بخش ۸ - خطاب دستور با ملک زاده
دستور را از این سخن سنگی عجب بدندان آمد و از غیظِ حالت آتشِ غضبش لهبی برآورد، زبان بیمسامحتی دراز کرد و گفت: بدان ماند که ملک زاده افسانهٔ چند همه تزویر و ترفند از بهر تشویرِ حال من و تقریر مقال خویش جمع کردست و میباید دانست که پادشاه را دشمن دو گونه بود یکی ضعیف نهانی دوم قویّ آشکارا و ضعیف را که قوت مقاومت و زخم پنجهٔ ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کمآزاری و صیانت و نیکوکاری بر دیدهٔ ظاهربینان جلوه دهد تا هوایِ دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامهٔ مراد او گرم گردد، پس پادشاه را بدان باید کوشید که خلل وجود این طایفه بخلالِ ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شرارِ صحبت مثل این اشرار نگه دارد.
بخش ۷ - داستان گرگِ خنیاگر دوست با شُبان: ملکزاده گفت : شنیدم که وقتی گرگی در بیشهای وطن داشت. روزی در حوالی شکارگاهی که حوالتگاه رزق او بود، بسیار بگشت و از هر سو کمند طلب میانداخت، تا باشد که صیدی در کمند افکنَد، میسّر نگشت و آن روز، شُبانی به نزدیک موطن او گوسفند گله میچرانید. گرگ از دور نظاره میکرد؛ چنانکه گرگ گلوی گوسفند گیرد، غصّهٔ حمایت شبان، گلوی گرگ گرفته بود و از گله بجز گَرد نصیب دیدهٔ خود نمییافت. دندان نیاز میافشرد و میگفت: بخش ۹ - خطاب ملک زاده با دستور: ملک زاده گفت: آنک خویشتن را دیندار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا از آن کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم بوجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشنّع و تصنّع را دام مراد خود سازد و امّا آنک بر جریدهٔ اعمال خود جریمهٔ بیند و بر روی کار خویش بخیهٔ شینی افتاده داند که محو و ازاحت آن جز باراءتِ تدیّن و تنسّک نتواند کرد و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الّا باظهار صلاح دفع ممکن نشود و بحمدالله طهارتِ ذیل و نقاوت جیب من ازین معانی مقرّر و مصوّرست و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی، امّا چون در بدایت و نهایت این جهان مینگرم و از روز بازگشت بداور جهانیان میاندیشم شاه را آزوخشم در پای عقل کشتن و سر قضای شهوت که از گریبانِ فضولِ حاجت برآید، بدست خود برداشتن او لیتر میدانم مگر در حسابگاهِ یَومَ لا یَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، از جملهٔ سرافکندگان خجالت نباشد و من ازین فصول الّاثبات اصول ملک که بنیاد آن بر آبادانی رعیت مبنیست، نمیخواهم و پادشاه دانا آنست که قاعدهٔ بیم و اومید رعیّت ممهّد دارد تا گنهکار همیشه با هراس باشد و پاس احوال خود بدارد و مواضع سخطِ پادشاه مراقبت کند و نیکوکار باومید مجازات خیر پیوسته طریق نیکو خدمتی و صدق هواخواهی سپرد و نجحِ مساعی خود در تقدیم مراضیِ پادشاه شناسد و راعیِ خلق همواره باید که بارّهٔ درودگران ماند که سوی خود و سوی رعیّت براستی رود تا چنانک ازیشان منفعت مال با خود تراشد، در مجاملت و مساهلت نیز از خود بریشان گشاده دارد و این معنی حقیقت داند (که)
اطلاعات
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دستور را از این سخن سنگی عجب بدندان آمد و از غیظِ حالت آتشِ غضبش لهبی برآورد، زبان بیمسامحتی دراز کرد و گفت: بدان ماند که ملک زاده افسانهٔ چند همه تزویر و ترفند از بهر تشویرِ حال من و تقریر مقال خویش جمع کردست و میباید دانست که پادشاه را دشمن دو گونه بود یکی ضعیف نهانی دوم قویّ آشکارا و ضعیف را که قوت مقاومت و زخم پنجهٔ ملاطمت نباشد، خود را در شعار دیانت و کمآزاری و صیانت و نیکوکاری بر دیدهٔ ظاهربینان جلوه دهد تا هوایِ دولت پادشاه در دل رعایا سرد شود و هنگامهٔ مراد او گرم گردد، پس پادشاه را بدان باید کوشید که خلل وجود این طایفه بخلالِ ملک او نپیوندد و دامن روزگار خود را از شرارِ صحبت مثل این اشرار نگه دارد.
هوش مصنوعی: حکایت از اینجا آغاز میشود که شخصی با خشم و عصبانیت حرفی میزند و آن را به زبان میآورد. او میگوید که بعضی از افراد به خاطر منافع خود، داستانهایی ساختهاند و در تلاشاند که نظر دیگران را دربارهی او تغییر دهند. او به این نکته اشاره میکند که دشمنان پادشاه به دو دسته تقسیم میشوند: یکی دشمنان ضعیف که به طور پنهانی عمل میکنند و دیگری دشمنان قوی که خود را به صورتی آشکار نشان میدهند. این فرد معتقد است که دشمنان ضعیف به دنبال سست کردن تقسیمات قدرت و نفوذ پادشاه هستند و از طریق تظاهر به دیانت و نیکوکاری سعی دارند به اهداف خود برسند. در نهایت، او هشدار میدهد که پادشاه باید هوشیار باشد و از آسیب این نوع افراد دوری کند تا قدرت و موقعیت خود را حفظ کند.