شمارهٔ ۱۳ - دربارۀ ادیب صابربن اسمعیل ترمذی
صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل
تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست
هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف آن
هم کتابت عاجزست و هم عبارت قاصرست
عقل من مغلوب و شوق طلعت تو غالبست
جان من مقهور و رنج فرقت تو قاهرست
غایبست از مسکن تو شخص مسکینم و لیک
هر کجا شخص تو باشد جانم آنجا حاضرست
نیست نادر آن که جان بی جسم یابد زندگی
جسم کان بی جان بود زنده ، منم وین نادرست
تو چو قطبی ساکن اندر یک مکان ، لیکن چو ماه
صیت تو اندر همه اطراف گیتی سایرست
فکرتی داری ، که گوهر تحفهٔ آن فکرتست
خاطری داری ، که دریا سخرهٔ آن خاطرست
مستقر تو هزاران بابلست ، از بهر
شعر تو سرمایهٔ سحر هزاران ساحرست
بندهٔ نثر تواند و چاکر نظم تواند
هر چه در اقطار عالم کاتبست و شاعرست
قدر تو اندر معالی همچو شمس طالعست
طبع تو اندر معالی همچو بحر زاخرست
در فاخر خیزد از طبع تو ، آری ، در جهان
هر کجا بحریست زاخر جای در فاخرست
این چه حال افتاد ، کاشعار ترا در رنج آن
مطلع و مقطع شکایات سپهر جابرست
خاندان طاهر پیغمبر اندر محنت اند
غم خورد زین حال هر کش اعتقاد طاهرست
آن که دین را کرد نصرة ذوالفقار جد او
در مضیقی اوفتاده ، بی معین و ناصرست
تا شنیدم از فلک آل پیمبر شاکی اند
ناکسم گر جان من از زندگانی شاکرست
نی بسوی هیچ عشرت سینهٔ من مایلست
نی بروی هیچ راحت دیدهٔ من ناظرست
من کیم خود ؟ کز برای این سبب در خلد عدن
خسته روح کاظمست و رنجه جان باقرست
می گزارم من بنظم و نثر حق نعمتش
کافر نعمت ، بشرع مردمی در ، کافرست
شعر تو آمد بمن ، لیکن مرا اندر جواب
از مهابت مانعست و از محبت آمرست
نیست قدرت بر جواب شعر تو طبع مرا
گرچه طبعم بر همه انواع دانش قادرست
عذر تقصیر رهی بپذیر ، از روی کرم
زانکه تقصیر رهی را عذر های ظاهرست
شمارهٔ ۱۲ - در عشق گوید: آه ! از عشق بی کران ، کین عشق شمارهٔ ۱۴ - ترجمه از شعر تازی: هست ابوبکر پخته در دانش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل
تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست
هوش مصنوعی: ای صابر، تو که صبر و استقامت در وجودت خلاصه شده است، بدان که عقل به من میگوید دل من در این دوری از تو صبر دارد، اما نپندار که دل من واقعاً صبر دارد.
هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف آن
هم کتابت عاجزست و هم عبارت قاصرست
هوش مصنوعی: آرزوهایم برای تو چنان زیاد است که نه تنها تو نتوانی توصیفش کنی، بلکه هیچ نوشتاری هم نمیتواند به خوبی بیانش کند.
عقل من مغلوب و شوق طلعت تو غالبست
جان من مقهور و رنج فرقت تو قاهرست
هوش مصنوعی: عقل من تحت تأثیر محبت تو قرار گرفته و شوق دیدارت بر آن غالب است. جانم در اسارت و دلتنگی دوری از تو گرفتار است و این درد بر من چیره شده است.
غایبست از مسکن تو شخص مسکینم و لیک
هر کجا شخص تو باشد جانم آنجا حاضرست
هوش مصنوعی: من از خانهات دورم و آدم بیچارهای هستم، اما هر جا که تو باشی، جانم آنجا حاضر است.
نیست نادر آن که جان بی جسم یابد زندگی
جسم کان بی جان بود زنده ، منم وین نادرست
هوش مصنوعی: زندگی بدون جسم، غیرعادی نیست، اما جسمی که بدون جان باشد، زنده نیست. من این را قبول ندارم.
تو چو قطبی ساکن اندر یک مکان ، لیکن چو ماه
صیت تو اندر همه اطراف گیتی سایرست
هوش مصنوعی: تو مانند قطبی هستی که در یک جا ثابت ماندهای، اما مانند ماه، نام و آوازهات در تمام گوشههای دنیا پخش شده است.
فکرتی داری ، که گوهر تحفهٔ آن فکرتست
خاطری داری ، که دریا سخرهٔ آن خاطرست
هوش مصنوعی: تو اندیشهای داری که ارزش آن اندیشه مانند جواهری گرانبهاست و همچنین تو ذهنت را داری که مانند دریایی وسیع و پرعمق میباشد.
مستقر تو هزاران بابلست ، از بهر
شعر تو سرمایهٔ سحر هزاران ساحرست
هوش مصنوعی: محل و مقام تو پر از زیبایی و شکوه است، و به خاطر اشعار تو، گروهی از جادوگران و هنرمندان بزرگی در خفا و با استعداد خلق شدهاند.
بندهٔ نثر تواند و چاکر نظم تواند
هر چه در اقطار عالم کاتبست و شاعرست
هوش مصنوعی: هر کسی ممکن است در نوشتن نثر مهارت داشته باشد یا در سرودن شعر استعداد داشته باشد، زیرا در تمامی نقاط دنیا، هم نویسندگان وجود دارند و هم شاعران.
قدر تو اندر معالی همچو شمس طالعست
طبع تو اندر معالی همچو بحر زاخرست
هوش مصنوعی: شما به اندازهای باارزش هستید که مانند خورشید در آسمان میدرخشید و استعداد و فطرت شما نیز به اندازهای بزرگ و عمیق است که مانند دریاهای پرموج و گرانبهاست.
در فاخر خیزد از طبع تو ، آری ، در جهان
هر کجا بحریست زاخر جای در فاخرست
هوش مصنوعی: از روح و نبوغ تو چیزهای ارزشمندی پدید میآید. در هر نقطه از جهان که دریای بزرگی وجود داشته باشد، جایگاه نیز باید شایسته و ارزشمند باشد.
این چه حال افتاد ، کاشعار ترا در رنج آن
مطلع و مقطع شکایات سپهر جابرست
هوش مصنوعی: این چه حال و وضعی است که تو به شعر و غزلی از رنج و سختیهای زندگی آگاه هستی و در آن شکایتهای زمانه را میبینی.
خاندان طاهر پیغمبر اندر محنت اند
غم خورد زین حال هر کش اعتقاد طاهرست
هوش مصنوعی: خانوادهی پاک پیامبر در رنج و سختی به سر میبرند و به همین خاطر هر کسی که به طهارت آنها اعتقاد دارد، باید از این موضوع ناراحت شود.
آن که دین را کرد نصرة ذوالفقار جد او
در مضیقی اوفتاده ، بی معین و ناصرست
هوش مصنوعی: آن کسی که دین را با شمشیر ذوالفقار جدش یاری کرد، اکنون در تنگنایی قرار گرفته و هیچ یاری و کمکگری ندارد.
تا شنیدم از فلک آل پیمبر شاکی اند
ناکسم گر جان من از زندگانی شاکرست
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که آسمان از کسانی که دارای ویژگیهای پیامبرانه هستند ناراضی است، از اینکه زندگیام قدردانی میکند، احساس ناتوانی کردم.
نی بسوی هیچ عشرت سینهٔ من مایلست
نی بروی هیچ راحت دیدهٔ من ناظرست
هوش مصنوعی: دل من هیچ تمایلی به لذتها ندارد و چشمانم به هیچ راحتی نگاه نمیکنند.
من کیم خود ؟ کز برای این سبب در خلد عدن
خسته روح کاظمست و رنجه جان باقرست
هوش مصنوعی: من کی هستم که به خاطر این دلیل در باغ Eden خسته روح من کاظم است و جان باقر تحت فشار است؟
می گزارم من بنظم و نثر حق نعمتش
کافر نعمت ، بشرع مردمی در ، کافرست
هوش مصنوعی: من در نظم و نثر خود به حق نعمتهای او اشاره میکنم، اما کسی که شکر این نعمتها را به جا نیاورد و به قوانین انسانی بیاعتنا باشد، واقعاً کافر و ناسپاس است.
شعر تو آمد بمن ، لیکن مرا اندر جواب
از مهابت مانعست و از محبت آمرست
هوش مصنوعی: شعر تو به من رسید، اما در پاسخ به آن، هم از ترس و هم از عشق، مانع صحبت کردنم هست.
نیست قدرت بر جواب شعر تو طبع مرا
گرچه طبعم بر همه انواع دانش قادرست
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به خوبی پاسخ شعر تو را بدهم، هرچند که در دیگر زمینهها و دانشها توانایی دارم.
عذر تقصیر رهی بپذیر ، از روی کرم
زانکه تقصیر رهی را عذر های ظاهرست
هوش مصنوعی: از روی kindness و بزرگواری، تقصیرهای رهی را بپذیر، زیرا این تقصیرها به نوعی قابل توجیه و قابل عذرخواهیاند و نیاز به توضیحات آنچنانی ندارند.