گنجور

بخش ۱۲۳ - در بیان آن که آدمی اوست که ممیز باشد تا تواند فرق کردن میان حق و باطل و دروغ و راست و قلب و نقد. از این رو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که اَلمُؤْمِنُ کَیِّسٌ ممیزٌ. در هر که تمیز باشد به نقش ظاهر فریفته نشود همچنانکه صراف به نقش درم و سکهٔ آن فریفته نمی‌شود، مردان حق صرافان‌اند نقد را از قلب و حق را از باطل میدانند و جدا می‌کنند و در تقریر آنکه مدح اولیاء میکردم شیطان از سر رهزنی که خلق اوست گفت از مدح دیگران تو را چه فایده و خواست که مرا از آن طاعت باز دارد. همچنانکه به شخصی که دایم یا رب میگفتی گفت چند یا رب میگوئی، چون تو را لبیکی جواب نمیرسد بدین طریق آن رهرو را از راه برد تا سال‌ها از ذکر و طاعت بماند. بعد مدت‌ها از حق تعالی بوی خطاب رسید که ترک یا رب گفتن چرا کردی. گفت از آن که لبیک جواب نمیرسید. حق تعالی فرمود که آن یا رب گفتن تو عین لبیک گفتن من است، آخر من تو را بر آن میدارم که یا رب میگوئی و اگر چنین نیست دیگران چرا نمیگویند. پس به خود آمد و دانست که آن منع مکر شیطان است. باز بر سر رشته افتاد و به یا رب گفتن مشغول شد

مصطفی گفت مؤمن است عزیز
زانکه او راست راستین تمییز
کیس است و ممیز آن طاهر
نکند التفات بر ظاهر
گر بود صورتش چو مه زیبا
ور بود در همه فنون دانا
ور بود خوی او خوش و شیرین
همه بیرون و اندرون چون تین
پیش مؤمن بدان که پوست بود
کی از آن نقش‌ها ز راه رود
زان همه بگذرد بدل نکرد
روز و شب آن طریق را سپرد
دایم از نور حق بود نظرش
هم ز علم لدن بود خبرش
کُلُّ مَنْ کانَ عاقِلاً مُخْتار
لَیْسَ لِلجِسْمِ عِنْدَهُ مِقْدار
عِنْدَهُ لَا اعْتِبارِ لِلاَجْسام
عِنْدَهُ الجِسْمُ مُحْبِسٌ وَ ظَلام
یَطْلُبُ العِلْمُ عَقْلَهُ الطّاهِر
سِرُّهُ مُعْرِض عَنْهُ الظّاهر
عاشِقُ الحَقِّ جِسْمُهُ کَالقَلْب
طالِبُ النَّفْسِ روحُهُ کَالقَلْب
ما سِوَی اللّهِ عِنْدَهُ سَقَرٌ
غَیْرُ لِقْیاهُ ضایِعٌ هَدَرٌ
کُلُّ مَنْ لاله سِوَی المَحْبوبِ
هُوَ فِی الدَّهْرِ واصِلٌ مَطْلوبٌ
روحُ مَنْ ذاقَ مِنْ سلافتِهِ
آمِنٌ فی ظِلالِ رَأْفَتِهِ
وَ الَّذی لَیْسَ عاشِقاً فِی الدَّهْر
آخِرُ الاَمْرِ مُهْلَکٌ فِی القَهْر
صورَةٌ قَدْ خَلَتْ عَنِ المَعْنَی
هیَ کَالبَرْقِ ضَوْئُهُ یَفْنی
وان تنی کو بود پر از معنی
زوبرند اهل دل همه فتوی
کی شود سرها از او پنهان
چونکه نورویست از یزدان
هیچ پنهان شود ز حق اشیا
این نگوید کسی مگر اعمی
کی بماند خفی ز نور خدا
در زمین و آسمان سری بخودآ
نور چشمان او چو نور خداست
لاجرم سرها بر او پیداست
اهل دل را مگو که مخلوق ‌ اند
زانکه ایشان ورای عیوق ‌ اند
آن طرف کان گروه میرانند
بی نقوش و صور همه جانند
نیست با لا وزیر هیچ آنجا
شد بر آن علم پرده این اسما
بی نشان است آن ره بیچون
کی کند عزم آن سفر هر دون
راهشان عاشقی است بی شب و روز
دل و جانشان ز عشق در تف و سوز
نیست سوزی که آن زیان دارد
مردگان را ابد زیان دارد
گرفتد سوزشان بگورستان
روید از گورها دو صد بستان
روضه و گلستان بوالعجبی
رسته بی باغبان و بی سببی
بوی آن گل گذشته از کیوان
چرخ از آن بوی گشته سرگردان
نی گلی کاخر آن شود معدوم
بگدازد ز نار همچون موم
بل گلی کز خدا بود زنده
رنگ و بویش همیشه پاینده
هیچ برگش نریزد اندر خاک
خیرۀ خوبیش شده افلاک
همه را برگ باشد از برگش
شرح این را مگوزبان در کش
کی بگنجد چنین سری بزبان
دم مزن زین سخن بیند دهان
من که از جان ودل در این راهم
من که از عاشقان اللهم
من که بیخود شدم در این سودا
پیش من نیست پستی و بالا
میدوم همچو گوی در میدان
هر طرف سو بسوی از چوگان
نی مرا منزلی و نی جائی
نی سری و نه دست و نی پائی
نیستم مقصدی در این رفتار
فرد میپویم اندرین گلزار
اندر آن ره که میروم از جان
نبود اولی و نی پایان
هستیم جمله زو شده ویران
گشته عقل من اندر این حیران
که چرا میکند خراب مرا
هر دمی مست بی شراب مرا
از من خسته دل چه میجوید
نکته با من چرا همی گوید
عشق او زیرک است و من ساده
چه شود مرد ساده زان باده
گفتگویم از اوست از من نیست
جنبش از جانهاست از تن نیست
زانکه جان صانع است و تن آلت
دایم از جان رسد بتن حالت
هم زحق میرسد بمردم دون
ناخوشیها ز حضرت بیچون
زانکه بدرا بدی سزاوار است
هر که او نیست نیکخو خوار است
بگذر از پند و بند را بگشا
بی حجابی نما بما ره را
زانکه گفتارهای قوم قدیم
گرچه نیکوست پیش ماست سقیم
همه بودند اندر آن معذور
از چنین قال و حال عالی دور
راه ما طرفه است و بیچون است
برتر از عرش و فرش و گردون است
مثل ما کس ندیده در دوران
گنج عشقیم اندر این ویران
خنک آنکس که یار ما شد او
بمشامش رسید از این گل بو
عین روی است بوی ما میدان
بی ن د این هر کراست عین عیان
اندکی چون نمود نامش بوست
چونکه بسیار شد یقین دان روست
لیک یک باشد اندک و بسیار
یک گهر را ز جهل دو مشمار
همه عالم یک است و نیست دوی
شودت کشف چون رهی زتوی
این سخن مغز سرها آمد
خنک آن دل کزین بیارامد
رسد آنجا که هیچکس نرسید
بی حجابش شود خدای پدید
سخن من بدان که نیست سخن
زانکه کشف است و مغز علم لدن
گرچه در ظرف حرف آمده است
پیش بینا شگرف آمده است
این سخن را مگو همین سخن است
کاندر آن بحر این سخن سفن است
این سخنها برد ترا آنجا
که بود آن ورای خوف و رجا
عاشقان اند آن طرف پویان
آنچنان تخت و بخت را جویان
همه در بحر نور حق غواص
همه بی پا و سر شده رقاص
هر یکی پادشاه بیمانند
همچو حق بی شریک و خویشاوند
هر دو عالم ز نورشان زنده
نیست چیزی که نیستشان بنده
شرح ایشان نگنجد اندر حرف
همچنانکه یمی درونۀ ظرف
عاشقان را طریق و ملت نیست
عشقشان را غبار علت نیست
رنگها را مجوی در بیرنگ
زانکه آنجا نه رومی است و نه زنگ
باز گردم بدان حدیث نخست
که چسان برد دیو رختم چست
کرد منعم ز مدحت مردان
تا بمانم ز غصه سرگردان
مدتی ماندم اندر آن پابند
لب ببستم ز مدحت و از پند
آمد الهامم از خدا که هلا
زین گمان گران سبک بدرآ
کاینچنین ظنها ز وسواس است
نی که ابلیس دشمن ناس است
رهزن صادقان رهرو اوست
میکند دوست را جدا از دوست
این بدان ماند ای پسر بشنو
که همیکرد ذکر یک رهرو
بود وردش ز جان و دل یا رب
تن نمیزد دمی نه روز و نه شب
گفت شیطان بوی که ای ابله
چند ازین بانگ و سوز و شید و وله
زین همه بانگ یارب از لب تو
هیچ لبیک نامد از رب تو
گر بدی یاربت برش مقبول
برسیدی ز حق ترا مسئول
چون از او این شنید شد خامو ش
سرد گشت و نماند دروی جوش
مدتی چون بر او گذشت چنان
ناگهانی خطاب حق از جان
برسیدش که ای مرا جویا
از چه گشتی خمش نئی گویا
گفت کردم بسی ندا یارب
دائماً بی ملال و رنج و تعب
خوش بدم روز و شب در آن گفتن
گاه بیداری و گه خفتن
خود چه گفتم نبود خواب مرا
عاشقان را چه خواب ای مولا
گفت شخصی که بس کن این غوغا
چند گوئی تو یارب ای جویا
چونکه از حق نمیرسد لبیک
چند هر سو همی دوی چون پیک
چون بگوشم رسید آن گفتار
رفت خمر از سرم بماند خمار
شد زبانم ز ذکر تو معزول
چون بدانستم اینکه نیست قبول
پس ورا گفت در جواب خدا
از چه رو دیدیم ز ذکر جدا
عین آن یاربت نه لبیک است
قوت پا جدا کی از پیک است
نه بامرم بده است یارب تو
می جهانید م آن من از لب تو
که بود ورد روز و شب یارب
از دل و جان و کام و لب یارب
ورنه خود دیگران بجز تو چرا
یاد می ناورند هیچ مرا
هیچ یارب شنید کس ز ایشان
یا دعا از زبان بدکیشان
چون تو بودی بدین دعا مخصوص
از چه بنمود آن ترا منقوص
ناقص این بود خود که ذکر مرا
ترک کردی و عمر رفت هبا
وسوسه دیو این چنین باشد
گرچه بر چرخ و بر زمین باشد
نی که اندر بهشت آدم را
چون خورانیدش از فسون دم را
بهر یک دانه گندم آن سگ دون
کرد از جن ت ش سبک بیرون
اتقیا را زند ره آن ملعون
تا کندشان در این شری مغبون
ورنه باقی همه جنود وی ‌ اند
جمله رسته ز تار و پود وی ‌ اند
او چو شاه است و جملگان لشکر
او چو جان است و جملگان پیکر
کی بدیشان بلیس پردازد
خویش را کس چگونه اندازد
زین سبب مخلصان خطر دارند
که ز دین رخت و سیم و زر دارند
اغنیا را بود ز دزد هراس
زان بودشان ز دزد دایم پ اس
ورنه مفلس چه ترسد از دزدان
چونکه کیسه ‌ اش تهی است هم انبان
بلکه مفلس بدزدد از دزدان
برباید چو سگ از ایشان نان
هست این را بیان و شرح دگر
کاندر آن گم شود عقول و فکر
لیک اگر من بدین شوم مشغول
فوت خواهد شدن یقین مأمول
پس بدان ذکر و مدحت پاکان
سخت نیکوست زان طریق ممان
چون کنی ذکر اولیای خدا
اولیا را مدان ز خویش جدا
دان که آن مدحها از آن تو است
زانکه این یکدلی بری ز دواست
چونکه از ذکر میشوی مذکور
شکر کن باش دائماً مشکور
عین آن نام را که خوانی تو
بیگمان دان یقین که آنی تو
نی که گردد زنار نار افزون
هم شود آب از انبهی جیحون
چونکه شد بیشتر شود دریا
نی دخان چون فزود گش ت سما
باید الا که جنس باشد آن
همچو هیزم درون آتشدان
چونکه از غیر جنس این نشود
میرد آتش چو اندر آب رود
قطره ‌ ها ز اجتماع زود روند
همچو سیلی بسوی بحر دوند
زانکه هستند جنس همدیگر
حالشان زانبهی شود خوشتر
شده ز آمیختن چو سیل فرات
یافته از وجود جمع حیات
گشته ایمن ز مرگ ازان وصلت
از عدد رسته رفته دروحدت
جسته از دست رهزنان همه شان
شده در حصن و قلعۀ عمان
آتش و خاک و بادشان خوردی
همه را خشگ و منعدم کردی
قطره از تیغ خور کجا رستی
گرنه با قطره ‌ ها بپیوستی
از چنین رهزنان بصحبت رست
تا بدان بحر بیکران پیوست
جانها را چو قطره ها میدان
شغل دنیا چو رهزنان عوام
رفته عمر همه در این اشغال
مانده دور از خدای بی ز زوال
باز گرد و بگوی آن قصه
تا برد مستمع از آن حصه
قصۀ اولیای حق را گوی
وصلشان را ز جان ودل میجوی

بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعت‌های باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقف‌اند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی: مصطفی گفت هر که قومی رابخش ۱۲۴ - در بیان آنکه هر ولی اول قطره‌ای بود، از غایت صدق و محبت و نهایت طلب و مودت حق آخر دریائی شد. پس هر ولی دریائی است بی پایان و هر دریائی از این دریاها از دریای با عظمت پر رحمت حق همچو موجی است و موجها در دریا متفاوت‌اند. موج مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز از همه موجها بیشتر است و پیشتر هر کرا همت عالی باشد بر بیش زند و پیش دود: هر ولیئی ز حق شده دریا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مصطفی گفت مؤمن است عزیز
زانکه او راست راستین تمییز
هوش مصنوعی: مصطفی فرمود که فرد مؤمن عزیز است، زیرا او حقیقتاً توانایی تشخیص را دارد.
کیس است و ممیز آن طاهر
نکند التفات بر ظاهر
هوش مصنوعی: هر چیزی نشانه‌ای دارد که می‌توان به‌وسیله آن به عمق آن پی برد. ظواهر نمی‌توانند ما را از حقیقت آن چیز دور کنند و باید به باطن و ویژگی‌های واقعی آن توجه کنیم.
گر بود صورتش چو مه زیبا
ور بود در همه فنون دانا
هوش مصنوعی: اگر صورتش مانند ماه زیبا باشد و در همه دانش‌ها آگاه و دانا باشد.
ور بود خوی او خوش و شیرین
همه بیرون و اندرون چون تین
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های او نیکو و دلنشین باشد، در ظاهرو باطنش هم این خوبی‌ها مشاهده می‌شود.
پیش مؤمن بدان که پوست بود
کی از آن نقش‌ها ز راه رود
هوش مصنوعی: به این معناست که مؤمن واقعی به ظاهر و نقوش بیرونی چیزها توجهی ندارد و به حقیقت و باطن آن‌ها نگاه می‌کند. او با عمق وجودش درک می‌کند که آنچه در ظاهر دیده می‌شود تنها پوست و ظاهری است و اهمیت اصلی در معنای درونی و ارزش‌های واقعی نهفته است.
زان همه بگذرد بدل نکرد
روز و شب آن طریق را سپرد
هوش مصنوعی: از همه اینها عبور کرد و در برابر تغییرات شب و روز ایستادگی کرد، و آن مسیر را به دست سپرد.
دایم از نور حق بود نظرش
هم ز علم لدن بود خبرش
هوش مصنوعی: همیشه نگاه او از نور حق است و دانایی‌اش از علم باطنی و الهی سرچشمه می‌گیرد.
کُلُّ مَنْ کانَ عاقِلاً مُخْتار
لَیْسَ لِلجِسْمِ عِنْدَهُ مِقْدار
هوش مصنوعی: هر کسی که عاقل و مختار باشد، برای جسمش ارزش و مقدار خاصی قائل نیست.
عِنْدَهُ لَا اعْتِبارِ لِلاَجْسام
عِنْدَهُ الجِسْمُ مُحْبِسٌ وَ ظَلام
هوش مصنوعی: او باور ندارد که جسم اهمیت دارد؛ از نظر او، جسم تنها زندانی است که در آن روح گرفتار شده و در تاریکی به سر می‌برد.
یَطْلُبُ العِلْمُ عَقْلَهُ الطّاهِر
سِرُّهُ مُعْرِض عَنْهُ الظّاهر
هوش مصنوعی: علم درخواست می‌کند از ذهن پاک و خالص، در حالی که راز آن از دید عادی پنهان است.
عاشِقُ الحَقِّ جِسْمُهُ کَالقَلْب
طالِبُ النَّفْسِ روحُهُ کَالقَلْب
هوش مصنوعی: عاشق حقیقت، جسمش مانند قلبی است که به دنبال روح خود می‌گردد. روح او نیز شبیه قلب است.
ما سِوَی اللّهِ عِنْدَهُ سَقَرٌ
غَیْرُ لِقْیاهُ ضایِعٌ هَدَرٌ
هوش مصنوعی: جز خداوند، هیچ چیزی در او نیست که ارزش داشته باشد و هر چیز دیگری تنها بی‌مورد و بی‌فایده است.
کُلُّ مَنْ لاله سِوَی المَحْبوبِ
هُوَ فِی الدَّهْرِ واصِلٌ مَطْلوبٌ
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز محبوب، لاله‌ای باشد، در زندگی همیشه به دنبال اوست و خواسته‌اش محبتی است که به این محبوب برسد.
روحُ مَنْ ذاقَ مِنْ سلافتِهِ
آمِنٌ فی ظِلالِ رَأْفَتِهِ
هوش مصنوعی: کسی که طعم محبت او را چشیده، در سایه‌ی رحمت او آسوده است.
وَ الَّذی لَیْسَ عاشِقاً فِی الدَّهْر
آخِرُ الاَمْرِ مُهْلَکٌ فِی القَهْر
هوش مصنوعی: کسی که در طول زمان عاشق نشده باشد، در نهایت به شکست و نابودی خواهد رسید.
صورَةٌ قَدْ خَلَتْ عَنِ المَعْنَی
هیَ کَالبَرْقِ ضَوْئُهُ یَفْنی
هوش مصنوعی: تصویری که از معنا خالی است، مانند برق است؛ نوری که به سرعت می‌گذرد و از بین می‌رود.
وان تنی کو بود پر از معنی
زوبرند اهل دل همه فتوی
هوش مصنوعی: وقتی بدن تو پر از مفاهیم عمیق باشد، اهل دل و کسانی که درک و فهم بیشتری دارند، در مورد تو نظر و قضاوت می‌کنند.
کی شود سرها از او پنهان
چونکه نورویست از یزدان
هوش مصنوعی: کی می‌تواند سرها از او پنهان بماند وقتی که نور الهی از سوی خداوند درخشان است؟
هیچ پنهان شود ز حق اشیا
این نگوید کسی مگر اعمی
هوش مصنوعی: هیچ چیز از حقیقت برای کسی پنهان نمی‌ماند و فقط فرد نادان یا نابینا است که قادر به درک این موضوع نیست.
کی بماند خفی ز نور خدا
در زمین و آسمان سری بخودآ
هوش مصنوعی: در زمین و آسمان دیگر چیزی از راز الهی پنهان نمی‌ماند، به خودت بیندیش و در عمق وجودت تأمل کن.
نور چشمان او چو نور خداست
لاجرم سرها بر او پیداست
هوش مصنوعی: چشمان او همچون نور خدا درخشندگی دارند، به همین دلیل توجه همه به او جلب می‌شود و سرها به سمت او می‌چرخد.
اهل دل را مگو که مخلوق ‌ اند
زانکه ایشان ورای عیوق ‌ اند
هوش مصنوعی: به دل‌های آگاه و حساس نگو که آن‌ها فقط خلق و مخلوق‌اند، زیرا آن‌ها فراتر از محدودیت‌ها و ظواهر دنیوی قرار دارند.
آن طرف کان گروه میرانند
بی نقوش و صور همه جانند
هوش مصنوعی: در آن سوی دنیا، افرادی وجود دارند که بدون هیچ نشانی و ظاهری از خود، تنها با روح و جانشان زندگی می‌کنند.
نیست با لا وزیر هیچ آنجا
شد بر آن علم پرده این اسما
هوش مصنوعی: در آنجا که علم و آگاهی حاکم است، دیگر نیازی به وزیر و مقام‌های بالاتر نیست و همه چیز به وضوح و روشنی نمایان می‌شود.
بی نشان است آن ره بیچون
کی کند عزم آن سفر هر دون
هوش مصنوعی: راهی که هیچ نشانی ندارد، چه کسی می‌تواند با اراده‌ای قاطع تصمیم به انجام آن سفر بگیرد؟
راهشان عاشقی است بی شب و روز
دل و جانشان ز عشق در تف و سوز
هوش مصنوعی: عاشق شدن برای آنها مانند سفری است که هیچگاه به پایان نمی‌رسد و در هر لحظه دل و جانشان در آتش عشق می‌سوزد.
نیست سوزی که آن زیان دارد
مردگان را ابد زیان دارد
هوش مصنوعی: هیچ آتش و سوزشی نیست که برای مردگان ضرر داشته باشد؛ چون آسیب آن همیشگی و دائمی است.
گرفتد سوزشان بگورستان
روید از گورها دو صد بستان
هوش مصنوعی: شعله‌های عشق و احساس آنقدر قوی‌اند که حتی در مکان‌های خاموش و بی‌روح مانند قبرستان‌ها نیز می‌توانند جوش و تپش بیافرینند و زندگی را بار دیگر برافروزند.
روضه و گلستان بوالعجبی
رسته بی باغبان و بی سببی
هوش مصنوعی: باغی سرسبز و گل‌های زیبا به وجود آمده‌اند، اما بدون اینکه کسی به طور جدی به آن رسیدگی کند یا اینکه دلیلی برای این وجود داشته باشد.
بوی آن گل گذشته از کیوان
چرخ از آن بوی گشته سرگردان
هوش مصنوعی: بوی آن گل که به دور از کیوان می‌وزد، باعث شده که چرخ زمان و دنیا نیز در حالت سرگشتگی و شگفتی قرار گیرد.
نی گلی کاخر آن شود معدوم
بگدازد ز نار همچون موم
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته می‌شود که نی، در نهایت به چیزی تبدیل می‌شود که دیگر وجود ندارد و مانند موم از حرارت آتش ذوب می‌شود. به عبارت دیگر، زندگی و وجود یک چیز ممکن است به مرور زمان به پایان برسد و به حالت زوال برسد.
بل گلی کز خدا بود زنده
رنگ و بویش همیشه پاینده
هوش مصنوعی: گل که به خواست خدا زنده است، رنگ و بوی آن همیشه پابرجا و ماندگار خواهد بود.
هیچ برگش نریزد اندر خاک
خیرۀ خوبیش شده افلاک
هوش مصنوعی: هیچ برگ این درخت به زمین نمی‌افتد، زیرا زیبایی او و فضایلش باعث فخر آسمان‌ها شده است.
همه را برگ باشد از برگش
شرح این را مگوزبان در کش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که وجود دارد، به نوعی از درخت برگ می‌گیرد و به خاطر این اتصال، نیازی نیست که از خود ما درباره آن صحبت کنیم یا چیزی بگوییم. به عبارتی، خود واقعیت و وجود، بیانگر مفهوم است و نیازی به توضیح ندارد.
کی بگنجد چنین سری بزبان
دم مزن زین سخن بیند دهان
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان چنین فکر و ذهنی را به زبان آورد؛ زبان از بیان این نوع اندیشه‌ها قاصر است.
من که از جان ودل در این راهم
من که از عاشقان اللهم
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم در این مسیر هستم، من یکی از عاشقان خداوند هستم.
من که بیخود شدم در این سودا
پیش من نیست پستی و بالا
هوش مصنوعی: من که به خاطر این عشق دچار جنون شده‌ام، برای من تفاوتی بین اوج و فرود وجود ندارد.
میدوم همچو گوی در میدان
هر طرف سو بسوی از چوگان
هوش مصنوعی: من همچون گوی در میدان چوگان به هر طرف می‌دوم و به سرعت حرکت می‌کنم.
نی مرا منزلی و نی جائی
نی سری و نه دست و نی پائی
هوش مصنوعی: من نه خانه‌ای دارم و نه مکان مشخصی، نه سر دارم و نه دستی و نه پایی.
نیستم مقصدی در این رفتار
فرد میپویم اندرین گلزار
هوش مصنوعی: من هدفی در این رفتار ندارم، فقط در این باغ گلها می‌چرخم و لذت می‌برم.
اندر آن ره که میروم از جان
نبود اولی و نی پایان
هوش مصنوعی: در مسیری که من در آن قدم می‌زنم، نه آغاز و نه پایانی برای زندگی وجود ندارد.
هستیم جمله زو شده ویران
گشته عقل من اندر این حیران
هوش مصنوعی: ما همه تحت تأثیر او قرار گرفته‌ایم و عقل من در این وضعیت گیج و سرگردان شده است.
که چرا میکند خراب مرا
هر دمی مست بی شراب مرا
هوش مصنوعی: چرا هر لحظه مرا به هم می‌ریزد و آشفته‌ام می‌کند، به‌گونه‌ای که حتی به شراب نیازی ندارم؟
از من خسته دل چه میجوید
نکته با من چرا همی گوید
هوش مصنوعی: دل خسته من چه چیزی را از من می‌خواهد؟ چرا با من صحبت می‌کند؟
عشق او زیرک است و من ساده
چه شود مرد ساده زان باده
هوش مصنوعی: عشق او بسیار هوشمند و زیرک است، در حالی که من فردی ساده و بی‌پناه هستم. حالا چه بر سر شخص ساده‌ای مانند من می‌آید وقتی که در برابر آن باده قرار می‌گیرد؟
گفتگویم از اوست از من نیست
جنبش از جانهاست از تن نیست
هوش مصنوعی: گفتگویم در مورد اوست و نه از خودم است، حرکات و فعالیت‌ها ناشی از روح و جان‌ها هستند و به جسم وابسته نیستند.
زانکه جان صانع است و تن آلت
دایم از جان رسد بتن حالت
هوش مصنوعی: زیرا که روح خالق است و بدن ابزار، همیشه زندگی از روح به بدن منتقل می‌شود و وجود بدن به حالت روح وابسته است.
هم زحق میرسد بمردم دون
ناخوشیها ز حضرت بیچون
هوش مصنوعی: خداوند به مردم پست و نادان، سختی‌ها و مشکلات را می‌فرستد تا آنها را آزمایش کند و بر اثر این امتحانات به شخصیت و شناخت خود پی ببرند.
زانکه بدرا بدی سزاوار است
هر که او نیست نیکخو خوار است
هوش مصنوعی: چون بدی، سزاوار بدی است، پس هر کسی که نیکو نیست، از نظرها افتاده و خوار خواهد بود.
بگذر از پند و بند را بگشا
بی حجابی نما بما ره را
هوش مصنوعی: از اندیشه‌ها و قید و بندها عبور کن و راه را برای ما باز کن، خود را بی‌پرده نشان بده.
زانکه گفتارهای قوم قدیم
گرچه نیکوست پیش ماست سقیم
هوش مصنوعی: چون گفتارهای مردم گذشته هرچند خوب و پسندیده‌اند، اما برای ما ایرادهایی دارد و کامل نیستند.
همه بودند اندر آن معذور
از چنین قال و حال عالی دور
هوش مصنوعی: همه افراد در آنجا به خاطر شرایط خاص و وضعیت عالی معذور و مستثنا بودند.
راه ما طرفه است و بیچون است
برتر از عرش و فرش و گردون است
هوش مصنوعی: این مسیر ما شگفت‌انگیز و بی‌نهایت است، بالاتر از آسمان‌ها و زمین و همه‌ی دوردست‌ها قرار دارد.
مثل ما کس ندیده در دوران
گنج عشقیم اندر این ویران
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این زمانه مانند ما عشق را تجربه نکرده است، ما در این ویرانی پر از گنج عشق هستیم.
خنک آنکس که یار ما شد او
بمشامش رسید از این گل بو
هوش مصنوعی: آنکه دوست ما شد و عطر گل به مشامش رسید، خوشبخت و خوشحال است.
عین روی است بوی ما میدان
بی ن د این هر کراست عین عیان
هوش مصنوعی: چهرهٔ ما، معیاری برای شناخت خودمان است؛ به طوری که هر کس ما را ببیند، به خوبی ما را درک می‌کند.
اندکی چون نمود نامش بوست
چونکه بسیار شد یقین دان روست
هوش مصنوعی: کمی از ظاهر و نام او بوی خوشی می‌دهد، اما وقتی که به عمق وجودش پی ببریم، متوجه می‌شویم که او واقعاً اهل قریه‌ای است.
لیک یک باشد اندک و بسیار
یک گهر را ز جهل دو مشمار
هوش مصنوعی: اما یک چیز، چه کم باشد چه زیاد، مانند یک گوهر است؛ آن را از نادانی، دو تا نشمار.
همه عالم یک است و نیست دوی
شودت کشف چون رهی زتوی
هوش مصنوعی: تمام جهان یکی است و دوگانگی وجود ندارد. فقط با شناخت عمیق می‌توان حقیقت را درک کرد و به روشنایی راه یافت.
این سخن مغز سرها آمد
خنک آن دل کزین بیارامد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کلامی که گفته شد، عمیق و پربار است و برای کسی که از آن بهره‌مند شده، بسیار آرامش‌بخش و مایه‌ی رضایت خاطر شده است.
رسد آنجا که هیچکس نرسید
بی حجابش شود خدای پدید
هوش مصنوعی: به جایی می‌رسد که هیچ‌کس نتوانسته است به آن دسترسی پیدا کند، و در آنجا خداوند به صورت عریان آشکار می‌شود.
سخن من بدان که نیست سخن
زانکه کشف است و مغز علم لدن
هوش مصنوعی: سخن من را بشنو، اما بدان که این حرف‌ها از روی آگاهی و دانش عمیق بیان شده و نه صرفاً برای گفتن.
گرچه در ظرف حرف آمده است
پیش بینا شگرف آمده است
هوش مصنوعی: هرچند که در کلمات و جملات چیزهای عادی و روزمره‌ای وجود دارد، اما کسی که بصیرت دارد می‌تواند در آن‌ها عمق و معانی شگفت‌انگیز را ببیند.
این سخن را مگو همین سخن است
کاندر آن بحر این سخن سفن است
هوش مصنوعی: این عبارت بیانگر این است که یک گفتار یا سخن خاص نباید به‌سادگی بیان شود، زیرا آنچه در عمق معنی آن نهفته است، بسیار گسترده و عمیق‌تر از آن است که به‌راحتی به آن پرداخته شود. در واقع، این جمله تأکید می‌کند که برخی از مفاهیم و معانی نیاز به کاوش و بررسی بیشتری دارند تا بتوان به عمق آنها پی برد.
این سخنها برد ترا آنجا
که بود آن ورای خوف و رجا
هوش مصنوعی: این سخنان تو را به جایی می‌برد که فراتر از ترس و امید است.
عاشقان اند آن طرف پویان
آنچنان تخت و بخت را جویان
هوش مصنوعی: عاشقان در آن سوی راه حرکت می‌کنند و به دنبال سعادت و خوشبختی هستند.
همه در بحر نور حق غواص
همه بی پا و سر شده رقاص
هوش مصنوعی: همه در دریای روشنایی الهی غرق شده‌اند، و بدون پا و سر همچون رقاصان در آن می‌رقصند.
هر یکی پادشاه بیمانند
همچو حق بی شریک و خویشاوند
هوش مصنوعی: هر شخصی مانند پادشاهی است که هیچ شریکی ندارد و به تنهایی سلطنت می‌کند، همانند حق که بی‌همتا و بی‌نسبت است.
هر دو عالم ز نورشان زنده
نیست چیزی که نیستشان بنده
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در جهان وجود ندارد که به برکت نور آن دو (خدا و پیامبر) زنده نباشد، زیرا هیچ چیز دیگری به آنها وابسته نیست.
شرح ایشان نگنجد اندر حرف
همچنانکه یمی درونۀ ظرف
هوش مصنوعی: توضیح و بیان ویژگی‌های این افراد به قدری عمیق و وسیع است که نمی‌توان تمام آن را در کلمات گنجاند، مانند اینکه یک دریا درون یک ظرف کوچک جا نمی‌شود.
عاشقان را طریق و ملت نیست
عشقشان را غبار علت نیست
هوش مصنوعی: عاشقان راه و مسیری برای خود انتخاب نمی‌کنند و عشق آن‌ها مملو از مشکلات و دلایل نیست.
رنگها را مجوی در بیرنگ
زانکه آنجا نه رومی است و نه زنگ
هوش مصنوعی: رنگ‌ها را در چیزی که رنگ ندارد جستجو نکن، زیرا در آنجا نه کسی از رومیان است و نه کسی از زنگ.
باز گردم بدان حدیث نخست
که چسان برد دیو رختم چست
هوش مصنوعی: به یاد آن داستان اولیه برمی‌گردم که چگونه شیطانی مرا در دام انداخت و رخت مرا گرفت.
کرد منعم ز مدحت مردان
تا بمانم ز غصه سرگردان
هوش مصنوعی: من مدح و ستایش مردان را کنار گذاشته‌ام تا از ناراحتی و پریشانی دور بمانم.
مدتی ماندم اندر آن پابند
لب ببستم ز مدحت و از پند
هوش مصنوعی: مدتی در دام آن عشق ماندم و برای مدتی سکوت کردم، نه از ستایش کسی سخن گفتم و نه از نصیحتی استفاده کردم.
آمد الهامم از خدا که هلا
زین گمان گران سبک بدرآ
هوش مصنوعی: الهام الهی به من رسید که ای اهل تفکر، از این باور سنگین و نگران‌کننده خارج شوید.
کاینچنین ظنها ز وسواس است
نی که ابلیس دشمن ناس است
هوش مصنوعی: این گفته نشان می‌دهد که این بدگمانی‌ها و تردیدها ناشی از وسوسه‌های درونی انسان است و نه از جانب دشمنی همچون ابلیس که در تلاش است تا انسان‌ها را فریب دهد.
رهزن صادقان رهرو اوست
میکند دوست را جدا از دوست
هوش مصنوعی: شخصی که در دل نیکوکاران نیت بد دارد، می‌تواند دوستان را از یکدیگر جدا کند و در روابط آن‌ها اختلال ایجاد کند.
این بدان ماند ای پسر بشنو
که همیکرد ذکر یک رهرو
هوش مصنوعی: این به این معناست که ای فرزند، به یاد داشته باش که داستانی از یک فرد در راه معروف شده است.
بود وردش ز جان و دل یا رب
تن نمیزد دمی نه روز و نه شب
هوش مصنوعی: او تمام وجودش را وقف خدا کرده و به خاطر او حتی یک لحظه هم از به یاد او غافل نمی‌شود، نه در روز و نه در شب.
گفت شیطان بوی که ای ابله
چند ازین بانگ و سوز و شید و وله
هوش مصنوعی: شیطان به او گفت: ای نادان، تو چرا به این صداها و حرارت و شوق و هیاهو توجه می‌کنی؟
زین همه بانگ یارب از لب تو
هیچ لبیک نامد از رب تو
هوش مصنوعی: از میان تمام صداها و نداها، از لب تو هیچ پاسخی به من نرسید، و پروردگارم هم جوابی نداد.
گر بدی یاربت برش مقبول
برسیدی ز حق ترا مسئول
هوش مصنوعی: اگر دوستت بدجنس باشد و بر تو تأثیر بگذارد، از طرف خداوند مسئول خواهی بود.
چون از او این شنید شد خامو ش
سرد گشت و نماند دروی جوش
هوش مصنوعی: وقتی این سخن را از او شنید، خاموش شد و حالت شوق و حرارتش از بین رفت.
مدتی چون بر او گذشت چنان
ناگهانی خطاب حق از جان
هوش مصنوعی: مدتی گذشت تا اینکه ناگهان صدای پروردگار از درونش بلند شد.
برسیدش که ای مرا جویا
از چه گشتی خمش نئی گویا
هوش مصنوعی: به او بگوید که چرا در پی من آمدی، در حالی که در سکوت خود چیزی نمی‌گویی.
گفت کردم بسی ندا یارب
دائماً بی ملال و رنج و تعب
هوش مصنوعی: گفتم بارها و بارها، ای خدا، به طور مداوم و بی‌خستگی از تو درخواست کمک می‌کنم.
خوش بدم روز و شب در آن گفتن
گاه بیداری و گه خفتن
هوش مصنوعی: در روز و شب به خوبی و خوشی مشغولم، گاهی بیدارم و گاهی در خواب.
خود چه گفتم نبود خواب مرا
عاشقان را چه خواب ای مولا
هوش مصنوعی: من چه حرفی برای خودم زدم، خواب و آرامش من وجود ندارد؛ اما عاشقان چه آرامشی دارند، ای مولای من!
گفت شخصی که بس کن این غوغا
چند گوئی تو یارب ای جویا
هوش مصنوعی: شخصی گفت: کافی است دیگر این سر و صدا را، چه مقدار از تو ای یارب، سؤال می‌کنی؟
چونکه از حق نمیرسد لبیک
چند هر سو همی دوی چون پیک
هوش مصنوعی: وقتی که از حق خبری نیست، هر کجا که بروی، انگار که بدون هدف و به صورت بی‌هدف می‌دوی.
چون بگوشم رسید آن گفتار
رفت خمر از سرم بماند خمار
هوش مصنوعی: وقتی آن حرف به گوشم رسید، مستی از سرم رفت و تنها حالت خماری باقی ماند.
شد زبانم ز ذکر تو معزول
چون بدانستم اینکه نیست قبول
هوش مصنوعی: زبانم از یاد تو خاموش شد، چون فهمیدم که هیچ‌کس آن را نمی‌پذیرد.
پس ورا گفت در جواب خدا
از چه رو دیدیم ز ذکر جدا
هوش مصنوعی: پاسخ خدا را در اینجا شنیدیم که چرا به یاد او نبودیم و از ذکرش دور شده بودیم.
عین آن یاربت نه لبیک است
قوت پا جدا کی از پیک است
هوش مصنوعی: آن یار تو همانند صدایی است که به تو پاسخ می‌دهد، قدرت پا و جدایی از جسم تنها در عدم وجود او معنا پیدا می‌کند.
نه بامرم بده است یارب تو
می جهانید م آن من از لب تو
هوش مصنوعی: ای خدا، نه بمیردارم و نه زنده‌ام، زیرا تو سبب حیات منی و من تنها به لبان تو امیدوارم.
که بود ورد روز و شب یارب
از دل و جان و کام و لب یارب
هوش مصنوعی: پروردگارا، در هر روز و شب، چه کسی است که در دل، جان، آرزوها و لبان به یاد تو باشد؟
ورنه خود دیگران بجز تو چرا
یاد می ناورند هیچ مرا
هوش مصنوعی: جز تو هیچ‌کس دیگر مرا یاد نمی‌کند.
هیچ یارب شنید کس ز ایشان
یا دعا از زبان بدکیشان
هوش مصنوعی: هیچ کس از این افراد خبری ندارد یا دعایی از دهان افرادی که نیکوکار نیستند، نمی‌رسد.
چون تو بودی بدین دعا مخصوص
از چه بنمود آن ترا منقوص
هوش مصنوعی: چرا وقتی تو با این دعا خاص هستی، آن چیزی که از تو کم بود، خود را نشان می‌دهد؟
ناقص این بود خود که ذکر مرا
ترک کردی و عمر رفت هبا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی از یاد کردن من غافل شده و با از دست دادن این ارتباط، عمرش بیهوده در گذشته است.
وسوسه دیو این چنین باشد
گرچه بر چرخ و بر زمین باشد
هوش مصنوعی: وسوسه‌های شیطانی به این صورت است که حتی اگر در آسمان یا زمین هم باشند، باز هم تاثیری دارند.
نی که اندر بهشت آدم را
چون خورانیدش از فسون دم را
هوش مصنوعی: نی که در بهشت آدم، مانند خوراکی او را سیر کرد، از قدرت و جادو دمش است.
بهر یک دانه گندم آن سگ دون
کرد از جن ت ش سبک بیرون
هوش مصنوعی: برای به‌دست آوردن یک دانه گندم، آن سگ از تنگ‌دستی و سختی خود را به زحمت می‌اندازد و از خود تلاش می‌کند.
اتقیا را زند ره آن ملعون
تا کندشان در این شری مغبون
هوش مصنوعی: باید از شخص نادان و بدذات دوری کرد تا مبادا آن‌ها ما را به وضعیت نامناسبی بکشانند و در مشکلاتی گرفتار شویم.
ورنه باقی همه جنود وی ‌ اند
جمله رسته ز تار و پود وی ‌ اند
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، همه عوامل و نیروهای دیگر از جنس او هستند و همگی از کائنات و عناصر وجود او نشأت می‌گیرند.
او چو شاه است و جملگان لشکر
او چو جان است و جملگان پیکر
هوش مصنوعی: او مانند پادشاهی است و افراد لشکر او مانند جان هستند که برای پیکر اهمیت دارند.
کی بدیشان بلیس پردازد
خویش را کس چگونه اندازد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند خود را به شیوه‌ای شبیه به ایشان بپروراند و به آن‌ها برسد.
زین سبب مخلصان خطر دارند
که ز دین رخت و سیم و زر دارند
هوش مصنوعی: به همین دلیل، افراد صمیمی و مخلص در خطر هستند، زیرا آنها به ثروت و زیبایی‌های دنیوی وابسته‌اند.
اغنیا را بود ز دزد هراس
زان بودشان ز دزد دایم پ اس
هوش مصنوعی: Rich people از دزد می‌ترسند و به همین خاطر، همیشه در نگرانی و حالت دفاعی هستند.
ورنه مفلس چه ترسد از دزدان
چونکه کیسه ‌ اش تهی است هم انبان
هوش مصنوعی: اگر کسی دارایی نداشته باشد، از دزدها ترسی ندارد؛ زیرا کیسه‌اش خالی است و چیزی برای دزدیدن ندارد.
بلکه مفلس بدزدد از دزدان
برباید چو سگ از ایشان نان
هوش مصنوعی: مفلس و فقیر، برای تأمین نیازهایش گاهی ممکن است از دزدان چیزی بگیرد، مانند اینکه سگی از دزدان نان می‌دزدد. این نشان می‌دهد که زمانی افراد مجبورند برای زنده ماندن حتی از کسانی که خودشان دزد هستند، کمک بگیرند.
هست این را بیان و شرح دگر
کاندر آن گم شود عقول و فکر
هوش مصنوعی: این موضوع نیاز به توضیح و بیان دیگری دارد، زیرا در آن تفکر و عقل انسان گم می‌شود.
لیک اگر من بدین شوم مشغول
فوت خواهد شدن یقین مأمول
هوش مصنوعی: اما اگر من به این کار مشغول شوم، به‌طور قطع چیزی که انتظارش را دارم از دست خواهد رفت.
پس بدان ذکر و مدحت پاکان
سخت نیکوست زان طریق ممان
هوش مصنوعی: پس به یاد داشته باش که ذکر و ستایش پاکان بسیار نیکوست، از این رو مسیر آن را فراموش نکن.
چون کنی ذکر اولیای خدا
اولیا را مدان ز خویش جدا
هوش مصنوعی: هرگاه نامی از اولیای خدا برده می‌شود، به یاد داشته باش که آنها از تو جدا نیستند و در حقیقت، ارتباطی نزدیک با هم داریم.
دان که آن مدحها از آن تو است
زانکه این یکدلی بری ز دواست
هوش مصنوعی: بدان که ستایش‌ها به خاطر توست، زیرا این همدلی و یکدلی به دور از هرگونه درمان و ترفند است.
چونکه از ذکر میشوی مذکور
شکر کن باش دائماً مشکور
هوش مصنوعی: وقتی از یادآوری چیزهای خوب و مثبت دور می‌شوی، شکرگزار آن باش و همیشه قدردان و شکرگذار باش.
عین آن نام را که خوانی تو
بیگمان دان یقین که آنی تو
هوش مصنوعی: هر نامی را که صدا می‌کنی، مطمئن باش که خودت همان هستی.
نی که گردد زنار نار افزون
هم شود آب از انبهی جیحون
هوش مصنوعی: اگر نی به دور خود زنجیری بسته شود، این کار باعث می‌شود که آب جیحون به خوبی جریان پیدا کند و زیاد شود، مانند آبی که از انبه می‌چکد.
چونکه شد بیشتر شود دریا
نی دخان چون فزود گش ت سما
هوش مصنوعی: هرگاه دریای وجود انسان پر از معرفت و بصیرت شود، مانند دریا که با افزایش حجم آب، بخار بیشتری از خود متصاعد می‌کند. در چنین حالتی، تجلیات و معانی عمیق‌تر نیز نمایان می‌شوند.
باید الا که جنس باشد آن
همچو هیزم درون آتشدان
هوش مصنوعی: باید حتماً این چیز، مانند هیزمی باشد که درون آتش قرار دارد.
چونکه از غیر جنس این نشود
میرد آتش چو اندر آب رود
هوش مصنوعی: هرگاه آتش به آب بیفتد، خاموش می‌شود؛ زیرا آتش نمی‌تواند از جنسی غیر از خود زنده بماند.
قطره ‌ ها ز اجتماع زود روند
همچو سیلی بسوی بحر دوند
هوش مصنوعی: قطره‌ها به سرعت جمع می‌شوند و مانند سیلی به سمت دریا جریان می‌یابند.
زانکه هستند جنس همدیگر
حالشان زانبهی شود خوشتر
هوش مصنوعی: چون افراد از یک جنس و نوع هستند، حال و احساس آنان نسبت به یکدیگر به خاطر این اشتراک بهتر و خوشایندتر می‌شود.
شده ز آمیختن چو سیل فرات
یافته از وجود جمع حیات
هوش مصنوعی: به دلیل ترکیب و آمیزش، مانند سیل فرات، از وجود جمعیت زندگی به دست آمده است.
گشته ایمن ز مرگ ازان وصلت
از عدد رسته رفته دروحدت
هوش مصنوعی: به زندگی متصل شده‌ای که از مرگ آرامش یافته و در یک‌دلی، از شمارش و عدد فراتر رفته‌ای.
جسته از دست رهزنان همه شان
شده در حصن و قلعۀ عمان
هوش مصنوعی: از دست دزدان فرار کرده و حالا همه در قلعه و دژ عمان پناه گرفته‌اند.
آتش و خاک و بادشان خوردی
همه را خشگ و منعدم کردی
هوش مصنوعی: آتش، خاک و باد را به جان هم انداختی و همه چیز را خشک و بی‌حرکت کردی.
قطره از تیغ خور کجا رستی
گرنه با قطره ‌ ها بپیوستی
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از تیغ تیز فرار نکرده، پس چرا با سایر قطره‌ها یکی نمی‌شود؟
از چنین رهزنان بصحبت رست
تا بدان بحر بیکران پیوست
هوش مصنوعی: با افرادی که دارای نیت‌های ناپسند و فریبکار هستند، ارتباط نداشته باش و از آن‌ها دوری کن تا بتوانی به آگاهی و روشنایی بی‌پایانی دست پیدا کنی.
جانها را چو قطره ها میدان
شغل دنیا چو رهزنان عوام
هوش مصنوعی: جان‌ها همچون قطره‌های آب هستند و کار دنیا همانند دزدان، افرادی عادی را فریب می‌دهد.
رفته عمر همه در این اشغال
مانده دور از خدای بی ز زوال
هوش مصنوعی: عمر همه بر باد رفته و در این دنیا گرفتار شده‌ایم، دور از خدای همیشه پایدار.
باز گرد و بگوی آن قصه
تا برد مستمع از آن حصه
هوش مصنوعی: برگرد و آن داستان را بگو تا شنونده از آن لذت ببرد.
قصۀ اولیای حق را گوی
وصلشان را ز جان ودل میجوی
هوش مصنوعی: نقل قولی از بزرگان دین و عرفان را بشنو و تلاش کن تا رابطه‌ای عمیق با آنها برقرار کنی؛ زیرا پیوند نهفته در این داستان‌ها، بسیار ارزشمند و روح‌افزا است.