بخش ۱۷۱ - در بیان آن که سراجالدین مثنویخوان شبی در خواب دید که چلبی حسامالدین قدس سره بر سر تربت مقدس مطهر مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز ایستاده بود و این مثنوی را در دست گرفته خوش به آواز بلند و ذوق تمام میخواند و در شرح مدح این نظم مبالغهها میفرمود. بعد رو به سراجالدین کرد و گفت «میخواهم که این مثنوی را بعد از این همچنین خوانی که من میخوانم» و در اثنای آن ابیات دیگر در وصف این کتاب از خویشتن میفرمود. چون بیدار شد از آنهمه ابیات همین یک بیت در خاطرش مانده بود. «هرکرا هست دید این را دید----- که برین نظم نیست هیچ مزید». همین بیت را چون بر این وزن است جهت تبرک در میانهٔ ابیات نبشته شد
دید در خواب آن مرید گزین
مثنویخوان ما سراجالدین
کز صَغَر بود صالح و زاهد
پارسا و موحد و عابد
خشگ زاهد نبود چون دگران
داشت دایم نصیب از عرفان
عاشق اولیا بد آن صادق
در ره فقر آگه و حاذق
که حسامالحق آن شه والا
بر سر تربت ایستاده به پا
مثنوی ولد گرفته بدست
شده ز ابیات آن خوش و سرمست
بر ملا پیش مردمان میخواند
شور میکرد و ذوقها میراند
بعد از آن کرد رو بدو و بگفت
که از امروز آشکار و نهفت
همچو من خوان تو بعد از این این را
بگشا زین سخن ره دین را
وانگه از ذوق این ز خود ابیات
گفت شیرین و خوش چو شهد و نبات
چونکه از خواب گشت او بیدار
زانهمه نظم بیحد و بسیار
مانده بیتی به یاد او تنها
شد فراموش غیر آن او را
هست آن بیت این شنو نیکو
تا بری زان طریق و منزل بو
«هرکرا هست دید این را دید
که بر این نظم نیست هیچ مزید»
چون چنین شاه و سرور ابدال
که بد او مرد هم به قال و به حال
در حق نظم ما چنین فرمود
که بر این گفت گفت کس نفزود
درگذر از خیال و ظن و ز وهم
چشم بگشا ز جان و دل کن فهم
که چه درهاست این از آن دریا
غیر این در مجوی ای جویا
که یکی زین دوصد جهان ارزد
خنک آنرا که دایم این ورزد
خواند این نظم را به روز و به شب
تا رسد زین سخن به حضرت رب
زانکه این رهبر است جویا را
مینماید جهان بیجا را
رهروان را برد سوی منزل
تا ببینند بیحجب رخ دل
ای ولد مثنویت رهبر شد
نام تو بر فلک از آن بر شد
همه را میبرد به سوی فلک
دیو را میکند چو حور و ملک
چون از او دور میشود چون حور
ظلمت محض سر به سر همه نور
قدرتش را از این سخن بشناس
نکند فهم این کسی به قیاس
مگر او را ورای گفت و شنود
بنماید خدا ز لطف و ز جود
کندش جذب سوی خود یزدان
در جهانی که نیستش پایان
که هزاران چو آسمان و زمین
پیش آن خور بود چو ذره مهین
ورنه در شرح و وصف ناید آن
هست بیرون ز عقل و وهم و گمان
سرّ او را مجو ز راه زبان
تا نگردی چنان ندانی آن
قدم اینجا چو در رسید بماند
بیقدم در جهان بیچون راند
آنکسی بو برد از این اسرار
که بود از ازل از آن احرار
هر که با این کتابش انسی نیست
در دو عالم بدان که حیوانی است
چون نباشد در این هوس ز خری
زین معانی شود بعید و بری
حیوانی بود مرید علف
عاقبت چون علف رود به تلف
بر مثال حدث شود مکروه
نزد پاکان دین بود مکروه
میرد او عاقبت بسان کلاب
همچو خر ماند اندرون خلاب
گر برادر بود و گر فرزند
چونکه این عشق را نمیورزند
همچو دیوند پیش من مغضوب
خوار و مردود چون خر معیوب
باشد از من نصیبشان لعنت
مرگ ایشان مرا بهین نعمت
خویش من اوست کاو چو من باشد
طالب وصل ذوالمنن باشد
انس او با خدا بود نه به خود
چشم او در لقا بود نه به خود
باشد اندر طلب ز جان و ز دل
متنفر بود ز آب و ز گل
در طلب نفس را کند بسمل
گردد او خاک پای صاحب دل
دائماً سیرها کند سوی مرگ
رسد از مرگ هر دمش بر و برگ
بیند اندر فنا بقا و حیات
بل حیاتش بود ز عین ممات
بودش موت و فوت و ذکر و صلوة
آید از موتش از خدای صلات
باشد اندر فرار از هستی
تا ابد بیقرار از مستی
نیستی را کند ز جان مسکن
بیخطر سازد اندر این مأمن
هرچه گوید همه ز حق گوید
بسوی حق ز جان و دل پوید
نبود پیش او حدیث جهان
گفتوگویش بود ز عالم جان
حکمت و علم زاید از دهنش
دایماً عشق حق بود وطنش
دل او منبع حکم باشد
جان پاکش ز حق نعم باشد
قال و حالش بلند چون معروف
مشکلات جهان بر او مکشوف
نیک و بد پیش او پدید بود
هرچه گوید همه ز دید بود
نبود گفتنش ز نقل و قیاس
باشد از اصل کار او به اساس
در ظلام جهان بود چو چراغ
زندگی بخشد او به گاه بلاغ
مظهر حق بود در این عالم
پیشوا و خلیفه چون آدم
خویش من اوست کاینچنین باشد
سر هستی و مغز دین باشد
درد دل را بود چو درمان او
وصل حق را مدام جویان او
خاک او توتیای چشم بود
قطرهٔ جان از او به بحر رود
قطره چون شد به بحر بحرش دان
زانکه شد محو اندر آن عمان
خنک آن کس که بهر درویشان
میکند ترک جملهٔ خویشان
عین ایشان شود ز خود گذرد
پردۀ نفس را ز عشق درد
هرچه آن گفتنی است من گفتم
درهای گزیده را سفتم
گر ز جان، تو به گفتِ من گروی
راه حق را نمایمت که روی
قصد آن کن که نفس را بکشی
تا ز تلخی رهی و از ترشی
در نگر کز چه روست مستولی
تا شود بر تو مکرهاش جلی
تا که حاکم شد او و تو محکوم
کرد چون خویشتن ترا محروم
هست او چون امیر و تو چو اسیر
میکشد سو بسوت بیزنجیر
اینچنین عمر بیبها را چون؟
میکنی ضایع از پی آن دون؟
قوّت از قوت دارد آن ملعون
قوت او را ببر بریزش خون
قوتش از جوع ساز نی از نان
زانکه این درد راست این درمان
ببر او را ز لذت دنیا
تا رسد صد چنانش از عقبی
هیچ نوعش مراد و کام مده
جز غم و رنج بردوام مده
قوت او را ز رنج و محنت ساز
تا گذارد نمازها به نیاز
گرسنه باش تا در آخر کار
سیر گردی ز نعمت بسیار
کم خور این میوه را که در عقبی
رسدت پیش میوۀ طوبی
چون کنی ترک رخت و ملکت و مال
صد چنانت رسد به روز مآل
بگذر از خورد و خواب و رو بیدار
تا رسی عاقبت در آن دیدار
قوت حق را بجوی اندر جوع
تا روی چشم سیر وقت رجوع
چست میران در این طریق دقیق
تا که گردی یگانه در تحقیق
بی ریاضت قدم منه در راه
تا رسی همچو انبیا باله
مصطفی گفت عین جوع طعام
میشود از خدا برای کرام
زنده گردد از آن تن صدیق
با ملایک شود مدام رفیق
باز و سگ را مدام صیادان
قوتشان کمترک دهند بدان
تا که از جوع صیدها گیرند
بهر صیاد دائماً گیرند
صید را گرسنه بود طالب
در شکار آید و شود غالب
آن سگ سیر کی بجوید صید؟
شود آن سیریاش بر او چون قید
بستهاش دارد از طلب سیری
نتواند نمود او شیری
همچنین نفس را تو کم ده نان
تا بگیرد شکارهای نهان
هیچ از اینش مده که آن طلبد
از تنش کن جدا که جان طلبد
زودش از سنگ نیستی مرجوم
کن که بعد از فنا شود مرحوم
تا نکوبی سرش به گرز جهاد
نشمارد ترا خدا ز عباد
تا بود با تو همره آن بیراه
ره نیابی به منزل اللّه
او پلید است بی پلید برو
بی قدم در جهان پاک بدو
نی به جامه چو میرسد سرگین؟
میشود مانع از نماز یقین؟
حدث ظاهری چو شد مانع
مر ترا از ثواب ای سامع
حدث باطنی که اصل آن است
مانع قرب وصل جانان است
تا نگردی تمام از وی پاک
کی روی چون مسیح بر افلاک
پاک کن ظاهر از برای نماز
پاک کن باطن از برای نیاز
چون شوی پاک و صاف در ظاهر
هم بکن سرّ خویش را طاهر
کاصل در آدمی سرّ است نه سر
سر بود همچو باد (؟پا) و سرّ چون پر
آنچه با پا روی هزاران سال
بیشتر زان روی به پر در حال
تن به پا میرود دوان در راه
جان به پر میپرد بسوی اله
پرّ جان، عشق باشد ای دانا
جان بی عشق کی پرد آنجا؟
هر کرا عشق بیش پرش بیش
بیش باشد یقین ز کمتر، پیش
هر که عاشقتر است افزون است
از همه بهتر است و موزون است
عاشقان صفصفاند در ره حق
صف پس میبرد ز پیش سبق
وان امامی که پیش این صفهاست
او به محراب وصل حق تنهاست
همه زو میبرند و او از حق
برتر است از بروج و هفت طبق
از طبقها گذشت چون احمد
دیده را کرد پر ز حسن احد
محو حق است و غرق آن دیدار
ذات او را چو دیگران مشمار
گرچه ماند به دیگران شکلش
جنس خلقان بود تن و اکلش
لیک سرش گذشته از عرش است
گرچه از روی جسم بر فرش است
هر که دید آن جمال، بیپرده
زنده شد گرچه بود پژمرده
نی چنان زنده کاخر او میرد
هر چه دارد کسی دگر گیرد
زندگی کز خداست پاینده است
همچو خور روشن است و تابنده است
تا خدا هست با خدا باقی است
جانها را شراب و هم ساقی است
زنده باشد از او یقین هر شی
میرد اشیاء و او بماند حی
مردگی ظلمت است و نور حیات
چون رود باز نور ازین ظلمات
مرده ماند جهان و هرچه در اوست
چون از ایشان نهان شود رخ دوست
زانکه از نور او پراند اشیا
همه را زان خور است تاب و ضیا
مثل خانههاست این اشیا
گشته روشن ز عکس نور خدا
نور را چون نهان کند ز ایشان
همه مانند قالب بیجان
کل اشیا فنا شوند و هلاک
از بد و نیک و از پلید و ز پاک
تا بدانند کان صفا و حیات
چون از ایشان نبد نداشت ثبات
عاریه بود باز رفت به اصل
نور خور کی ز قرص خور شد فصل؟
گشت خالی ز نور او اشیا
همه مردند و ماند حق تنها
لیک جانی که شد فنا در نور
یافت بعد از فنا بقا در نور
ذات او باشد از شعاع لطیف
تافته علم بر وضیع و شریف
آن چنان نور را فنا نبود
چون ز حق است جز به حق نرود
تا خدا هست باشد او دائم
دائماً با خدا بود قائم
تن او گر فنا شود میرد
جان او ملک لامکان گیرد
از سمک تا سماک نور دهد
مؤمنان را بهشت و حور دهد
شود اندر جهان جان والی
همه اسفل روند و او عالی
از عدد هر که رست گشت ولی
شیر حق دان ورا تو همچو علی
انبیا را از او توانی دید
بر تو گردند بی حجاب پدید
نبود هیچ چیز از او بیرون
بخشدت صد جهان ز راه درون
زانکه حق با وی است و بی او نیست
در او را گزین و آنجا بیست
چون خدا گفت در زمین و سما
مینگنجم مرا مجو آنجا
در دل مؤمنان بگنجم لیک
در دلشان بکوب از جان نیک
تا بیابی مرا در آن دلها
برهی ز آبها و از گِلها
دامن شیخ گیر ای جویا
زانکه حق است از آن زبان گویا
فعل و قول وی است جمله ز حق
دمبهدم گیر از او به صدق سبق
تا که گردی از آن سبق سابق
بر همه سابقان تو ای لاحق
بس بود بعد از این خموش کنم
بی دهان زان شراب نوشکنم
سوی بیسو صلا زدم بسیار
گه ز راه درون گه از گفتار
هر کرا سعد بخت خواهد بود
فارغ از تاج و تخت خواهد بود
از جهان بهر حق شود بیزار
طلبد او دکان در آن بازار
از فنا بگذرد رسد به بقا
رود از خود بسوی وصل خدا
نیست این را کران خموش ولد!
بنه آئینه را درون نمد
مطلع این بیان جان افزا
بود در ششصد و نود یارا
گفته شد اول ربیع اول
گر فزون گشت این مگو طول
مقطعش هم شده است ای فاخر
چارمین مه جمادی الاخر
شد تمام این نمط در این دفتر
تا چه آید از این سپس دیگر
نیست این را نهایت و غایت
ختم کن چون تمام گشت آیت
ز آیتی میشود نماز تمام
چون شدم مست بنهم از کف جام
نی نوازش کنم دگر نه عتاب
لب ببندم چو شد تمام کتاب
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دید در خواب آن مرید گزین
مثنویخوان ما سراجالدین
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که آن مرید خاص، فردی که مثنوی میخواند، سراجالدین نام دارد.
کز صَغَر بود صالح و زاهد
پارسا و موحد و عابد
هوش مصنوعی: از کودکی، او نیکوکار، زاهد، پرهیزگار، مومن، و عبادتکننده بوده است.
خشگ زاهد نبود چون دگران
داشت دایم نصیب از عرفان
هوش مصنوعی: زاهد خشک و بیاحساس نیست مثل دیگران، او همیشه از درک و شناخت عمیق بهرهمند است.
عاشق اولیا بد آن صادق
در ره فقر آگه و حاذق
هوش مصنوعی: عاشق کسانی باید باشد که در عشق صادقند و در مسیر فقر و نیازمندی، آگاهی و مهارت دارند.
که حسامالحق آن شه والا
بر سر تربت ایستاده به پا
هوش مصنوعی: حسامالحق، آن فرمانروای بزرگ، بر سر خاکسپاری ایستاده است.
مثنوی ولد گرفته بدست
شده ز ابیات آن خوش و سرمست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که مولف با استفاده از شعرهای پیشین و الهام از آنها، اثری جدید و زیبا خلق کرده است که به خودی خود شادی و سرمستی را به همراه دارد.
بر ملا پیش مردمان میخواند
شور میکرد و ذوقها میراند
هوش مصنوعی: او در جمع مردم با شور و حال آواز میخواند و احساسات و انرژیهای مختلف را به نمایش میگذاشت.
بعد از آن کرد رو بدو و بگفت
که از امروز آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: سپس به او روی کرد و گفت که از امروز به صورت آشکار و پنهان رفتار خواهد کرد.
همچو من خوان تو بعد از این این را
بگشا زین سخن ره دین را
هوش مصنوعی: مانند من، پس از این، این را بگشا و به واسطه این سخن، راه دین را روشن کن.
وانگه از ذوق این ز خود ابیات
گفت شیرین و خوش چو شهد و نبات
هوش مصنوعی: سپس از شوق و شادی، این اشعار را با شیرینی و لذتی همچون عسل و شکر بیان کرد.
چونکه از خواب گشت او بیدار
زانهمه نظم بیحد و بسیار
هوش مصنوعی: وقتی او از خواب بیدار شد، به خاطر نظم و زیبایی بیپایانی که مشاهده کرد، متعجب شد.
مانده بیتی به یاد او تنها
شد فراموش غیر آن او را
هوش مصنوعی: به خاطر یاد او، فقط یک بیت در ذهنم باقی مانده و غیر از او چیزی دیگر را فراموش کردهام.
هست آن بیت این شنو نیکو
تا بری زان طریق و منزل بو
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که باید به خوبی گوش دهی و درک کنی تا از آن راه و مسیر دور شوی.
«هرکرا هست دید این را دید
که بر این نظم نیست هیچ مزید»
هوش مصنوعی: هر کس که میتواند این موضوع را ببیند، متوجه میشود که در این ترتیب و نظام، هیچ چیز اضافی وجود ندارد.
چون چنین شاه و سرور ابدال
که بد او مرد هم به قال و به حال
هوش مصنوعی: زمانی که چنین پادشاه و سروری در میان ما باشد، حتی مردان نیز به خاطر او هم در گفتار و هم در اعمال خود تغییر میکنند.
در حق نظم ما چنین فرمود
که بر این گفت گفت کس نفزود
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه در خصوص نظم و ترتیب ما، بیانی صادر شده است که هیچکس بر آن سخن اضافی نگفته و چیزی به آن افزوده نشده است. به عبارتی دیگر، همه چیز به صورت کامل بیان شده و هیچ نیازی به توضیحات بیشتر نیست.
درگذر از خیال و ظن و ز وهم
چشم بگشا ز جان و دل کن فهم
هوش مصنوعی: از خیالها و توهمات عبور کن و با چشم باز به درون خود توجه کن؛ با جان و دل درک کن.
که چه درهاست این از آن دریا
غیر این در مجوی ای جویا
هوش مصنوعی: این در که تو به دنبال آن هستی، جز دریای معانی و تجربهها نیست. پس به جز این دروازه، به دنبال در دیگری نگرد.
که یکی زین دوصد جهان ارزد
خنک آنرا که دایم این ورزد
هوش مصنوعی: این دنیا ارزش چندانی ندارد، اما خوشا به حال کسی که همیشه در تلاش و کوشش است و برای چیزی باارزش میجنگد.
خواند این نظم را به روز و به شب
تا رسد زین سخن به حضرت رب
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این سخنان را هم در روز و هم در شب میخوانند تا این مطالب به درگاه خداوند برسد.
زانکه این رهبر است جویا را
مینماید جهان بیجا را
هوش مصنوعی: زیرا این رهبر، فرد جستجوگر را به طور واضح نشان میدهد که جهان بیهدف و بینظم است.
رهروان را برد سوی منزل
تا ببینند بیحجب رخ دل
هوش مصنوعی: مسافران را به سمت مقصد هدایت کردند تا چهرهی بیپرده و دلنشین یار را ببینند.
ای ولد مثنویت رهبر شد
نام تو بر فلک از آن بر شد
هوش مصنوعی: ای فرزند، نام تو به مانند مثنوی به اوج و بلندای آسمانها رسیده است.
همه را میبرد به سوی فلک
دیو را میکند چو حور و ملک
هوش مصنوعی: همه را به سمت آسمان میکشاند و دیو را مانند حوری و فرشته زیبا میسازد.
چون از او دور میشود چون حور
ظلمت محض سر به سر همه نور
هوش مصنوعی: هرگاه از او فاصله میگیرد، همچون حوری که در تاریکی مطلق غرق میشود و تمام روشناییها را از دست میدهد.
قدرتش را از این سخن بشناس
نکند فهم این کسی به قیاس
هوش مصنوعی: برای درک قدرت کسی، به حرفهای او توجه کن؛ زیرا کسی که نمیتواند این را بفهمد، توانایی تشخیص درست را ندارد.
مگر او را ورای گفت و شنود
بنماید خدا ز لطف و ز جود
هوش مصنوعی: شاید خداوند از روی لطف و سخاوتش او را فراتر از کلمات و گفتگوها به خود نشان دهد.
کندش جذب سوی خود یزدان
در جهانی که نیستش پایان
هوش مصنوعی: خداوند در جهانی که پایان ندارد، او را به سوی خود جذب میکند.
که هزاران چو آسمان و زمین
پیش آن خور بود چو ذره مهین
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به گونهای اشاره میکند که در برابر عظمت و جلال خداوند، حتی هزاران آسمان و زمین نیز کوچک و ناچیز هستند، مانند ذرهای که در برابر نور ماه قرار دارد. این تصویر به ما یادآوری میکند که خداوند بسیار بزرگتر و بزرگوارتر از تمامی مخلوقات است.
ورنه در شرح و وصف ناید آن
هست بیرون ز عقل و وهم و گمان
هوش مصنوعی: این نظم بیانگر این موضوع است که برای توصیف و توضیح چیزی فراتر از عقل و تخیل، امکان پذیر نیست و نمیتوان به راحتی آن را به کلمات آورد. در واقع، برخی از مفاهیم و تجربیات فراتر از تواناییهای ذهنی ما هستند و نمیتوانیم به سادگی آنها را وصف کنیم.
سرّ او را مجو ز راه زبان
تا نگردی چنان ندانی آن
هوش مصنوعی: راز او را تنها با زبان جستجو نکن، چرا که اگر به او نرسی، هرگز نمیتوانی بفهمی.
قدم اینجا چو در رسید بماند
بیقدم در جهان بیچون راند
هوش مصنوعی: وقتی که قدمت به اینجا میرسد، در این دنیا بدون قدم ماندن از هر چیزی بهتر است و بیفکری و بیتردید حرکت کن.
آنکسی بو برد از این اسرار
که بود از ازل از آن احرار
هوش مصنوعی: کسی که از این رازها باخبر شد، از همان ابتدا و از میان آزادگان بوده است.
هر که با این کتابش انسی نیست
در دو عالم بدان که حیوانی است
هوش مصنوعی: هر کس که با این کتاب آشنایی ندارد و رابطهای برقرار نمیکند، باید بدانید که او در هر دو جهان، حالت انسانی ندارد و به نوعی مانند یک حیوان به شمار میآید.
چون نباشد در این هوس ز خری
زین معانی شود بعید و بری
هوش مصنوعی: اگر در این آرزو به خواستهها و معنای واقعی آنها توجه نشود، رسیدن به آنها بسیار دور و غیرممکن خواهد بود.
حیوانی بود مرید علف
عاقبت چون علف رود به تلف
هوش مصنوعی: در داستانی حیوانی وجود داشت که بسیار به علف وابسته بود. در نهایت، وقتی علف از میان رفت، آن حیوان نیز دچار مشکل بزرگی شد و نابود شد.
بر مثال حدث شود مکروه
نزد پاکان دین بود مکروه
هوش مصنوعی: اگر بر اساس یک پیشامد ناگوار قضاوت کنیم، نزد افراد با ایمان و پاکدامن، چنین پیشامدی زشت و ناپسند تلقی میشود.
میرد او عاقبت بسان کلاب
همچو خر ماند اندرون خلاب
هوش مصنوعی: انسان بالاخره به سرنوشت خود دچار میشود و همچون سگ، در سطحی پایین و بیارزش باقی میماند.
گر برادر بود و گر فرزند
چونکه این عشق را نمیورزند
هوش مصنوعی: اگر برادر باشد یا فرزند، در هر حال اگر این عشق را ارج ننهند، اهمیتی ندارد.
همچو دیوند پیش من مغضوب
خوار و مردود چون خر معیوب
هوش مصنوعی: مثل دیوانهها، در پیش من، مورد نفرت و تحقیر قرار گرفتهاید؛ همچون الاغی ناقص و معیوب.
باشد از من نصیبشان لعنت
مرگ ایشان مرا بهین نعمت
هوش مصنوعی: من برایشان آرزوی لعنت و مرگ میکنم، چون این برای من از بهترین نعمتها خواهد بود.
خویش من اوست کاو چو من باشد
طالب وصل ذوالمنن باشد
هوش مصنوعی: آنکه مانند من در پی وصل و نزدیکی با خداوند است، خود او نیز در واقع همان من است.
انس او با خدا بود نه به خود
چشم او در لقا بود نه به خود
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی او با خداوند بود و نه به خاطر خود او. نگاه او به ملاقات با خداوند بود و نه به خاطر خود او.
باشد اندر طلب ز جان و ز دل
متنفر بود ز آب و ز گل
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خواستهها، باید از جان و دل تلاش کرد و از چیزهایی که انسان را آزار میدهد، مثل آب و گل، نفرت داشت.
در طلب نفس را کند بسمل
گردد او خاک پای صاحب دل
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی حقیقت و معنای زندگی باشد، به اندازهای humbled و خاضع میشود که به پای اهل دل و کسانی که در این مسیر تجربه دارند، میافتد و خود را به خاک میکشد.
دائماً سیرها کند سوی مرگ
رسد از مرگ هر دمش بر و برگ
هوش مصنوعی: همواره در حال حرکت به سمت مرگ است و هر لحظه از مرگ نشانهای از زندگیاش باقی میماند.
بیند اندر فنا بقا و حیات
بل حیاتش بود ز عین ممات
هوش مصنوعی: در این وجود زنده، حقیقت بقا و حیات در درون نابودی نهفته است، چرا که وجود واقعیاش از واقعیت مرگ سرچشمه میگیرد.
بودش موت و فوت و ذکر و صلوة
آید از موتش از خدای صلات
هوش مصنوعی: مرگ و زندگی و یاد خدا و دعا به خاطر اوست که از مرگش بر میخیزد.
باشد اندر فرار از هستی
تا ابد بیقرار از مستی
هوش مصنوعی: انسان همیشه در تلاش است که از جهان هستی فرار کند، اما در عین حال همواره در جستجوی لذت و سرمستی خواهد بود.
نیستی را کند ز جان مسکن
بیخطر سازد اندر این مأمن
هوش مصنوعی: نیستی باعث میشود که جان در مکانی امن و بیخطر قرار بگیرد.
هرچه گوید همه ز حق گوید
بسوی حق ز جان و دل پوید
هوش مصنوعی: هر چه گفته شود، همهاش از حقیقت است و چنان است که دل و جان به سوی آن حقیقت حرکت میکند.
نبود پیش او حدیث جهان
گفتوگویش بود ز عالم جان
هوش مصنوعی: در حضور او، هیچ سخنی از دنیا در میان نبود و گفتگوهایش صرفاً حول و حوش مسائل روحی و معنوی بود.
حکمت و علم زاید از دهنش
دایماً عشق حق بود وطنش
هوش مصنوعی: حکمت و دانش به طور مداوم از زبان او بیرون میآید و او همیشه به عشق خداوند زندگی میکند.
دل او منبع حکم باشد
جان پاکش ز حق نعم باشد
هوش مصنوعی: دل او چون چشمه حاکمیت است و جان پاکش به حق و حقیقت لبریز از نعمت و خیر است.
قال و حالش بلند چون معروف
مشکلات جهان بر او مکشوف
هوش مصنوعی: او در گفتار و رفتار خود به اندازهای بزرگ و والا است که مشکلات جهان برای او شفاف و روشن است و چیزی از آن بر او پنهان نمیماند.
نیک و بد پیش او پدید بود
هرچه گوید همه ز دید بود
هوش مصنوعی: خوبی و بدی برای او نمایان است و هرچه او بگوید، تنها از دیدگاه او قابل درک است.
نبود گفتنش ز نقل و قیاس
باشد از اصل کار او به اساس
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم درباره او صحبت کنیم، باید از اصول و بنیادهای کار او بهره بگیریم، نه اینکه تنها به نقل قولها و مقایسهها بسنده کنیم.
در ظلام جهان بود چو چراغ
زندگی بخشد او به گاه بلاغ
هوش مصنوعی: در تاریکیهای دنیا، او مانند چراغی است که زندگی را روشن میکند و در زمانهای سخت به انسان امید و آرامش میبخشد.
مظهر حق بود در این عالم
پیشوا و خلیفه چون آدم
هوش مصنوعی: در این دنیا، پیشوا و ولیّ خداوند، همچون آدم، نمایانگر تجلی الهی است.
خویش من اوست کاینچنین باشد
سر هستی و مغز دین باشد
هوش مصنوعی: کسی که در حقیقت خود من است، همان فردی است که با این ویژگیها، اساس وجود و عمق دین را تشکیل میدهد.
درد دل را بود چو درمان او
وصل حق را مدام جویان او
هوش مصنوعی: کسی که درد و رنج خود را میشناسد، در پی درمان آن است و دائماً به دنبال وصل و ارتباط با حقیقت و حقایق زندگی میباشد.
خاک او توتیای چشم بود
قطرهٔ جان از او به بحر رود
هوش مصنوعی: خاک او مانند دارویی است که به چشمان انسان میافتد و زندگی از آن به دریا میریزد.
قطره چون شد به بحر بحرش دان
زانکه شد محو اندر آن عمان
هوش مصنوعی: زمانی که قطره به دریا میپیوندد، دانا میشود و بهسبب آنکه در دریا ناپدید میگردد، به واقعیت جدیدی وارد میشود.
خنک آن کس که بهر درویشان
میکند ترک جملهٔ خویشان
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به خاطر درویشان، از همهی وابستگیهای خود دست میکشد و از آنها چشمپوشی میکند.
عین ایشان شود ز خود گذرد
پردۀ نفس را ز عشق درد
هوش مصنوعی: انسان به عشق و رنجی که دارد، به حدی میرسد که خود را فراموش کرده و از خواستههای نفسانیاش عبور میکند.
هرچه آن گفتنی است من گفتم
درهای گزیده را سفتم
هوش مصنوعی: هر چیزی که باید گفته میشد را من بیان کردم و به سراغ نکات مهم و کلی رفتم.
گر ز جان، تو به گفتِ من گروی
راه حق را نمایمت که روی
هوش مصنوعی: اگر از جان خود به سخن من اعتماد کنی، راه حق را به تو نشان میدهم که بر آن بروی.
قصد آن کن که نفس را بکشی
تا ز تلخی رهی و از ترشی
هوش مصنوعی: نیت کن که دل را رها کنی تا از تلخی و تلخیهای زندگی آزاد شوی.
در نگر کز چه روست مستولی
تا شود بر تو مکرهاش جلی
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که چرا این تسلط بر تو به وجود آمده است تا مکر و فریبش به وضوح بر تو نمایان شود.
تا که حاکم شد او و تو محکوم
کرد چون خویشتن ترا محروم
هوش مصنوعی: وقتی او به قدرت رسید و تو را تحت فشار قرار داد، مثل خودت تو را از هر چیزی محروم کرد.
هست او چون امیر و تو چو اسیر
میکشد سو بسوت بیزنجیر
هوش مصنوعی: او مانند یک فرمانرواست و تو مانند یک اسیر. او بدون هیچ مانعی تو را به سمت خود میکشاند.
اینچنین عمر بیبها را چون؟
میکنی ضایع از پی آن دون؟
هوش مصنوعی: چطور میتوانی عمر باارزش خود را به خاطر چیزهای ناچیز هدر بدهی؟
قوّت از قوت دارد آن ملعون
قوت او را ببر بریزش خون
هوش مصنوعی: قدرت او از نیرویی که دارد گرفته شده، این نفرین شده را از پا درآور و خونش را بریز.
قوتش از جوع ساز نی از نان
زانکه این درد راست این درمان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نیروی واقعی انسان از گرسنگی و نیاز به غذا ناشی نمیشود، بلکه این درد و رنجی که انسان تجربه میکند، در واقع راهی برای رسیدن به درمان و بهبود است. به عبارت دیگر، مشکلات و سختیها میتوانند به رشد و قدرت درون فرد کمک کنند.
ببر او را ز لذت دنیا
تا رسد صد چنانش از عقبی
هوش مصنوعی: او را از لذتهای دنیوی دور کن تا به نعمتهایی بزرگتر از آخرت دست یابد.
هیچ نوعش مراد و کام مده
جز غم و رنج بردوام مده
هوش مصنوعی: هیچ نوعی از خوشی را به من نده، فقط غم و درد را برای همیشه به من بده.
قوت او را ز رنج و محنت ساز
تا گذارد نمازها به نیاز
هوش مصنوعی: قدرت او را از طریق سختیها و دردها به دست آور، تا بتواند با خضوع و نیازمندی نمازهایش را ادا کند.
گرسنه باش تا در آخر کار
سیر گردی ز نعمت بسیار
هوش مصنوعی: باید تحمل کنی و در سختیها بمانی تا در نهایت به ثمر و نعمتهای زیادی دست پیدا کنی.
کم خور این میوه را که در عقبی
رسدت پیش میوۀ طوبی
هوش مصنوعی: از این میوه زیاد نخورید، زیرا در آینده به شما میوهای بهتر و خوشتر از طوبی خواهد رسید.
چون کنی ترک رخت و ملکت و مال
صد چنانت رسد به روز مآل
هوش مصنوعی: اگر از زیباییها و داراییهای خود دست بکشی، در روز قیامت پاداشی شگفتانگیز در انتظار تو خواهد بود.
بگذر از خورد و خواب و رو بیدار
تا رسی عاقبت در آن دیدار
هوش مصنوعی: از خواب و خوراک بگذر و بیدار شو تا در نهایت به آن ملاقات برسی.
قوت حق را بجوی اندر جوع
تا روی چشم سیر وقت رجوع
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نیروی واقعی، در جستجوی نیازهای اساسی باش، تا زمانی که سیر شوی و دوباره به گذشته بازگردی.
چست میران در این طریق دقیق
تا که گردی یگانه در تحقیق
هوش مصنوعی: در این مسیر به دقت حرکت کن تا اینکه به حقیقتی بیهمتا دست یابی.
بی ریاضت قدم منه در راه
تا رسی همچو انبیا باله
هوش مصنوعی: بدون تلاش و زحمت نرو به دنبال هدفی بزرگ، تا به مقام والای پیامبران برسی.
مصطفی گفت عین جوع طعام
میشود از خدا برای کرام
هوش مصنوعی: مصطفی فرمود که مانند گرسنگی، غذا از سوی خدا برای بندگان نیکوکار میآید.
زنده گردد از آن تن صدیق
با ملایک شود مدام رفیق
هوش مصنوعی: آن شخص راستین با طیبتنی که دارد، زنده میشود و همواره با فرشتگان همراه و دوست خواهد بود.
باز و سگ را مدام صیادان
قوتشان کمترک دهند بدان
هوش مصنوعی: صيدگران دائماً تلاش میکنند تا قدرت و توانایی باز و سگ را کاهش دهند.
تا که از جوع صیدها گیرند
بهر صیاد دائماً گیرند
هوش مصنوعی: به خاطر گرسنگی، صیادان همیشه صید میکنند.
صید را گرسنه بود طالب
در شکار آید و شود غالب
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که شکارچی که گرسنه است، برای شکار به صید حمله میکند و در نهایت بر او پیروز میشود. در واقع، نیاز و گرسنگی باعث میشود تا او تلاش بیشتری کند و موفقتر باشد.
آن سگ سیر کی بجوید صید؟
شود آن سیریاش بر او چون قید
هوش مصنوعی: سگ سیر هیچگاه به دنبال شکار نمیرود. حالا اگر سیر باشد، این سیر بودنش برای او مانند یک قید و محدودیت میشود.
بستهاش دارد از طلب سیری
نتواند نمود او شیری
هوش مصنوعی: او که به دنبال سیر شدن از خواستههایش است، مانند شیری است که نمیتواند از گرسنگی خود دست بردارد.
همچنین نفس را تو کم ده نان
تا بگیرد شکارهای نهان
هوش مصنوعی: به نفس خود نان کمتری بده تا به شکارهایی که پنهان هستند، دست پیدا کند.
هیچ از اینش مده که آن طلبد
از تنش کن جدا که جان طلبد
هوش مصنوعی: هیچ نگران نباش که او از جسمش خواسته تا جدا شود، چرا که روح در پی رهایی است.
زودش از سنگ نیستی مرجوم
کن که بعد از فنا شود مرحوم
هوش مصنوعی: به زودی از سنگ مرمر بکن و آن را به خاک تبدیل کن، زیرا بعد از نابودی، به یاد و نام نیک تبدیل خواهد شد.
تا نکوبی سرش به گرز جهاد
نشمارد ترا خدا ز عباد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی با تمام قدرت و عزم خود در میدان جهاد نباشی، خداوند تو را از بندگانش نمیشمارد.
تا بود با تو همره آن بیراه
ره نیابی به منزل اللّه
هوش مصنوعی: تا زمانی که با تو هستم، راه درست را پیدا نخواهی کرد و به مقصد نهایی نمیرسی.
او پلید است بی پلید برو
بی قدم در جهان پاک بدو
هوش مصنوعی: او شخص ناپاکی است، از او دوری کن و قدمی در دنیای پاک بر ندار.
نی به جامه چو میرسد سرگین؟
میشود مانع از نماز یقین؟
هوش مصنوعی: وقتی که بوی گند گلابی به لباس میرسد، آیا مانع از انجام نماز میشود؟
حدث ظاهری چو شد مانع
مر ترا از ثواب ای سامع
هوش مصنوعی: وقتی که ظاهری از رفتار ما مانع دریافت پاداش شود، ای شنونده، باید محتاط باشی.
حدث باطنی که اصل آن است
مانع قرب وصل جانان است
هوش مصنوعی: درونی بودن یک حالت یا احساس، که ریشهاش در خود فرد است، باعث میشود که نتوان به محبوب حقیقی نزدیک شد.
تا نگردی تمام از وی پاک
کی روی چون مسیح بر افلاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که کاملاً از دنیای مادی و جهان پیرامون جدا نشوی، نمیتوانی مانند عیسی در آسمانها جلوهگر شوی.
پاک کن ظاهر از برای نماز
پاک کن باطن از برای نیاز
هوش مصنوعی: نماز را با ظاهری زیبا و درست برگزار کن و در عین حال، درون خود را نیز برای نیاز و درخواست از خداوند پاک و آماده کن.
چون شوی پاک و صاف در ظاهر
هم بکن سرّ خویش را طاهر
هوش مصنوعی: وقتی که در ظاهر خود را پاک و بیآلایش نشان میدهی، باید درونت نیز به همان اندازه خالص و پاک باشد.
کاصل در آدمی سرّ است نه سر
سر بود همچو باد (؟پا) و سرّ چون پر
هوش مصنوعی: در وجود انسان، راز و اسراری وجود دارد که مانند سر و سر گام به آرامی بادی در آن جریان دارد؛ رازها همچون پران نرم و لطیف هستند.
آنچه با پا روی هزاران سال
بیشتر زان روی به پر در حال
هوش مصنوعی: آنچه با پا بر روی هزاران سال تاریخ و تجربه، بیشتر از آن جنبه و صورت با پرپرواز دارد.
تن به پا میرود دوان در راه
جان به پر میپرد بسوی اله
هوش مصنوعی: بدن در حال حرکت است و به سمت جلو میرود، در حالی که روح به سوی الهیت و اعلی پرواز میکند.
پرّ جان، عشق باشد ای دانا
جان بی عشق کی پرد آنجا؟
هوش مصنوعی: عشق، روح زندگی است ای دانا. بدون عشق، چگونه میتوان جلای روح را در آنجا یافت؟
هر کرا عشق بیش پرش بیش
بیش باشد یقین ز کمتر، پیش
هوش مصنوعی: هر کس که عشق و علاقهاش بیشتر باشد، یقیناً پیشرفت و موفقیت بیشتری هم خواهد داشت، پس اگر عشق کمتری داشته باشد، طبیعی است که در مسیرش به اندازهی کافی پیش نرود.
هر که عاشقتر است افزون است
از همه بهتر است و موزون است
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق بیشتر غرق شده باشد، از دیگران بالاتر و زیباتر است.
عاشقان صفصفاند در ره حق
صف پس میبرد ز پیش سبق
هوش مصنوعی: عاشقان در مسیر حقیقت به صورت منظم و دست به دست هم حرکت میکنند و برتری با کسانی است که جلوتر از دیگران حرکت میکنند.
وان امامی که پیش این صفهاست
او به محراب وصل حق تنهاست
هوش مصنوعی: آن امام که در جلوی این صفها قرار دارد، در محراب خود به وصال و ارتباط با حقیقت میرسد و تنهاست.
همه زو میبرند و او از حق
برتر است از بروج و هفت طبق
هوش مصنوعی: همه از او فاصله میگیرند و او از همه چیز بالاتر و برتر است، حتی از برجها و سطوح هفتگانه.
از طبقها گذشت چون احمد
دیده را کرد پر ز حسن احد
هوش مصنوعی: چون احمد از طَبَقها گذشت، چشمها را از زیبایی یگانهاش پر کرد.
محو حق است و غرق آن دیدار
ذات او را چو دیگران مشمار
هوش مصنوعی: باید گفت که شخصی که در عشق و محبت به حق غرق شده است، نباید او را مانند سایرین بسنجید. او به قدری در دیدار با حقیقت غوطهور است که نمیتوان او را با دیگران مقایسه کرد.
گرچه ماند به دیگران شکلش
جنس خلقان بود تن و اکلش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حتی اگر ظاهر فردی شبیه به دیگران باشد و از نظر جسمی و ظاهری مانند آنها باشد، essence و باطن او متفاوت است و درونیاتش منحصر به فرد است.
لیک سرش گذشته از عرش است
گرچه از روی جسم بر فرش است
هوش مصنوعی: اما سر او از عرش (عالم بالا) فراتر رفته است، هرچند که از نظر جسمانی بر روی زمین نشسته است.
هر که دید آن جمال، بیپرده
زنده شد گرچه بود پژمرده
هوش مصنوعی: هر کس که زیبایی او را ببیند، حتی اگر تا آن moment سرگرم یا ناامید باشد، دوباره زنده و سرزنده خواهد شد.
نی چنان زنده کاخر او میرد
هر چه دارد کسی دگر گیرد
هوش مصنوعی: نی به گونهای زندگی میکند که در نهایت، هر چه دارد را از دست میدهد و دیگران آنچه او دارد را خواهند گرفت.
زندگی کز خداست پاینده است
همچو خور روشن است و تابنده است
هوش مصنوعی: زندگی که منبعش خداوند است، جاودان و پایدار است. مانند خورشید که روشن و درخشان است.
تا خدا هست با خدا باقی است
جانها را شراب و هم ساقی است
هوش مصنوعی: تا زمانی که خدا وجود دارد، جانها به زندگی ادامه میدهند و در این زندگی، شراب خوشی و کسی که آن را میریزد نیز حضور دارد.
زنده باشد از او یقین هر شی
میرد اشیاء و او بماند حی
هوش مصنوعی: هر چیزی در این دنیا وجود و حیاتش تضمینشده است، اما همه چیز نهایتاً خواهد مرد، و تنها اوست که باقی میماند و زنده است.
مردگی ظلمت است و نور حیات
چون رود باز نور ازین ظلمات
هوش مصنوعی: زندگی در تاریکی به مانند مردگی است، ولی نور به مثابه حیات میدرخشد؛ مانند نوری که از دل تاریکیها به بیرون میآید.
مرده ماند جهان و هرچه در اوست
چون از ایشان نهان شود رخ دوست
هوش مصنوعی: جهان و همه چیزهایی که در آن وجود دارد، وقتی که از دیدن چهره ی معشوق پنهان شود، بیمعنا و مرده به نظر میرسد.
زانکه از نور او پراند اشیا
همه را زان خور است تاب و ضیا
هوش مصنوعی: زیرا همه موجودات از نور او بهرهمند هستند و از این نور، روشنایی و درخشش دریافت میکنند.
مثل خانههاست این اشیا
گشته روشن ز عکس نور خدا
هوش مصنوعی: این اشیا مانند خانهها هستند که به خاطر نور خدا روشن شدهاند.
نور را چون نهان کند ز ایشان
همه مانند قالب بیجان
هوش مصنوعی: وقتی نور از چشمان آنها پنهان میشود، همه مانند یک قالب بیجان به نظر میرسند.
کل اشیا فنا شوند و هلاک
از بد و نیک و از پلید و ز پاک
هوش مصنوعی: تمام اتفاقات و موجودات در نهایت از بین خواهند رفت، چه خوب و چه بد، چه پاک و چه ناپاک.
تا بدانند کان صفا و حیات
چون از ایشان نبد نداشت ثبات
هوش مصنوعی: تا بفهمند که آرامش و زندگی چه زمانی پایدار نیست، وقتی که از وجود آنها بهرهمند نباشد.
عاریه بود باز رفت به اصل
نور خور کی ز قرص خور شد فصل؟
هوش مصنوعی: خورشید در اصل خود و در اصل وجودش روشن است، اما وقتی که در آسمان دیده میشود، فقط یک بخش آن قابل مشاهده است. سوال این است که کی این درخشش و فصل تابش خورشید به وضوح و کامل بازمیگردد؟ این به نوعی به تغییرات و فراز و نشیبهای زندگی اشاره دارد.
گشت خالی ز نور او اشیا
همه مردند و ماند حق تنها
هوش مصنوعی: وقتی نور او از بین رفت، همه چیز نابود شد و تنها حقیقت باقی ماند.
لیک جانی که شد فنا در نور
یافت بعد از فنا بقا در نور
هوش مصنوعی: اما کسی که در نور فانی شود، پس از فنا در نور، بقا و جاودانی را خواهد یافت.
ذات او باشد از شعاع لطیف
تافته علم بر وضیع و شریف
هوش مصنوعی: وجود او از نوری لطیف و روشن شکل گرفته است که بر روی همه، چه افراد معمولی و چه بزرگواران، تأثیر میگذارد.
آن چنان نور را فنا نبود
چون ز حق است جز به حق نرود
هوش مصنوعی: نور ازلی و ابدی، هرگز نابود نمیشود و تنها به حقیقت و واقعیت بازمیگردد.
تا خدا هست باشد او دائم
دائماً با خدا بود قائم
هوش مصنوعی: تا زمانی که خدا وجود دارد، او نیز همیشه با خدا بوده و در کنار او باقی خواهد ماند.
تن او گر فنا شود میرد
جان او ملک لامکان گیرد
هوش مصنوعی: اگر تن او از بین برود، جانش در ملک بینهایت قرار میگیرد.
از سمک تا سماک نور دهد
مؤمنان را بهشت و حور دهد
هوش مصنوعی: از آغاز تا انجام، به مؤمنان نور و روشنی میبخشد و به آنها بهشت و حوری عطا میکند.
شود اندر جهان جان والی
همه اسفل روند و او عالی
هوش مصنوعی: در این دنیا، جان هر حاکم به سمت بالا میرود و در عین حال، دیگران به پایین میروند.
از عدد هر که رست گشت ولی
شیر حق دان ورا تو همچو علی
هوش مصنوعی: هر کسی که از شمارش و عدد آزاد شد، او را بهسان علی، شیر حق بدان.
انبیا را از او توانی دید
بر تو گردند بی حجاب پدید
هوش مصنوعی: پیامبران را میتوانی مشاهده کنی، آنان به دور تو میآیند و به طور آشکاری خود را نشان میدهند.
نبود هیچ چیز از او بیرون
بخشدت صد جهان ز راه درون
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از او خارج نمیشود، و تو را به صد جهان میبرد اما فقط از طریق درون خودت.
زانکه حق با وی است و بی او نیست
در او را گزین و آنجا بیست
هوش مصنوعی: چون حقیقت تنها در وجود اوست و بدون او چیزی نیست، پس او را برگزین و در آنجا سکونت کن.
چون خدا گفت در زمین و سما
مینگنجم مرا مجو آنجا
هوش مصنوعی: خداوند میفرماید که نه در زمین و نه در آسمان نمیتوان او را پیدا کرد، پس به دنبال من در آنجا نباشید.
در دل مؤمنان بگنجم لیک
در دلشان بکوب از جان نیک
هوش مصنوعی: در دل مؤمنان جا میگیرم، اما برای رسیدن به دلهای آنها باید با تمام وجود تلاش کنم.
تا بیابی مرا در آن دلها
برهی ز آبها و از گِلها
هوش مصنوعی: برای دیدن من، باید از دلها به دور شوی و خود را از آبها و گلها رها کنی.
دامن شیخ گیر ای جویا
زانکه حق است از آن زبان گویا
هوش مصنوعی: ای جویای حقیقت، دامن شیخ را بگیر؛ زیرا کلام حقیقی از آن زبان روشن است.
فعل و قول وی است جمله ز حق
دمبهدم گیر از او به صدق سبق
هوش مصنوعی: هر کاری که او انجام میدهد و هر حرفی که میزند، همگی از طرف حق هستند؛ پس همواره از او به درستی پیروی کن.
تا که گردی از آن سبق سابق
بر همه سابقان تو ای لاحق
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو از همه پیشینیان جلوتر باشی و به بلندی و عظمت آنان نرسی، باید تلاش کنی.
بس بود بعد از این خموش کنم
بی دهان زان شراب نوشکنم
هوش مصنوعی: برای من کافی است که از این به بعد ساکت بمانم و بیصدا از آن شراب بنوشم.
سوی بیسو صلا زدم بسیار
گه ز راه درون گه از گفتار
هوش مصنوعی: به سمت نا معلوم فراخواندم بارها، گاهی از درون و گاهی از کلام.
هر کرا سعد بخت خواهد بود
فارغ از تاج و تخت خواهد بود
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به خوشبختی دست یابد، نیازی به قدرت و مقام ندارد و میتواند از لذتهای زندگی بهرهمند شود.
از جهان بهر حق شود بیزار
طلبد او دکان در آن بازار
هوش مصنوعی: انسانی که برای حقیقت و معنای واقعی زندگی به حقیقت دست یافته، از دنیا و زرق و برق آن بیزار میشود و به دنبال مکانی برای تجارت در بازار معنویت و حقیقت میگردد.
از فنا بگذرد رسد به بقا
رود از خود بسوی وصل خدا
هوش مصنوعی: انسان میتواند از محدودیتهای دنیای فانی عبور کند و به وضعیت پایدارتر و ابدی دست یابد، و از خود رهایی یابد تا به ارتباطی عمیق با خدا برسد.
نیست این را کران خموش ولد!
بنه آئینه را درون نمد
هوش مصنوعی: این جمله به گونهای بیان میکند که صدای خاموش یا ناشنیدهای وجود ندارد! پس بهتر است آینه را درون لایهای از پارچه یا نمد قرار دهیم. به نوعی میتوان گفت که چیزی که خاموش است، همچنان وجود دارد و باید آن را به شیوهای محافظت کرد.
مطلع این بیان جان افزا
بود در ششصد و نود یارا
هوش مصنوعی: اینجا آغاز یک گفتار دلانگیز است که در سال ششصد و نود به وجود آمده است.
گفته شد اول ربیع اول
گر فزون گشت این مگو طول
هوش مصنوعی: اگر در آغاز ربیع، روزها طولانیتر شد، نگو که این به خاطر افزایش زمان است.
مقطعش هم شده است ای فاخر
چارمین مه جمادی الاخر
هوش مصنوعی: این بیت به تشریح فضیلت و عظمت یک شخص یا شاعر خاص میپردازد و اشاره به زمان و فصل مشخصی دارد. در واقع، شاعر با القاب و واژگان خاص به زیبایی و شکوه زمان و وجود این فرد اشاره میکند و تأکید میکند که این فرد در مقام والایی قرار دارد.
شد تمام این نمط در این دفتر
تا چه آید از این سپس دیگر
هوش مصنوعی: تمام این مباحث و موضوعات در این دفتر جمعآوری شده است تا ببینیم پس از این چه چیزی از این مطالب به دست خواهد آمد.
نیست این را نهایت و غایت
ختم کن چون تمام گشت آیت
هوش مصنوعی: اینکه این موضوع هیچ پایانی ندارد و به هیچ کجا ختم نمیشود، زیرا در واقع پس از کامل شدن، نشانه یا علامتی از آن باقی نمیماند.
ز آیتی میشود نماز تمام
چون شدم مست بنهم از کف جام
هوش مصنوعی: با نشستن در خلسه و عالم مستی، نمازم به کمال میرسد و همواره از لذت و شوری که دارم، دور نمیافتم. در این حالت، انگار که همه چیز به پایان میرسد و من آرامش را در دست میگیرم.
نی نوازش کنم دگر نه عتاب
لب ببندم چو شد تمام کتاب
هوش مصنوعی: دیگر قصد ندارم به کسی محبت کنم و نه دیگر از کسی گله و شکایت کنم. زمان آن رسیده که به تمام تجربهها و یادگیریهایم پایان دهم.
حاشیه ها
1402/02/05 22:05
یزدانپناه عسکری
131- لیک جانی که شد فنا در نور - یافت بعد از فنا بقا در نور
***
[عبدالرحمن جامی 1]
صفت بقاء حقتعالی دمبهدم به [آدمی] می پیوندد
او از فناء محفوظ می ماند و از بقاء محظوظ می شود.
[یزدانپناه عسکری *]
لقاء و نقش تثبیتکننده و آمیختگی فیض وجود
و سبب ربالعالمین با اسم قیوم
دربردارنده بقاء و آگاهی و موجودیت آدمی است.
__________
1- نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی- تهران، چاپ: دوم1370 ص 226
1403/08/02 21:11
افسانه چراغی
باتوجه به دو بیت بعد، باید "پا" درست باشد.

سلطان ولد