبودی جز با من و کنون
بیمن خوش آرمید، ندانم چه اوفتاد ؟
روی چو گل نهفت و زین روی خار غم
در جان من خلید، ندانم چه اوفتاد ؟
سر برد از خط من و آخر خط جفا
بر نام من کشید ، ندانم چه اوفتاد ؟
نوشین لبش امید همی داشت جان من
زهر غمش چشید ، ندانم چه اوفتاد ؟
بالای همچو تیر من از بار جور او
همچون کمان خمید، ندانم چه اوفتاد ؟
بخریدمش به جان و کنون از جفای او
کارم به جان رسید، ندانم چه اوفتاد ؟
اسرار ما ، که بود نهان از همه جهان
شاه جهان شنید ، ندانم چه اوفتاد ؟
شاهی ، که خصم ملک ز مردیش عاجزست
خورشید خسروان جهان شاه اتسزست
خوارزمشاه رایت ایمان بلند کرد
جان مخالفان هدی مستمند کرد
شخص حسود موضع حد حسام ساخت
فرق ملوک موقع سم سمند کرد
عنوان نادرات تواریخ عالمست
آن واقعات کو به سمرقند و چند کرد
بسیار حصنهای حصین را به تیغ تیز
بگشاد و پایهای دلیران به بند کرد
تنین آسمان نکند تا به روز حشر
آنها که شهریار به خم کمند کرد
من صد مصاف هایل او پیش دیدهام
او بی قیاس کرد ، ندانم که چند کرد ؟
درنده گرگ را اثر عدل شاملش
در دشت راعی رمهٔ گوسفند کرد
مهرش چو آب شخص ولی را حیات داد
کینش چو زهر جان عدو را گزند کرد
لفظی که گفت، دولت آن را عزیز داشت
کاری که کرد، گردون آن را پسند کرد
مثلش نبود جز به معالی وزین قبل
نام بلند یافت چو همت بلند کرد
گسترده در بسیطهٔ آفاق نام اوست
گردون مطیع او و زمانه غلام اوست
آنان که تیغ نصرت او برکشیدهاند
سر بر فراز گنبد اخضر کشیدهاند
بیسر بماندهاند به صحرای کارزار
آنان که از متابعتش سر کشیدهاند
زوار ازو عطیت بیحد گرفتهاند
کفار ازو بلیت بیمر کشیدهاند
با رسم ملک او همه آفاق خط نسخ
در رسمهای ملک سکندر کشیدهاند
اعدای او ، انارهم الله ، به رزم او
از دست مرگ ضربت خنجر کشیدهاند
احباب او ، اعانهم الله ، به بزم او
در خلد عدن شربت کوثر کشیدهاند
در بوستان دولت او مست نعمتند
آنان که جام طاعت او درکشیدهاند
اعدا کشیدهاند ازو ،آنچه مشرکان
در خیبر از وقایع حیدر کشیدهاند
مردان کارزار ز بیم حسام او
در سر چو عورتان همه معجر کشیدهاند
با عدل او شدست فراموش خلق را
رنجی که از سپهر ستمگر کشیدهاند
چرخ بلند بستهٔ پیمان او شده
اطراف شرق و غرب به فرمان او شده
ای شاه شرق ، وقت جوانی عالمست
آفاق همچو عیش ولی تو خرمست
مر ابر را نثر ز لؤلوی فاخرست
مر خاک را بساط ز دیبای معلمست
مرده جهان ز باد سحر زنده چد دگر
در باد معجر دم عیسی مریمست
گل با طراوتست چو رخسار دلبران
گلبن به سان قامت عشاق پر خمست
مر ابر را ز برق وز باران چو عاشقان
هم سینه پر ز آتش و هم دیده پر نمست
روی زمین ز لاله و گل پر نگار و نقش
از سعی چرخ اخضر چون چرخ اعظمست
این تیرهفام خاک درین فصل نوبهار
پر سبزه از عنایت این سبز طارمست
عالم چو جنتست و لیکن ز بیم تو
بر دشمنان دولت تو چون جهنمست
کم کن ز کار رزم و بیفزای در نشاط
کاقبال تو فزون و بداندیش تو کمست
از من ترا بشارت بادا که : مر ترا
تا حشر ملک مشرق و مغرب مسلمست
شاها ، ترا سعادت و اقبال یار باد
اندر خوشی خزان تو چون نوبهار باد
دولت هیشه یاور خوازمشاه باد
نصرت همیشه رهبر خوازمشاه باد
چرخ فلک ، اگر چه تکبر سرشت اوست
چون بندگان مسخر خوازمشاه باد
گیتی به طبع بندهٔ خوارزمشاه گشت
گردون به طوع چاکر خوازمشاه باد
آتش فتاده در همه اوطان مشرکان
از آبدار خنجر خوازمشاه باد
خوارزمشاه در خور تاج جلالتست
تاج جلال بر سر خوازمشاه باد
هر جان بود نشاط تن و آرزوی دل
از سعی بخت در خور خوازمشاه باد
از هرچه هست رفعت خوارزمشاهیش
بیش از ستاره لشکر خوازمشاه باد
نزد حکیم عقل همه کشف مشکلات
از خاطر منور خوازمشاه باد
هر پادشه که خیزد تا روز رستخیز
اندر جهان ز گوهر خوازمشاه باد
پیوسته در مصالح دین و مراد ملک
عون خدای یاور خوازمشاه باد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.