گنجور

داستانِ پیاده و سوار

راسو گفت: شنیدم که وقتی مردی جامه‌فروش، رزمه‌ای جامه دربست و بر دوش نهاد تا به دیهی برد فروختن را. سواری اتّفاقاً با او همراه افتاد. مرد از کشیدنِ پشتواره به ستوه آمد و خستگی در او اثر کرد. به سوار گفت: «ای جوانمرد، اگر این پشتوارهٔ من ساعتی در پیش گیری، چندانک من پاره‌ای بیاسایم، از قضیّتِ کرم و فتوّت دور نباشد». سوار گفت: «شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلانِ بار کلفت، در میزانِ حسنات، وزنی تمام دارد و از آن به بهشت باقی توان رسید، فَاَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ ؛ امّا این بارگیرِ من دوش را لبِ هر روزه جو نیافته‌ست و تیمارِ به قاعده ندیده؛ امروز قوّت آن ندارد که او را به تکلیفِ زیادت شاید رنجانید» درین میان خرگوشی برخاست؛ سوار اسب را در پیِ او برانگیخت و بدوانید. چون میدانی دو سه برفت، اندیشه کرد که «اسبی چنین دارم، چرا جامه‌هایِ آن مرد نستدم و از گوشه‌ای بیرون نرفتم؟» والحقّ، جامه‌فروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که «اگر این سوار جامه‌هایِ من برده بودی و دوانیده، به گَردَش کجا رسیدمی؟» سوار به نزدیکِ او باز آمد و گفت: «هَلا، جامه‌ها به من ده تا لحظه‌ای بیاسایی» مرد جامه‌فروش گفت: «برو که آنچ تو اندیشیده‌ای، من هم از آن غافل نبوده‌ام!». این بگفت و زاغ را فرو شکست و بخورد. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو از جهتِ عقاب همه نیکو نیندیشی و از خطفهٔ صواعق او ایمن نباشی و رفتن بدان مقام و دریافتن آن مطلب، چنان سهل المأخذ ندانی که نصیبهٔ هر قدمی از آستانِ قصرِ این تمنّی جز قصور نیست.

یعدمن انجم الافلاک موطنها
لو انه کان یجری فی مجاریها

آزادچهر گفت: پادشاهی و بزرگ‌منشی و اصالتِ محتد و علّوِ همّت و کرمِ نجار و تأثّلِ نژادِ این عقاب در چند مقام مقرّر کرده‌ایم و این تقریر بارها مکرّر شده و نموده، از آنجا که مقتضایِ این اوصاف است، هرگز روا ندارد بر کسی که آستین بر خان و مان و اهالی و اوطان افشانده‌باشد و دامنِ اقبالِ او گرفته و از دستِ تعرّضِ آفاتِ مخافات به جنابِ او پناه آورده، زنهار خورد و سمتِ این دناعت بر ناصیتِ همّتِ خویش نهد، بلک تمکین و تکریم فرماید و به جانب ما هم از گوشهٔ چشمِ عظمت نگاه کند، فخاصّه که من به شرطِ خضوع و افکندگی و خشوع و بندگی پیش روم و آنچ از واجباتِ ادبِ حضرت و مراسمِ خدمت باشد، بجای آرم و دانی که سرّی بزرگ در خاصّیّت سخن پنهان‌ست که به وقتِ تأثیر در طباع پدید آید، چنانک مارِ مبرقشِ نفاق را از سوراخِ کمونِ نفس بیرون آرد و به الماس نکته‌هایِ سرتیز، آهنِ صلبِ مزاجها را بسنبد، ع، کَمَا لَانَ مَتنُ السَّیفِ وَ الحَدُّ قَاطِعٌ مرا بحمدالله آلتِ این استعداد هرچ کاملترست و مایهٔ این اهلیّت هرچ تمامتر. رای آنست که ما هر دو به خدمتِ او رویم و بعد ما که طریقِ رسیدن به دست‌بوس میسّر شده باشد و آن سعادت به حسنِ اتّفاق دست داده، فصلی در بابِ خویش و حکایتِ حال به وجهی که قبول مستقبل آن شود و عاطفت و رافت ردیفِ آن گردد، فرو‌گویم.

فَأَوجَزَ لکِنَّهُ لَم یُخِلّ
وَ اَطنَبَ لکِنَّهُ لَم یُمِلّ

فی‌الجمله چون ایرا سخن‌هایِ او به سمعِ مصلحت بشنید، عنانِ استرسال به دستِ اختیارِ او داد و گفت: اکنون که جانبِ رفتن را ترجیح نهادی و تجنیحِ سهامِ عزیمت، واجب دیدی بِسمِ الله ، وَ اِذَا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللهِ ، اما بدانک چون اختصاصِ آن قربت یافته شد و چهرهٔ مراد، به زلفِ وصال آن زلفت آراسته گشت، به چند خصلت متحلّی شدن و چند بارِ کلفت را متحمّل بودن، واجب آید، اوّل تقدیمِ فرمانِ پادشاه بر جملهٔ مقاصد واجب و لازم دانی، دوم اوامرِ او را در صورتِ شکوه و وقار نگاه داری، سیوم تحسین و تزیین فرموده و کردهٔ او به وجهی کنی که اتّباعِ افعال پسندیده و امتناع از اخلاقِ ناستوده در وی بیفزاید. چهارم، صیانتِ عرضِ خویش از وصمتِ خیانت رعایت کنی. پنجم، خدمتِ خویش همیشه از حقوقِ نعمتِ او قاصر دانی، ششم اگر خطایی که کس را از آن عصمتِ کلّی مسلّم نیست، صادر آید زود به عذرِ آن قیام نمایی و نگذاری که از قاذوراتِ مزبله گردد که دفع و ازالتش ناممکن باشد، هفتم پیشِ او ترش‌روی و تلخ‌گفتار ننشینی، هشتم با دشمن او به هیچ تأویل دوستی نپیوندی، نهم هر چند ترا بیشتر برکشد، تو خود را فروتر نهی و قدم از پیشگاهِ تقدّم باز پس‌تر گیری، دهم به وقتِ آنک ترا مهمّی فرماید، از او هیچ نخواهی و روی نیکو‌خدمتی به شادخهٔ طمع مشوّه نگردانی و آیینی که خسروانِ پارس هر سال فرمودند، هم از این جهت بود که هر کس مرتبهٔ خویش بیند و قدر نعمت و مقامِ همّتِ پادشاه بشناسد و بدان متّعظ شود. آزادچهر گفت: چگونه بوده‌ست آیین ایشان؟

داستانِ راسو و زاغ: ایرا گفت: آورده‌اند که در مرغزاری که صبّاغِ قمر در رستهٔ رنگرزانِ ریاحینش دکّانی از نیل و بَقَم نهاده بود و عطّار‌ِ صبا در میانِ بوی‌فروشانِ یاسمن و نسترنش نافه‌هایِ مشک‌ ختن گشاده، زاغی بر سر درختی آشیان کرده بود که در تصحیحِ شجرهٔ نسبت به اصولِ طوبی انتمائی و به فروعِ سدره انتسابی داشت؛ چون بلندرایانِ عالی‌همّت به هیچ مقامی از معارجِ علوّ سر در نیاورده و چون کریم‌طبعانِ تازه‌روی پیشِ هر متناولی گردن فرو نداشته و چون بزرگانِ والامنش از سایهٔ خود، خستگان را مایه‌های آسایش داده. شرح آیینِ خسروانِ پارس: ایرا گفت : شنیدم که صاحب‌اقبالی بود از خسروانِ پارس که خصایصِ عدل و احسان بر وفورِ دین و عقلِ او برهانی واضح بود، پادشاهی پیش‌بین و نکو‌آیین و نیک‌اندیش و دادگستر و دانش‌پرور. یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصنافِ خلق را از اوساط و اطرافِ مملکت شهری و لشکری، خواص و عوام، عالم و جاهل، مذکور و خامل، صالح و طالح، دور و نزدیک، جمله در صحرایی به یک مجمع جمع‌آوردند و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدّر کردند و همه را عَلَی اختِلَافِ الطَّبَقَاتِ صف در صف بنشاندند و هرچ مشتهایِ طبع و منتهایِ آرزو بود، از الوان اباها بساختند و چندان اطعمهٔ خوش‌مذاق و اشربهٔ خوشگوار ترتیب و ترکیب کردند و در ظروف لطیف و اوانیِ نظیف پیش آوردند که اکواب و اباریقِ شرابخانهٔ خلد را از آن رشگ آمد؛ چندان بساط بر بسطا و سماط در سماط بگستردند که زلالیِّ مفروش و زرابیِّ مبثوث را از صحن و صفّهٔ مهامانسرایِ فردوس بر آن حد افزود. خوانی که گوشِ شنوندگان مثلِ آن نشنیده بود و چشمِ بینندگان نظیرِ آن ندیده، بنهادند و از اهلِ دیوان طایفهٔ گماشتگانِ ملک و دولت از بهر عرضِ مظالم خلق زیرِ خوان بنشستند تا جزایِ عمل هر یک بر اندازهٔ رسوم و حدود شرع می‌دادند و بر قانونِ عرف با هر یک خطایی بسزا می‌کردند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی به جمع برآمد که ای حاضران حضرت، جمله دیدهٔ بصیرت بگشایید و هر یک از اهلِ خوان و حاضرانِ دیوان در مرتبهٔ فرودستِ خویش نگرید و درجهٔ ادنی ببینید و نظر بر اعلی منهید تا هرک دیگری را درون مرتبهٔ خویش بیند، بر آنچ دارد، خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد تا جملهٔ خلایق از صدرِنشینانِ محفل تا پایانِ پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند و همه به چشم اعتبار علّوِ درجهٔ خویش و نزولِ منزلت دیگران مطالعه کردند تا به آخرین صفّ که موضعِ اهلِ ظلامات بود، از آن طوایف نیز هرک در معرضِ عتابی و مجرّدِ خطایی بود، در آن کس نگاه کرد که سزاوارِ زجر و تعزیر آمد و او در حالِ آن کس که به مثله و امثالِ آن نکال و عقوبت گرفتار بود و آنک به چنین عقوبتی گرفتار شد، حالِ کسانی می‌دیدند، عَوذاً بِاللهِ که ایشان را صلب می‌کردند و گردن می‌زدند و انواعِ سیاست‌ها بر ایشان می‌راندند.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

راسو گفت: شنیدم که وقتی مردی جامه‌فروش، رزمه‌ای جامه دربست و بر دوش نهاد تا به دیهی برد فروختن را. سواری اتّفاقاً با او همراه افتاد. مرد از کشیدنِ پشتواره به ستوه آمد و خستگی در او اثر کرد. به سوار گفت: «ای جوانمرد، اگر این پشتوارهٔ من ساعتی در پیش گیری، چندانک من پاره‌ای بیاسایم، از قضیّتِ کرم و فتوّت دور نباشد». سوار گفت: «شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلانِ بار کلفت، در میزانِ حسنات، وزنی تمام دارد و از آن به بهشت باقی توان رسید، فَاَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ ؛ امّا این بارگیرِ من دوش را لبِ هر روزه جو نیافته‌ست و تیمارِ به قاعده ندیده؛ امروز قوّت آن ندارد که او را به تکلیفِ زیادت شاید رنجانید» درین میان خرگوشی برخاست؛ سوار اسب را در پیِ او برانگیخت و بدوانید. چون میدانی دو سه برفت، اندیشه کرد که «اسبی چنین دارم، چرا جامه‌هایِ آن مرد نستدم و از گوشه‌ای بیرون نرفتم؟» والحقّ، جامه‌فروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که «اگر این سوار جامه‌هایِ من برده بودی و دوانیده، به گَردَش کجا رسیدمی؟» سوار به نزدیکِ او باز آمد و گفت: «هَلا، جامه‌ها به من ده تا لحظه‌ای بیاسایی» مرد جامه‌فروش گفت: «برو که آنچ تو اندیشیده‌ای، من هم از آن غافل نبوده‌ام!». این بگفت و زاغ را فرو شکست و بخورد. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو از جهتِ عقاب همه نیکو نیندیشی و از خطفهٔ صواعق او ایمن نباشی و رفتن بدان مقام و دریافتن آن مطلب، چنان سهل المأخذ ندانی که نصیبهٔ هر قدمی از آستانِ قصرِ این تمنّی جز قصور نیست.
هوش مصنوعی: راسو روایت کرده که مردی که برای فروش لباس بار به دوش داشت، به همراه یک سوار در راه بود. مرد به خاطر سنگینی بار خسته و کلافه شده بود و از سوار درخواست کرد که کمی بارش را حمل کند تا او بتواند استراحت کند. سوار در ابتدا بر این باور بود که کمک به دیگران و کاهش زحمت برای آنها ثواب دارد، اما سپس به این فکر افتاد که خودش هم قدرت کافی برای حمل بار اضافی ندارد. در همین حین، خرگوشی در کنارشان ظاهر شد و سوار تصمیم گرفت او را تعقیب کند؛ با این حال، بعد از مدتی فهمید که چرا بار مرد را برنداشته و خود را در زحمت نمی‌اندازد. مرد هم به همین فکر بود و در نهایت متوجه شد که سوار قصد کمک به او را ندارد. سپس، مرد از احساسات و افکار خود به حالت کنایه‌امیزی یاد کرد و شکاری نیز در همین حین انجام داد. این داستان به منظور یادآوری این نکته بیان شد که در مواجهه با ناملایمات و مشکلات، نباید فقط به نیکی‌های خود فکر کرد و باید از نتایج اعمال خود آگاه بود. نباید طوری به خود مغرور شویم که فراموش کنیم هر قدمی به سمت هدف، نیازمند توجه و دقت است.
یعدمن انجم الافلاک موطنها
لو انه کان یجری فی مجاریها
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌ها از آسمان بروند و وطن خود را ترک کنند، گویی که آن‌ها در مسیرهای خود جاری هستند.
آزادچهر گفت: پادشاهی و بزرگ‌منشی و اصالتِ محتد و علّوِ همّت و کرمِ نجار و تأثّلِ نژادِ این عقاب در چند مقام مقرّر کرده‌ایم و این تقریر بارها مکرّر شده و نموده، از آنجا که مقتضایِ این اوصاف است، هرگز روا ندارد بر کسی که آستین بر خان و مان و اهالی و اوطان افشانده‌باشد و دامنِ اقبالِ او گرفته و از دستِ تعرّضِ آفاتِ مخافات به جنابِ او پناه آورده، زنهار خورد و سمتِ این دناعت بر ناصیتِ همّتِ خویش نهد، بلک تمکین و تکریم فرماید و به جانب ما هم از گوشهٔ چشمِ عظمت نگاه کند، فخاصّه که من به شرطِ خضوع و افکندگی و خشوع و بندگی پیش روم و آنچ از واجباتِ ادبِ حضرت و مراسمِ خدمت باشد، بجای آرم و دانی که سرّی بزرگ در خاصّیّت سخن پنهان‌ست که به وقتِ تأثیر در طباع پدید آید، چنانک مارِ مبرقشِ نفاق را از سوراخِ کمونِ نفس بیرون آرد و به الماس نکته‌هایِ سرتیز، آهنِ صلبِ مزاجها را بسنبد، ع، کَمَا لَانَ مَتنُ السَّیفِ وَ الحَدُّ قَاطِعٌ مرا بحمدالله آلتِ این استعداد هرچ کاملترست و مایهٔ این اهلیّت هرچ تمامتر. رای آنست که ما هر دو به خدمتِ او رویم و بعد ما که طریقِ رسیدن به دست‌بوس میسّر شده باشد و آن سعادت به حسنِ اتّفاق دست داده، فصلی در بابِ خویش و حکایتِ حال به وجهی که قبول مستقبل آن شود و عاطفت و رافت ردیفِ آن گردد، فرو‌گویم.
هوش مصنوعی: آزادچهر بیان کرد که ما ویژگی‌های پادشاهی، بزرگ‌منشی، اصالت، بلند همتی و کرم این فرد را در چندین مقطع ارزیابی کرده‌ایم و بارها به آن اشاره کرده‌ایم. از آنجا که این ویژگی‌ها ایجاب می‌کند، هیچ‌کس حق ندارد بر کسانی که به او پناه آورده‌اند، ظلم کند و به خود اجازه ندهد که نسبت به چنین افرادی رفتاری بی‌ادبانه داشته باشد. بلکه باید احترام و تکریم کند و به ما از دور، با نگاهی بزرگوارانه بنگرد. به ویژه اینکه من با خضوع و احترام خدمت کرده و هر آنچه از آداب و رسوم مرتبط با آن لازم است رعایت می‌کنم. دقت کنید که در این کلام یک راز بزرگ نهفته است که تنها در زمان مناسب آشکار می‌شود و می‌تواند تاثیر عمیقی بر روح و شخصیت افراد بگذارد، به گونه‌ای که مشکلات را برطرف کند و بر سختی‌های زندگی غلبه یابد. خوشبختانه، ابزارهای من در این زمینه هرچه کامل‌تر و صلاحیت من در خدمت بیشتر و بیشتر است. بنابراین، تصمیم داریم که هر دو به خدمت او برویم و پس از آن، در مورد خودمان و حوادثی که باعث تقدیر و شانس خوب ما شده، گزارشی ارائه دهیم که بتواند نظر او را جلب کند و نشان‌دهنده محبت و محبت نسبت به او باشد.
فَأَوجَزَ لکِنَّهُ لَم یُخِلّ
وَ اَطنَبَ لکِنَّهُ لَم یُمِلّ
هوش مصنوعی: او به اختصار بیان کرد، اما در این اختصار چیزی را کم نگذاشت و وقتی به تفصیل پرداخت، به حدی نرسید که خسته‌کننده باشد.
فی‌الجمله چون ایرا سخن‌هایِ او به سمعِ مصلحت بشنید، عنانِ استرسال به دستِ اختیارِ او داد و گفت: اکنون که جانبِ رفتن را ترجیح نهادی و تجنیحِ سهامِ عزیمت، واجب دیدی بِسمِ الله ، وَ اِذَا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی اللهِ ، اما بدانک چون اختصاصِ آن قربت یافته شد و چهرهٔ مراد، به زلفِ وصال آن زلفت آراسته گشت، به چند خصلت متحلّی شدن و چند بارِ کلفت را متحمّل بودن، واجب آید، اوّل تقدیمِ فرمانِ پادشاه بر جملهٔ مقاصد واجب و لازم دانی، دوم اوامرِ او را در صورتِ شکوه و وقار نگاه داری، سیوم تحسین و تزیین فرموده و کردهٔ او به وجهی کنی که اتّباعِ افعال پسندیده و امتناع از اخلاقِ ناستوده در وی بیفزاید. چهارم، صیانتِ عرضِ خویش از وصمتِ خیانت رعایت کنی. پنجم، خدمتِ خویش همیشه از حقوقِ نعمتِ او قاصر دانی، ششم اگر خطایی که کس را از آن عصمتِ کلّی مسلّم نیست، صادر آید زود به عذرِ آن قیام نمایی و نگذاری که از قاذوراتِ مزبله گردد که دفع و ازالتش ناممکن باشد، هفتم پیشِ او ترش‌روی و تلخ‌گفتار ننشینی، هشتم با دشمن او به هیچ تأویل دوستی نپیوندی، نهم هر چند ترا بیشتر برکشد، تو خود را فروتر نهی و قدم از پیشگاهِ تقدّم باز پس‌تر گیری، دهم به وقتِ آنک ترا مهمّی فرماید، از او هیچ نخواهی و روی نیکو‌خدمتی به شادخهٔ طمع مشوّه نگردانی و آیینی که خسروانِ پارس هر سال فرمودند، هم از این جهت بود که هر کس مرتبهٔ خویش بیند و قدر نعمت و مقامِ همّتِ پادشاه بشناسد و بدان متّعظ شود. آزادچهر گفت: چگونه بوده‌ست آیین ایشان؟
هوش مصنوعی: به طور کلی، وقتی او حرف‌هایش را با مصلحت بیان کرد، به او اجازه داد تا به راحتی ادامه دهد و گفت: حالا که مسیر رفتن را انتخاب کرده‌ای و تصمیم به حرکت گرفته‌ای، به نام خدا، و وقتی تصمیم می‌گیری، بر خدا توکل کن. اما بدان که وقتی به هدف و نزدیکی رسیدی و آنچه می‌خواستی به دست آوردی، واجب است که چند ویژگی را در خود پرورش دهی و چند بار سنگین را به دوش بکشی. اول، همیشه فرمان پادشاه را بر همه مقاصد خود مقدم بدار. دوم، اوامر او را با شکوه و وقار رعایت کن. سوم، کارها و ایجاد زیبایی در آن‌ها را به گونه‌ای انجام بده که پیروی از جنبه‌های خوب در او بیشتر شود و از اخلاق ناپسند دوری کنی. چهارم، حرمت خود را از اتهام خیانت محافظت کن. پنجم، همواره خود را مدیون نعمت‌های او بدان. ششم، اگر خطایی از تو سر زد که عذر آن بر کسی محرز نیست، سریعاً عذرخواهی کن و نگذار که به عواقب بد بیفتی. هفتم، در حضور او به هیچ وجه عبوس و بدخلق نباش. هشتم، با دشمن او هیچ دوستی نداشته باش. نهم، هرچقدر هم که او تو را به بالا ببرد، خود را پایین‌تر نگه‌دار و از پیشگاه او عقب‌نشینی کن. دهم، وقتی از تو خواسته‌ای داشت، هیچ توقعی نداشته باش و نسبت به خدمت خود از طمع دوری کن. این آیین که پادشاهان پارس هر ساله بر آن تأکید می‌کردند، برای این بود که هر کس جایگاه خود را ببیند و قدر نعمت و مقام پادشاه را بشناسد و به آن احترام بگذارد. آزادچهر پرسید: آیین آن‌ها چگونه بوده است؟