اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهریار گفت: شنیدم که بهزمینِ بابِل رسمی قدیم بود و قاعدهای مستمرّ که زمامِ عزل و تولیتِ پادشاه بهدستِ رعیّت بودی. هر وقت که یکی از را خواستندی و قرعهٔ اختیار برو افتادی، بهپادشاهیِ خویش بنشاندندی و چون نخواستندی، معزول شدی. یکی را بهپادشاهی نشانده بودند و هر آنچه تعظیم و تفخیمِ کار و ترویجِ بازار او بود، بجای آورده و دوستیِ دولتِ او چون دل در سینه و نور در دیده گرفته تا هرچه بایست از اسبابِ فراغت و آسانی و تمتّع و کامرانی جمله او را ساخته کردند. روزی چنانکه عادتِ ایشان بود، برو متغیّر شدند و تغییرِ پادشاهی او کردند و دیگری را بر جای او بنشاندند. مرد که لذّتِ سروری و پادشاهی چشیده بود و بر جهانیان دستِ حکم و مهتری یافته، از غصّهٔ آن محنت بهضرورت در گوشهای نشست و میگفت:
هوش مصنوعی: شهریار گفت: شنیدم که در کشور بابل سنتی قدیمی وجود داشت که بر اساس آن، رهبری و سلطنت پادشاه به دست مردم بود. هرگاه یکی از افراد مورد نظر انتخاب میشد و قرعه به نام او میافتاد، او را به عنوان پادشاه معرفی میکردند. اگر کسی نمیخواست، به راحتی از مقام خود عزل میشد. یک بار، فردی را به پادشاهی برگزیده بودند و همه ابراز احترام و فعالیتهای شکوهمند برای او صورت میگرفت. اوضاع به گونهای بود که محبت مردم مانند جانی در سینه و نوری در چشم او شده بود و همه چیز برای راحتی و خوشی او فراهم شده بود. اما روزی، مطابق عادت آنها، از او رویگردان شدند و پادشاهی او را تغییر دادند و شخص دیگری را به جای او نشاندند. مردی که لذت پادشاهی را چشیده و بر دیگران تسلط یافته بود، از غم این تغییر به گوشهای خزیده و با اندوه به این مصیبت میاندیشید.
کَانَت لَدَیَّ اَمَانَهٌٔ فَرَدَدتُهَا
وَ کَذَا الوَدَائِعُ تُستَرَدُّ وَ تُقضَیَ
هوش مصنوعی: من یک امانت داشتم که آن را برگرداندم و اینگونه است که ودایع نیز پس گرفته میشود و حق آنها ادا میشود.
آخر اندیشید که اگر در مطلعِ آن سعادت که آن دولت دست داد، طالعِ وقت شناخته بودمی و بهاختیارِ مسعود و اتّصالِ محمود نشسته و برجِ ثابت گزیده، مگر بخت چنین زود منقلب نشدی، لیکن چون کار بیفتاد و انتقال ازین جای متعیّن گشت، باری بهاختیارِ وقت بیرون روم. از اخترشناسانِ حاذق و مبرّزان علمِ نجوم بحث کرد که درین شهر کیست؛ بهمنجّمی نشان دادند که در حقایقِ آن علم و دقایقِ آن فن درجهٔ کمال داشت، در حلِّ مشکلاتِ مجسطی بوریحان به تفهیمِ او محتاج بودی و بومعشر به اعشارِ فضل او نرسیدی و فاخر به شاگردیِ او مفاخر شدی، کوششِ کوشیار از مرتبهٔ او متقاصر آمدی؛ گفتی بر غواربِ انجم و شواهقِ افلاک ورودِ بوادر و حدوثِ صوادرِ غیب را جاسوسانِ نظرش بمحوس میبینند. او را بخواند و گفت: روزی نیک و ساعتی مختار اختیار کن تا من از شهر بیرون روم. منجّم پرسید که طالعِ تو از بروج کدام است و سالِ عمر چندست که اختیاراتِ معتبر از اصلِ ولادت درست آید؟ گفت: مرا عمر یکسال بیش نیست. منجّم از آن سخن تعجّب نمود تا خود چه رمز و اشارت است، پس از آن معنی استفار کرد و پرسید. گفت: اگر حسابِ زندگانی از مساعدتِ روزگار و متابعتِ دولت کنند که در عزّت نفس و هزّتِ طبع وسعتِ منال و دعتِ عیش بسر برند، پس مرا بیش از یکسال عمر نیست که حکمِ پادشاهی و فرماندهی داشتم. این فسانه از بهرِ آن گفتم که مردم را حیات جز برین گونه مطلوب نیست. ملک روی به پلنگ آورد که تو چه میگویی؟ گفت: کثرتِ عددِ ایشان پوشیده نیست. اگر عزیمت بر مصافِ ایشان رویاروی مقصور گردانیم. قصورِ خود باز نموده باشیم و پیشِ بلا باز شده و مرگ را به کمند سویِ خود کشیده و کَالبَاحِثِ عَن حَتفِهِ بِظِلفِهِ راهِ هلاکِ خویش باز گشوده. ما را طاقتِ صدمت و حدِّ نبرد ایشان نباشد، مبادا که سیلابِ سطوت بهسرِ ما درآورند و بیخ و بنیادِ خانهٔ هزار سالهٔ ما بکنند و دود ازین دودمان به آتشِ فتنه برآرند و محارم و اطفالِ ما را که ربایبِ حرمِ حرمت و عرایسِ پردهٔ صیانتاند بهدستِ فجرهٔ آن قوم مهرِ عصمت برخیزد، وصمتِ این سُبّت دایم بماند.
هوش مصنوعی: شخصی در مورد سعادت و خوشبختی که به او پیش آمده، فکر میکند و به این نتیجه میرسد که اگر زمان را درست شناخته بود و به قدرت و ثروت افراد معینی وابسته شده بود، شاید سرنوشتش به این زودی تغییر نمیکرد. اما با پیش آمدن حوادث و مشخص شدن شرایط، تصمیم میگیرد از آنجا خارج شود. او برای پیدا کردن یک منجم برجسته در شهر تحقیق میکند و کسی را مییابد که در علم نجوم بسیار ماهر است و حتی در حل مسائل پیچیده نیاز به کمک او دارند. او با آن منجم صحبت میکند و از او میخواهد تا زمانی مناسب برای خروج از شهر را تعیین کند. منجم از او میپرسد که مدت عمرش چقدر است و او پاسخ میدهد که یک سال بیشتر عمر ندارد. این جواب باعث تعجب منجم میشود و او توضیح میخواهد. شخص توضیح میدهد که اگر زندگیاش بر اساس غنایای زندگی و خوشبختیهایش محاسبه شود، در واقع تنها یک سال است که در قدرت و سلطنت بوده است. و به همین خاطر بیان میکند که زندگی انسانها باید به گونهای باشد که با افتخار و عزت همراه باشد. سپس در ادامه داستان، او به اهمیت تعداد افراد مقابل و خطرات احتمالی اشاره میکند و میگوید که اگر بخواهند با آنها به جنگ بروند، ممکن است خسارتهای جبرانناپذیری ببیند. او هشدار میدهد که ممکن است با این کار خانه و زندگیاش نابود شود و نزدیکانش در خطر قرار گیرند.
هَل لِلحَرَائِرِ مِن صَونٍ اِذَا وَصَلَت
اَبدِی الرَّعَاعِ اِلَی الخَلخَالِ وَ الخَدَمِ
هوش مصنوعی: آیا زنان نجیب و محترم میتوانند در مقابل بیاحترامی و رفتار زشت، حتی زمانی که به زینتهای خود مانند خلخال و زیورآلاتشان دست میزنند، از خود محافظت کنند؟
رای آنست که هم امروز رسولی فرستیم مردی رسمشناس، سخنگزار ، هنرور، بهآلت که بهکفالتِ او کفایتِ مهمّات باز شاید گذاشت و آبِ لطف با آتشِ عنف جمع تواند کرد و زهرِ مکافحت با عسلِ مناصحت تواند آمیخت.
هوش مصنوعی: بنابراین، تصمیم بر این است که امروز مردی متخصص، سخنور و هنرمند به عنوان نمایندهای بفرستیم که بتواند وظایف مهم را به عهده گیرد و با مهارت خود، در کنار شیرینی و لطف، با قدرت و شدت نیز برخورد کند و دشواریها را با محبت و نصیحت ترکیب کند.
وَ لَمَّا رَاَیتُ الحَربَ قَد جَدَّ جِدُّهَا
لَبِستُ مِنَ البُردَینِ ثَوبَ المُحَاربِ
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم جنگ به شدت پیشرفت کرده و جدی شده است، لباس جنگی را به تن کردم و خود را آماده کردم.
چنین رسولی پیشِ شاهِ پیلان فرستیم تا رسالتی از ما بگزارد و حالی دواعیِ آمدنِ او را فاتر گرداند و نطاقِ نهضتش پارهای از محاربت منفصم کند و میلِ تخییل در دیدهٔ حدس او کشد و به افسونِ احتیال و افیون اغفال خوابِ بیخبری بر دماغِ حزم او اندازد تا طلائعِ رای بر مدارجِ آفات ننشاند و از مواضعِ حیلِ ما و مواقعِ زللِ خویش نپرهیزد، پس در تضاعیفِ این حال دلاوران و ابطال را از بهر شبیخون ساختگی فرماییم و بر سرِ ایشان «بغتَهًٔ فَجأَهًٔ چون قضاءِ مبرِم نزول کنیم و عَلَی حِینِ غَفلَهٍٔ» گرد از ایشان برآریم و کامِ خود برانیم و اِمّا پیشتر شویم و بر گذرِ ایشان کمین سازیم، مگر وهنی ناگاه توانیم افکندن و منقارِ شوکتِ ایشان را در فاتحتِ کار باز کوفتن و عنانِ صولتِ ایشان به نوعی برتافتن.
هوش مصنوعی: ما باید نمایندهای را به نزد شاه فیلها بفرستیم تا پیامی از طرف ما برساند و دربارهٔ دلایل حضورش توضیح دهد. این نماینده باید در عین حال که به صحبتهایش میپردازد، برخی از مسائل را غیرمستقیم بیان کند و توجه او را به سمت تصورات و خیالات خود جلب کند. ما باید به طوری عمل کنیم که چشمهای او را از واقعیت دور کنیم و او را در خواب غفلت نگه داریم، تا نتواند تهدیدات و نقاط ضعف ما را ببیند. در این شرایط، ما باید دلاوران و جنگجویان را برای یک حمله ناگهانی آماده کنیم و وقتی بر ایشان فرود بیاییم که غافل بودهاند، به هدف خود دست یابیم. همچنین میتوانیم پیش از آنها به کمین برویم تا به یکباره بر آنها حمله کنیم و قدرتشان را بشکنیم و کنترل معرکه را در دست بگیریم.
عَسَی وَ عَسَی یَثنِی الزَّمَانُ عِنَانَهُ
بِتَصرِیفِ دَهرٍ وَ الزَّمَانُ عَثُورُ
هوش مصنوعی: شاید زمان خودش را به عقب برگرداند، اما سرنوشت و روزگار به اشتباهات خود ادامه میدهد.
فَتُدرَکُ آمَالٌ وَ تُقضَی مَآرِبٌ
وَ تَحدُثُ مِن بَعدِ الاُمُورِ اُمُورُ
هوش مصنوعی: امیدها برآورده میشوند و خواستهها محقق میگردند و پس از وقایع، حوادث جدیدی به وجود میآید.
ملک گرگ را اشارت فرمود که تو چه میگویی. گفت : من از پیشاندیشانِ کار آزموده چنین شنیدم که چون ترا دشمنی قویحال پیش آید، در آن باید کوشید که به چربی زبانِ قلم در انفاذِ مراسلات و مجاملات و انفادِ اموال و ایرادِ حسن مقال او را از راهِ تعدّی و عزمِ تصدّی مر خصومت را بگردانی و سود و زیان را فدیهٔ نفسِ عزیز خویشسازی و خَیرُ المَالِ مَاوُقِیَ بِهِ النَّفسُ بر خوانی. ملک روی به روباه آورد که ازین اقسام اختیار کدام است. گفت: کار ازین هر سه قسم که گفتند بیرون نیست صلح اِمّا جنگ اِمّا حیلت؛ لکن پیشِ دشمن بیباک و قاصد افّاک سفّاک باز شدن و قدمِ اقتحام بمارعت در چنین کاری نهادن به چند سبب لازم میشود و به چند موجب واجب آید: یکی اندیشهٔ تنگیِ آب و تعذّرِ علف که اگر از خصم محاصر شوند، به عجزِ اِدّا کند یا از آنکه لشکر به وقتِ اعتراضِ خصم افزونیِ معاشِ خویش خواهند و پادشاه را نبود یا از مظاهران و معاونانِ خصم خویش ترسد که هنگامِ حرب یارِ او شوند و از احزابِ او گردند یا بر سپاهِ خود اعتماد ندارد و اندیشد که به دعوتِ دشمن و تطمیع و تغریرِ او بفریبند و عنان از جادهٔ تبعیّت ما برتابند و بحمدالله ازین اسباب اینجا هیچ نیست و مشرعِ این ملک و دولت ازین قذیات و دامنِ معاملتِ این رعایا و سپاه ازین قاذورات پاک و آسوده است. پس ما را چون هیچ باعثی ضروری بر مبادرتِ این کار نیست، پیشدستی نباید کردن و عنانِ تندی و شتابزدگی با دست گرفتن، چه هرکه مقدارِ ضعف و قوّتِ سپاه خویش نشناسد و نداند که از هر یک چه کار آید و همه را جنگی و بهکار آمده انگارد و شایستهٔ روز حرب شمارد، بدو آن رسد که بدان سوارِ نخچیرگیر رسید. ملک گفت: چون بود آن داستان؟
هوش مصنوعی: ملک به گرگ گفت که نظر تو چیست. گرگ پاسخ داد: من از تجربیات پیشینیان شنیدهام که وقتی با دشمنی قوی مواجه میشوی، باید تلاش کنی که با زبان شیرین و قلم کارآمد، ارتباطات و مسائل مالی را مدیریت کنی و با ترفندهای کلامی، او را از هدفش دور کنی. همچنین، باید در نظر بگیری که بهترین اموال، آنهایی هستند که جانت را حفظ کنند. ملک به روباه رو کرد و پرسید که از این گزینهها کدام را بهتر میداند. روباه گفت: سه گزینه بیشتر نیست: صلح، جنگ، یا ترفند. اما در مواجهه با دشمن، باید بیباک و با قاطعیت عمل کرد. دلایل زیادی برای اقدام وجود دارد: یکی از آنها کمبود آب و علف است که اگر تحت محاصره دشمن قرار بگیری، ممکن است دچار ضعف شوی یا ترس از حمایت و یاری دشمن. همچنین ممکن است به سپاه خود اطمینانی نداشته باشی و نگران این باشی که دشمن بتواند سپاه تو را فریب دهد. اما در اینجا ما از هیچیک از این مشکلات برخوردار نیستیم و اوضاع ما خوب است. بنابراین، از آنجا که هیچگونه اجبار و نیازی برای اقدام فوری وجود ندارد، نیازی به شتابزدگی نیست و باید از تصمیمگیری عجولانه دوری کرد؛ چرا که کسی که قدرت و ضعف سپاه خود را نشناسد، ممکن است به بدترین سرنوشت دچار شود. ملک گفت: آن داستان چگونه بود؟