گنجور

بخش ۶۸ - در بیان آنکه چون مولانا قدسنا اللّه یسره العزیز نقل فرمود چلبی حسام الدین بولد گفت که بجای والد خویش تو بنشین و شیخی کن تا من در خدمت ایستاده باشم. ولد قبول نکرد و گفت که مولانا نگذشته است، حاضر است المؤمنون لایموتون چنانکه در زمان مولانا خلیفه بودی بعد از او هم خلیفه باش.

گفت از آن پس حسام دین بولد
بعد والد توئی امام و سند
جای او با تو میرسد بنشین
که چو تو نیست عارف و ره بین
گفت نی والده یقین زنده است
مرده جسمش بود که چون ژ نده است
روح او در جوار حق باقی است
از می وصل خود ج قش ساقی است
مؤمنون را نه لایموتون گفت
مصطفی چونکه در معنی سفت
در زمانش بدی خلیفۀ ما
هیچ تغییر نیست بیش ورا
تو بدی چون اما م و ما مأموم
از شه این کرده ایم ما معلوم
اول و آخری خلیفۀ ما
پیشوائی و شیخ در دو سرا
کرد الحاح بیحد آن بینا
که نشاید بجز ترا آنجا
کردمش گونه گون ز جان لابه
بی ریا از دل و ز ب ان لابه
سخنم را ز لطف کرد قبول
شد میسر هر آنچه بد مأمول
همه بودیم زیر سایۀ شاه
ایمن از مکر دیو و سهو و گناه
بعد ده سال ود وز ناگاه او
گشت رنجور و شد بحضرت هو
ماند تنها ولد چو طفل یتیم
زار گشت و نزار شد از بیم
خیره مانند طفل در صحرا
بی پناهی و مشفقی عذرا
از خود امید را برید آن دم
گفت ماندم بچاه ظلمت و غم
سر همیزد ز غصه بر دیوار
از غم هجر آن چنان دلدار
نوحه میکرد بر خود او هردم
که چه خواهم شدن از این ماتم
رهبرم رفت ره چگونه برم
بی وی از دیو سر چگونه برم
بکجا رو نهم کرا گیرم
چه بود چاره چیست تدبیرم
گفتم ای جان پاک اگر رفتی
بتن و زیر خاکدان خفتی
جان پاک تو حاضر است یقین
بر من و جمله ناظر است یقین
نی که بودت بمن عنایتها
نی که کردم ز تو روایتها
نی که بودم چو ترجمان پیشت
روز و شب بهر رهروان بیشت
میرسانیدم از تو من پیغام
بخواص خواص و هم بعوام
وعده های عظیم داده بدی
گفته بودی رهانمت ز خودی
یوسفت را ز حبس چاه کشم
گر اسیر است امیر و شاه کنم
زانکه جان است یوسف و تن چاه
اندر این چاه مانده از اللّه
بخشمت عاقبت ولایتها
نقد و در آخرت ولایتها
نقد فرمای تا شوم ایمن
گردم از خوف فوت آن ساکن
گفت بودم در آب و گل پیدا
رهنما من بطالبان خدا
پیششان بودم و ندیدندم
نگزیدندم و گزیدندم
چونکه پنهان شدم کجا بینند
آوه این قوم چون خ د ا بینند
مگر آیم بصورت دیگر
باز من در جهان بشکل بشر
تا نمایم بهر کسی ره را
کنم آگاه بنده و شه را
که شود مشکلات حل از من
دل و جان هم رهد ز حبس بدن
اولیا مهر آن در این عالم
میرسند ای پسر ز کتم عدم
تا همه در وجود جود کنند
هیزم نفس را چو عود کنند
مس تن را ز کیمیای نظر
بی توقف کنند صافی ز ر
تا بود در جهان ولی خدا
رهنمایست و دستگیر ترا
چون گذشت او بجو یکی دیگر
تا که گردد ترا بحق رهبر
نیست دیگر اگر دگر گفتم
بهر صورت ش مر دگر گفتم
ورنه ایشان همه یکی نوراند
از دوی و سوی قوی دوراند
روحشان چون بهار یکسان است
جسمشان در عدد چو اغصان است
متعدد چو لاله و ریحان
کز بهار اند رسته در بستان
بنگر در بهار ای بینا
در گذر از شمار و یک بین آ
هر که بگذشت خوش ز خوف و رجا
هرچه آن دیدنی است دید آنجا
وانکه می نگذرد از این دو مقام
کور ماند نیابد از حق گام

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت از آن پس حسام دین بولد
بعد والد توئی امام و سند
هوش مصنوعی: حسام دین بولد می‌گوید که از این به بعد تو جانشین و رهبر خواهی بود و پشتیبان تو هستم.
جای او با تو میرسد بنشین
که چو تو نیست عارف و ره بین
هوش مصنوعی: بنشین و منتظر بمان، چون کسی چون تو عارف و آگاه از مسیر وجود ندارد و در نهایت جای تو بر او پیشی خواهد گرفت.
گفت نی والده یقین زنده است
مرده جسمش بود که چون ژ نده است
هوش مصنوعی: گفت مادر یقیناً زنده است، بلکه جسم او مرده است؛ مانند کسی که در خواب است.
روح او در جوار حق باقی است
از می وصل خود ج قش ساقی است
هوش مصنوعی: روح او در نزد خداوند باقی‌است و از شراب وصال خود واقعیات را می‌چشد.
مؤمنون را نه لایموتون گفت
مصطفی چونکه در معنی سفت
هوش مصنوعی: پیامبر فرموده‌اند که مؤمنان هرگز نمی‌میرند، زیرا معنایی عمیق و پایدار در ابدیت دارند.
در زمانش بدی خلیفۀ ما
هیچ تغییر نیست بیش ورا
هوش مصنوعی: در زمان خلیفه ما، هیچ چیز نسبت به گذشته تغییر نکرده و بدی‌ها همانند گذشته ادامه دارد.
تو بدی چون اما م و ما مأموم
از شه این کرده ایم ما معلوم
هوش مصنوعی: تو بدی مثل اما (علیه) ما، و ما پیرو (مأموم) تو هستیم. از همین رو، ما خود را شناخته‌ایم و معلومیم.
اول و آخری خلیفۀ ما
پیشوائی و شیخ در دو سرا
هوش مصنوعی: پیشوای ما در دنیا و آخرت، تنها تو هستی و سرپرستی‌ات بر ما حاکم است.
کرد الحاح بیحد آن بینا
که نشاید بجز ترا آنجا
هوش مصنوعی: آن بینایی که بیش از حد درخواست می‌کند، جز تو در آنجا کسی شایسته نیست.
کردمش گونه گون ز جان لابه
بی ریا از دل و ز ب ان لابه
هوش مصنوعی: با صداقت و خلوص نیت از دل، به او درخواست‌های متفاوتی کردم و از وجودم با او سخن گفتم.
سخنم را ز لطف کرد قبول
شد میسر هر آنچه بد مأمول
هوش مصنوعی: سخنم به خاطر لطف او پذیرفته شد و هر آنچه که آرزو داشتم، امکان‌پذیر گردید.
همه بودیم زیر سایۀ شاه
ایمن از مکر دیو و سهو و گناه
هوش مصنوعی: همه ما زیر سایه شاه زندگی می‌کردیم و از هر نوع فریب و اشتباه و خطا در امان بودیم.
بعد ده سال ود وز ناگاه او
گشت رنجور و شد بحضرت هو
هوش مصنوعی: پس از ده سال و دو روز ناگهان او بیمار شد و به سوی حضرت هو (وجود مقدس) رفت.
ماند تنها ولد چو طفل یتیم
زار گشت و نزار شد از بیم
هوش مصنوعی: تنهای فرزند مانند کودکی یتیم شد و از ترس، ناتوان و ضعیف گشت.
خیره مانند طفل در صحرا
بی پناهی و مشفقی عذرا
هوش مصنوعی: مانند کودکی در بیابان بی‌پناه و بی‌سرپرست، شگفت‌زده و حیران نگاه می‌کنی.
از خود امید را برید آن دم
گفت ماندم بچاه ظلمت و غم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که از خودم ناامید شدم، احساس کردم که در چاه تاریکی و اندوه گیر کرده‌ام.
سر همیزد ز غصه بر دیوار
از غم هجر آن چنان دلدار
هوش مصنوعی: دل از غم دوری معشوق به شدت پریشان است و به حال و روز خود دردی را به دیوار می‌کوبد. این نشان‌دهنده عمق اندوه و ناامیدی او از جدایی است.
نوحه میکرد بر خود او هردم
که چه خواهم شدن از این ماتم
هوش مصنوعی: او هر لحظه به حال خودش نوحه و گریه می‌کرد و از خود می‌پرسید که در این غم و اندوه چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد.
رهبرم رفت ره چگونه برم
بی وی از دیو سر چگونه برم
هوش مصنوعی: رهبرم رفت و حالا نمی‌دانم چگونه باید ادامه دهم. بدون او، مقابله با مشکلاتی که در پیش رو دارم چگونه ممکن است؟
بکجا رو نهم کرا گیرم
چه بود چاره چیست تدبیرم
هوش مصنوعی: به کجا بروم و به چه کسی پناه ببرم؟ راه حل چیست و چگونه باید تدبیر کنم؟
گفتم ای جان پاک اگر رفتی
بتن و زیر خاکدان خفتی
هوش مصنوعی: گفتم ای جان پاک، اگر روزی از دنیا بروی و در خاک به خواب ابدی فرو بروی،
جان پاک تو حاضر است یقین
بر من و جمله ناظر است یقین
هوش مصنوعی: روح پاک تو به طور مسلم در کنار من حضور دارد و همه چیز بر این حقیقت نظاره می‌کند.
نی که بودت بمن عنایتها
نی که کردم ز تو روایتها
هوش مصنوعی: تو که بخدی، لطف و محبت‌هایت را به من نشان دادی، و من هم داستان‌ها و شرح حال‌های زیبایت را نقل کردم.
نی که بودم چو ترجمان پیشت
روز و شب بهر رهروان بیشت
هوش مصنوعی: من مانند یک ترجمان بودم که دائماً در کنارت بودم، روز و شب برای راهنمایی و کمک به رهروان.
میرسانیدم از تو من پیغام
بخواص خواص و هم بعوام
هوش مصنوعی: من از طرف تو پیامی را به خواص و عوام می‌رساندم.
وعده های عظیم داده بدی
گفته بودی رهانمت ز خودی
هوش مصنوعی: تو وعده‌های بزرگی به من دادی و گفته بودی که مرا از دست خودم نجات خواهی داد.
یوسفت را ز حبس چاه کشم
گر اسیر است امیر و شاه کنم
هوش مصنوعی: اگر یوسف را از زندان چاه بیرون آورم، حتی اگر او اسیری باشد، او را به مقام امیر و شاهی می‌رسانم.
زانکه جان است یوسف و تن چاه
اندر این چاه مانده از اللّه
هوش مصنوعی: چون جان همچون یوسف است و تن مانند چاهی که در آن مانده، این وضعیت نتیجه ای از اراده‌ی خداوند است.
بخشمت عاقبت ولایتها
نقد و در آخرت ولایتها
هوش مصنوعی: من در نهایت به تو حکومت‌ها را می‌دهم و در آخرت، مقام‌های معنوی را به تو اعطا می‌کنم.
نقد فرمای تا شوم ایمن
گردم از خوف فوت آن ساکن
هوش مصنوعی: نقد کن تا من از ترس از دست دادن آن که در دل دارم، احساس امنیت کنم.
گفت بودم در آب و گل پیدا
رهنما من بطالبان خدا
هوش مصنوعی: گفتم که در حیات دنیوی و انسانی، من راهنمایی هستم برای جویندگان حقیقت و خداوند.
پیششان بودم و ندیدندم
نگزیدندم و گزیدندم
هوش مصنوعی: من در پیش آن‌ها بودم و آنها من را ندیدند، و وقتی که گزیده شدم، از من دور شدند.
چونکه پنهان شدم کجا بینند
آوه این قوم چون خ د ا بینند
هوش مصنوعی: زمانی که من پنهان شوم، این قوم چگونه می‌توانند مرا ببینند، در حالی که خود خدا را هم نمی‌بینند؟
مگر آیم بصورت دیگر
باز من در جهان بشکل بشر
هوش مصنوعی: شاید دوباره به شکل و شمایل دیگری بیایم، اما در این دنیا همچنان به عنوان یک انسان ظاهر می‌شوم.
تا نمایم بهر کسی ره را
کنم آگاه بنده و شه را
هوش مصنوعی: من برای آگاه کردن دیگران در مورد مسیر زندگی، تلاش می‌کنم تا هم بنده و هم شاه را راهنمایی کنم.
که شود مشکلات حل از من
دل و جان هم رهد ز حبس بدن
هوش مصنوعی: درخواستم این است که مشکلات برطرف شوند و جان و دل من نیز از این محدودیت‌های جسمانی آزاد شوند.
اولیا مهر آن در این عالم
میرسند ای پسر ز کتم عدم
هوش مصنوعی: ای پسر، در این جهان اولیا و بزرگانی هستند که از عالم نیایش و عدم به اینجا می‌آیند و نور محبت و مهر را به دنیا می‌آورند.
تا همه در وجود جود کنند
هیزم نفس را چو عود کنند
هوش مصنوعی: جهان باید در بخشش و احسان به یکدیگر همکاری کند، تا که نفس انسان به مانند عود، بوی خوشی از خودش ساطع کند و دیگران را خوشحال کند.
مس تن را ز کیمیای نظر
بی توقف کنند صافی ز ر
هوش مصنوعی: نگاه زیبا و عمیق می‌تواند به سرعت درک و روح انسان را خالص کند، گویی که لمس یک ماده باارزش، اثرات شگفت‌انگیزی بر روح می‌گذارد.
تا بود در جهان ولی خدا
رهنمایست و دستگیر ترا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا ولی خدا وجود دارد، او راهنمای توست و به تو کمک می‌کند.
چون گذشت او بجو یکی دیگر
تا که گردد ترا بحق رهبر
هوش مصنوعی: وقتی او رفت، به دنبال کسی دیگر بگرد تا تو را به حقیقت هدایت کند.
نیست دیگر اگر دگر گفتم
بهر صورت ش مر دگر گفتم
هوش مصنوعی: اگر دیگر بگویم، دیگر نیازی به گفتن نیست؛ هرچه بگویم، به نوعی دیگر خواهد بود.
ورنه ایشان همه یکی نوراند
از دوی و سوی قوی دوراند
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهرشان متفاوت است، اما در عمق وجود، همه آنها یک نور واحد هستند و از دو طرف به دور از قدرت و قوا قرار دارند.
روحشان چون بهار یکسان است
جسمشان در عدد چو اغصان است
هوش مصنوعی: روح و جان آن‌ها شبیه به بهار و شاداب است، ولی جسم‌هایشان به تعداد مانند شاخه‌های درختان مختلف هستند.
متعدد چو لاله و ریحان
کز بهار اند رسته در بستان
هوش مصنوعی: چندین گل لاله و ریحان که در بهار از زمین روییده‌اند، در باغ سبز و زیبا قرار دارند.
بنگر در بهار ای بینا
در گذر از شمار و یک بین آ
هوش مصنوعی: بهار را با دیدی باز تماشا کن و به زیبایی‌های آن توجه داشته باش. از شمارش‌های بی‌مورد بپرهیز و فقط با یک نگاه عمیق به جهان اطراف توجه کن.
هر که بگذشت خوش ز خوف و رجا
هرچه آن دیدنی است دید آنجا
هوش مصنوعی: هر کسی که از ترس و امید عبور کند، هر چیزی که قابل مشاهده است را در آنجا می‌بیند.
وانکه می نگذرد از این دو مقام
کور ماند نیابد از حق گام
هوش مصنوعی: کسی که از دو مرحله عبور نکند، نابینا می‌ماند و نمی‌تواند به حقیقت برسد.